اشپیگل: جنگ قدرت میان منتظری، رفسنجانی و خامنه ای

 

هفته نامه آلمانی اشپیگل  در آخرین شماره خود با درج مقاله ای به ارزیابی روند بحران سیاسی ایران  و  آینده جمهوری اسلامی پرداخته  و می نویسد: تهران دیگر تهران قدیم نیست. تقلب انتخابات و شکار و تعقیب مرگ آور تظاهر کنندگان چهره شهر را دگرگون کرده است.

 

اشپیگل در این تحلیل با تکیه بر بعضی اطلاعات و نقطه نظرات عطاء الله مهاجرانی، وزیر سابق فرهنگ و ارشاد اسلامی ، به این نتیجه می رسد که بحران سیاسی جاری درایران متأثر از جنگ قدرت میان هاشمی رفسنجانی، منتظری و خامنه ای است.

 

مقاله اشپیگل با اشاره به تلاش احمدی نژاد برای بوسیدن دست خامنه ای این گونه آغاز می شود:" همه می دانند که همه بوسه ها یکسان نیستند و هر بوسه ای با بوسه دیگر تفاوت دارد. اما بوسه تهران از همه بوسه ها متمایز و متفاوت است".

 

اشپیگل سپس تشریح می کند که چگونه احمدی نژاد درمراسم تنفیذ حکم ریاست جمهوری تلاش می کند تا دست خامنه ای را ببوسد و خامنه ای با این کار مخالفت می کند؛ و چگونه تمام سعی احمدی نژاد برای بغل کردن خامنه ای و بوسیدن دست وی بی نتیجه می ماند و رییس جمهور تنها موفق به بوسیدن شانه های رهبر می شود.  این حرکات  به نوشته اشپیگل  حرکاتی هستند که فقط در " نمایش های بد روحوضی قابل تصور است"

 

با این همه، این صحنه ها اکنون به نوشته اشپیگل به معمایی برای مردم جهان مبدل شده اند و سوالاتی برانگیخته اند. اشپیگل می پرسد: براستی" در کشوری که سرشار از سمبل ها و ایما و اشاره های پرراز و رمز است و هرحرکتی بیانگر و نماد معانی نهفته و مبهم است، معنای این حرکات و صحنه ها چیست؟" و "شکاف موجود میان مرد شماره یک ایران و رییس جمهور تا چه اندازه است؟" و آیا این صحنه ها و حرکات را باید "به معنای تحولی اساسی و بنیادین در رابطه این دوفرد دید و   آن را  نمود بیرونی روندی که حکایت از آغاز پایان احمدی نژاد است" تعبیر و تفسیرکرد؟

 

وادامه می دهد: اما اگر " این رییس جمهوری که منکر هولوکاست است، کنار رود ، اوضاع ایران چگونه خواهد شد؛ و سرنوشت این کشوردرهم ریخته و  ازهم گسیخته که اپوزیسیون آن حاضر به تسلیم نیست و معترضین آن را خطراعدام و مرگ تهدید می کند، چه خواهد شد؟"

 

واضافه می کند: "اگر مکانی هست که به ما بگوید که این روزها واقعا در ایران چه می گذرد، این مکان لندن است"؛ زیرا " در لندن کسی هست که [برخلاف بسیاری از ایرانیان] خود دست به تبعید خود زده و آزادانه و به اختیار  سکونت درخارج را انتخاب نموده است. این مرد عطاء الله مهاجرانی ست".

 

طبق تحلیل مهاجرانی به نوشته اشپیگل بحران سیاسی امروز ایران بر محور سه شخصیت دور می زند و این افراد حسین علی منتظری، هاشمی رفسنجانی و سید علی خامنه ای هستند.

 

این سه فرد به نوشته اشپیگل پیکان های اصلی جمهوری اسلامی هستند  و در مقطعی در جبهه واحد و در خط انقلاب مبارزه کردند ولی امروز در جبهه های مختلف رو در روی یکدیگر ایستاده اند.

 

جنگ این سه نفر همان چیزی ست که "امروز جهان با هیجان زیاد دنبال می کند" و"داستان این سه نفر  درواقع داستان گذشته، حال و آینده سیاسی  ایران است". داستانی که در عین حال روایت گر" دوستی های محکم و پایدار، جدایی های پرخصومت و خیانت این افراد به یکدیگر است".

 

اشپیگل سپس به ٤ فاز تاریخ سیاسی ایران و رابطه منتظری، رفسنجانی و خامنه ای اشاره می کند.

 

فاز اول پس از سرنگونی مصدق در سال ١٣٣٢ توسط سیا و بازگشت شاه بر سرقدرت آغاز می شود  و  تا سال های انقلاب ١٣٥٧ امتداد می یابد. اشپیگل  تشریح می کند که چگونه این سه فرد در این فاز دوشادوش هم و درکنار خمینی برعلیه شاه مبارزه کردند و مقدمات روی کار آمدن جمهوری اسلامی را تدارک دیدند.

 

فاز دوم از سال ١٣٥٧ و با سفر خمینی ازپاریس به ایران آغاز می شود و تا درگذشت وی امتداد می یابد. اشپیگل در این فاز رابطه سیاسی منتظری، رفسنجانی و خامنه ای را در چندین مقطع حساس تاریخ سیاسی ایران مانند اشغال سفارت آمریکا، جنگ عراق برعلیه ایران و متقاعد کردن خمینی به صلح و بالاخره قتل عام زندانیان سیاسی و فتوای قتل سلمان رشدی مورد ارزیابی قرار می دهد.

 

اشپیگل می گوید که در رابطه با قتل زندانیان سیاسی و صدور فتوا ی قتل رشدی،  رفستجانی و خامنه ای سکوت کردند ولی منتظری دچار عذاب وجدان شد و نمی توانست  ساکت شود.  به همین خاطر نامه ای تند و آتشین به خمینی ارسال کرد و درآن نقض حقوق بشر را مورد انتقاد قرارداد.

 

در اثر این انتقادات،  منتظری که تا آن زمان بعنوان جانشین خمینی درنظر گرفته شده بود، مورد غضب خمینی واقع و کنار گذاشته می شود.

 

اشپیگل ادامه می دهد: در آن زمان "رفسنجانی و خامنه ای به کمک منتظری نشتا فتند، زیرا می دانستند خمینی مبتلا به سرطان است و عزل منتظری  راشانس صعود خود می دانستند".

 

فاز سوم، فاز بعد از درگذشت خمینی ست. در این فاز اشپیگل تشریح می کند که چگونه خامنه ای با تلاش های رفسنجانی به قدرت رسید و هر دو میراث دار خمینی شدند.

 

فاز چهارم، فاز بعد از انتخابات ١٢ یونی و "تقلب انتخابات" آغاز می شود. اشپیگل در این مورد می نویسد: "نتایج انتخاباتی که تنها چند ساعت پس از بستن صندوق های رأی توسط خامنه ای، رهبر مذهبی، اعلام و هدیه ای از طرف خدا نامیده شد، بسیار عجیب و غیر باور کردنی ست".

 

و ادامه می دهد: بعد از اعلام نتایج، مردم به خیابان ها ریختند و  "فریاد اعتراض سر دادند. سپاه پاسداران خامنه ای  تظاهرات آرام و مسالمت آمیز مردم را سرکوب کرد و به خون کشید. از  ١٢یونی تا کنون بیش از ٣٠ نفر کشته شدند و بیش از ١٠٠ تن از معترضان را به پای میز محاکمه کشاندند و دردادگاه آنان را  وادار به بیان   به اصطلاح  اعترافاتی  کردند که قبلا تحت شکنجه وبا تهدید مرگ از آن ها گرفته شده بود".

 

با وجود این،  به نوشته اشپیگل هنوز هم هزاران نفر در خیابان ها دست به اعتراض می زنند. رفسنجانی به نوشته اشپیگل بنا به شم سیاسی خود جانب معترضین را گرفت و از آن ها حمایت کرد. در خطبه های  نماز جمعه اواسط  ماه یولی  اوکشور را بحران زده توصیف کردو خواهان آزادی بازداشت شدگان اعتراضات اخیرشد. رفسنجانی  در این خطبه به  مسیولین هشدار داد و از آنان خواست که" درچارچوب قانون عمل کنند".

 

اما منتظری فراتر از این رفت  و با صدور فتوایی که اشپیگل از آن به عنوان "سندی شگفت آور" نام می برد، اوضاع کنونی ایران را با قبل از انقلاب و روزهای آخر شاه مقایسه کرد. منتظری گفت"  در آن زمان "وقتی که شاه صدای انقلاب را شنید، دیگر دیر شده بود". و تأکید کرد: حکومتی که "بر سرکوب، بی عدالتی و نقض قانون بنا شود، محکوم و فاقد ارزش است. حکومت باید در خدمت مردم باشد و نه برعکس".

 

اشپیگل در ادامه به درک های متفاوت منتظری، رفسنجانی و خامنه ای از حکومت اسلامی اشاره می کند و می نویسد: در حالی که "منتظری طرح حکومت اسلامی را شکست خورده می داند"، "رفسنجانی خواهان حفظ هسته اصلی و چارچوب ولایت فقیه به رهبری یک ولی معقول است".

 

محسن میلانی، ایران شناس دانشگاه فلوریدا، در مورد رفسنجانی می گوید: "رفسنجانی هیچگاه فراموش نکرد که تنها حمایت مردم می تواند به  جمهوری اسلامی مشروعیت بخشد". به همین خاطر، "او در سال١٩٨٩  سعی کرد که مدت حکومت ولی فقیه را محدود به ده سال کند".

 

از نظر اشپیگل "رفسنجانی کسی است که خواهان آزادی های فردی در جامعه است، اما او حاضر نیست که باجدیت تمام برای این آزادی مبارزه کند".

 

درک خامنه ای از حکومت اسلامی و وضعیت فعلی ایران  در مقابل این دو درک است. خامنه ای به نوشته اشپیگل "خواهان حفظ وضعیت موجود است. او حتی حاضر است درصورت لزوم افرادی مانند احمدی نژاد را که به لحاظ عقیدتی به او نزدیک هستند ولی درعمل دست وپاگیرند، قربانی کند".

 

و اضافه می کند" "تنش میان احمدی نژاد و خامنه ای بسیار روشن و آشکار است و بسیار فراتر از تلاش دست بوسی رییس جمهورو مخالفت خامنه ای با این بوسیدن است".

 

اشپیگل در ادامه به ماجرای اسفتدیار مشایی اشاره می کند و می نویسد"."هفت روز تمام احمدی نژاد در مقابل خواست فوری خامنه ای مبنی بر عزل مشایی [به عنوان معاون اول رییس جمهور] مقاومت کرد. اگر چه احمدی نژاد در نهایت به این خواست تن داد ولی مشایی را به سمت رییس دفتر ریاست جمهوری  برگزید".

 

 

اشپیگل در ادامه می پرسد که جنگ قدرت فعلی میان سران جمهوری اسلامی چه تأثیری بر مسأله اتمی ایران دارد؟ در پاسخ به این سوال و به نقل از مهاجرانی می نویسد  که همه طرف های درگیر هم موسوی، هم رفسنجانی و هم خامنه ای در مورد مناقشه اتمی ایران اتفاق نظر دارند و هیچکدام حاضر به توقف غنی سازی اورانیوم نیستند. و اضافه می کند: "هیج اقدامی، چه پیشنهاد مذاکره از طرف اوباما و چه تشدید تحریم ها تأثیری در روند غنی سازی نخواهند داشت".

 

اشپیگل در نهایت نتیجه می گیرد که علی رغم انکار جمهوری اسلامی، به احتمال زیاد ایران به سمت تبدیل شدن به قدرت اتمی گام برمی دارد؛ و احتمالا تنها راه جلوگیری از این روند، حمله نظامی اسراییل به ایران است. و بعد می نویسد:  این همان چیزی است که می تواند رهبران ورشکسته جمهوری اسلامی و اپوزیسیون شجاع را بار دیگر زیر سقف واحد هیجان و شور غرورملی متحد کند.

 

[بازگشت به برگ نخست]