http://hoomayun.blogfa.com/category/13

در گفت‌وگو با جلال سرفراز درباره‌ي خسرو گلسرخي

به هر قیمتی می‌خواست حرفش را بزند

ياد مي‌آورد كه «یک‌بار با هم به نمایشگاه کتابی در دانشگاه تهران رفته بودیم. ناگهان در میان جمعیت شروع کرد به سخنرانی. حرف‌های تندی زد که می‌توانست برایش اسباب زحمت شود. از این اتفاق‌ها زیاد برایش می‌افتاد. می‌خواست به هر قیمتی شده حرفش را بزند جلال سرفراز از نيمه‌ي دهه‌ي چهل تا چند روز پيش از اعدام خسرو گلسرخي با او در ارتباط و آشنايي بود. اين روزنامه‌نگار معتقد است كه خسرو شخصیتی آرمان‌گرا و عدالت‌خواه بود و تا پای مرگ بر سر آرمان‌هایش ایستاد. برچسب تحقیرآمیز انتحار برای کسب نام و آوازه در خور انسان پاک‌بازی چون خسرو نبود و نیست. اين شاعر ايراني مقيم آلمان صريح و بي‌تعارف به پرسش‌هاي مكتوبم  پاسخ داد. مشروح آن را دنبال كنيد.

 

نخستین دیدار یا دیدار‌های شما با خسرو گلسرخی چه زمانی بود؟!

سال‌های ۴۴ و ۴۵ گمان کنم.

از جزئيات آن ديدار‌ها خاطره‌‌اي داريد بگوييد ؟!

 

معلوم است که ما با هم خاطره‌هایی هم داشتیم. منتها نزدیک نیم قرن از آن دوران سپری شده است. چطور می‌توان همه چیز را به یاد آورد؟

 

آن آشنایی بر مبنای رابطه‌ی کاری به دلیل اشتغال به روزنامه‌نگاری بود، ناشی از علائق ادبی و شاعری بود یا به دلیل رابطه‌ی تشکیلاتی و حزبی ؟

در آن سال‌ها تشکیلات و حزبی نبود. آشنایی‌ها در همان چارچوب شعر و شاعری بود. ما اغلب در مجله‌ي فردوسی یک‌دیگر را می‌دیدیم یا در «کافه فیروز» كه پاتوق اهل قلم بود. همچنين  در قهوه‌خانه‌ي «گل محمد». گاه هم پيش مي‌آمد در راهر‌وهای رادیو ایران در میدان ارک با هم‌ديگر در ارتباط و ديدار بوديم نمایش‌گاه‌های نقاشی و کتاب، غیره و غیره از ديگر محل‌ها ديدار ما بود.

 

در آن دیدار‌های گلسرخی را چگونه دیدید؟ به لحاظ اخلاقی و نوع منش و رفتار خاطر‌هایی دارید که دقیق‌تر او را به ما نشان دهد؟

اوائل آدم شسته‌رفته یی بود. شیک بود. کراوات می‌زد. ریشش ته تراش بود. همیشه لبخندی بر لب داشت. اما بتدریج رفتارش عوض شد. آخرین بار او را جلوي «انتشارات نمونه» دیدم بیژن اسدی‌پور نخستین کتاب شعر من و جزوه‌یی از خسرو گلسرخی به نام «سیاست شعر، سیاست هنر» - یا چنین نامی را منتشر کرده بود. آن روز حسابی پکر بود. سر و وضعش خوب نبود. پرس‌و جو کردم. نخواست چیزی بگوید. بعد از آن دیگر ندیدمش. تا این‌که خبر دستگیری‌اش را شنیدم. با او خاطره‌هایی هم دارم، که یکی از آن‌ها را نمی‌توانم فراموش کنم. روزی خسرو و دوست مشترک‌مان جواد طالعی و من با هم بوديم؛ پس از ترک دفتر مجله‌ي «صبح امروز» در خیابان منوچهری قدم می‌زدیم. هر سه گرسنه بودیم. خسرو پرسید: چقدر پول دارید؟ پول هر سه‌ي ما روی هم هفت ریال شد. خسرو با آن پول یک نان بربری خرید به چهار ریال. سه ریال بقیه هم پول پنیر شد، که روی نان مالید و سه ساندویچ خوشمزه درست کرد. گاز زدیم و خندیدیم. تا میدان فوزیه رفتیم. بعد هم نخود نخود. هرکی رود خانه‌ي خود. خسرو از آن حالت عصا قورت‌دادگی اولیه خیلی زود فاصله گرفت. تجربه و شناختش از جامعه و شرایط اجتماعی سیاسی بیش‌تر از ما بود. در میان هنرمندان برو بیایی داشت. اهل محافظه‌کاری نبود. یک‌بار با هم به نمایشگاه کتابی در دانشگاه تهران رفته بودیم. ناگهان در میان جمعیت شروع کرد به سخنرانی. حرف‌های تندی زد که می‌توانست برایش اسباب زحمت شود. از این اتفاق‌ها زیاد برایش می‌افتاد.اما ترسی نداشت. می‌خواست به هر قیمتی شده حرفش را بزند.

رابطه‌ی شما یک رابطه‌ی صمیمی بود یا صرفا به دلیل مشی مبارزاتی که علیه حکومت پهلوی داشتید کنار هم قرار گرفته بودید و بیش‌تر نوعی رابطه‌ی کاری و حرفه‌ای بود؟

صمیمیت مفهوم سیالی‌ست. ما هر وقت یک‌دیگر را می‌دیدیم احساس صمیمیت می‌کردیم. اما با هم روابط خیلی نزدیکی نداشتیم. با این حال این‌جا و آن‌جا در برخی محافل «روشنفکری» آن روزگار بهم برمی‌خوردیم. در آن سال‌ها اغلب ما دلِ خوشی از شرایط اجتماعی سیاسی حاکم نداشتیم. این سبب نوعی هم‌دلی می‌شد نه بیش‌تر و نه کمتر.

 

چه جا‌هایی بیش‌تر هم دیگر را می‌دیدید در دفتر روزنامه، دفتر حزب، کافه‌ها از جمله کافه‌ی معروف «بار مرمر» و از چه مسائلی حرف می‌زدید بر می‌آید سیاست موضوع اصلی صحبت شما بود ؟

در آن سال‌ها هنوز «بار مرمر» را نمی‌شناختیم. عضو حزب و سازمانی هم نبودیم. البته بعدها فهمیدم که خسرو از چریک‌ها هواداری می‌کرد و احتمالا ارتباط‌هایی هم داشت. من و او مدتی در روزنامه‌ي اطلاعات هم‌کار بودیم. من بعدازظهرها در بخش شهرستان‌ها کار می‌کردم. او تمام روز در هیئت تحریریه بود. بعد او به کیهان رفت. چند سال بعد از او، من هم به کیهان رفتم. زمانی که دیگر از خسرو خبری نبود. میز تحریر او در «سرویس هنری» به من رسید. دوستی می‌گفت: مواظب باش. این میز شگون ندارد. پیش از این ماجراها ،اغلب با خسرو در مورد شعر و شاعری گفت‌و گو می‌کردیم. او بر آن بود که شعر باید انگیزه‌یی برای تهییج زحمت‌کشان باشد. من می‌گفتم در شعر هیچ بایدی نباید باشد. شعر باید شعر باشد، همین و بس. برای جلب مردم کوچه و بازار هم باید شیوه‌های دیگری را به کار برد.

در آن جمع‌ها چه کسانی می‌آمدند هم‌دیگر را دوتایی می‌دید یا در جمع‌هاي روشنفكري بيش‌تر ؟!

 

منظورتان کدام جمع است. می‌توان گفت اغلب شاعران و نویسندگان جوان آن روزگار گاه‌گداری این‌جا و آن‌جا یک‌دیگر را می‌دیدند. مثلا در کافه فیروز، گاهی جلال آل‌احمد هم آن‌جا مي‌آمد. همه دور و برش می‌پلکیدند. از محمدعلي سپانلو، نوری‌علا، عباس پهلوان، رضا براهنی بگیر تا جوان‌ترهایی چون نوری‌زاده، خسرو گلسرخي، فشاهی،  اخوان لنگرودی و غیره... همچنين  کسانی چون شکوه میرزادگی، مینا اسدی، مهناز آذرنیا ، غیره و غیره،  گاهی در چنین جمع‌هایی آفتابی می‌شدند. من و امثال من هم دو سه میز آن سوتر می‌نشستیم و شاهد گفت‌و گوها بودیم.

 

پس هيچ‌وقت با قرار مدار قبلي هم را نمي‌ديد بر حسب تصادف و بر نمي‌آيد چندان رفاقتي نزديك با هم رقم زده باشيد، لابد در همان ديدار‌ها با خود گفتيد بهتر است با خسرو گلسرخي رفاقتي بهم نزند همين‌طور است؟

 

اصلا این‌طور نیست. به خصوص آن سال‌ها نه خسرو خسرویی بود که شما می‌شناسید و نه من آن جلالی بودم که شما دارید با او گفت‌و گو می‌کنید. اصلا چه فرقی می‌کند که ما با هم قرار دو نفره هم می‌گذاشتیم یا نه؟ وانگهی من  صریح گفتم که ما روابط چندان نزدیکی با هم نداشته‌ایم. این کافی نیست؟

 

بسيار خُب، با آن پایان تراژیکی که بر خسرو گلسرخی رقم خورد، بسیاری به دید قهرمان به او نگاه می‌کنند، آیا او واقعا شخصیتی آرمان‌گرا بود که برای تحقق آزادی و عدالت بر سر پیمانش تا جان ماند؟! یا نه فردی فرصت‌طلب و منفعت‌طلب بود که برای کسب نام و آوازه دست به انتحار زد و سرانجام قربانی شد. با توجه به شناختي  که از او داشتید کدام یک از این دو نگاه و رویکرد در زندگی و منش و او می‌چربید ؟!

 

وقتی پای مرگ در میان است، جایی برای فرصت‌طلبی نیست. شنیده‌ام که خسرو می‌توانست با یک ندامت‌نامه خود را نجات بدهد. اما از این کار سر باز زد. چنین رفتاری نمی‌توانست فرصت‌طلبانه باشد.در این هم هیچ تردیدی ندارم که خسرو شخصیتی آرمان‌گرا و عدالت‌خواه بود و تا پای مرگ بر سر آرمان‌هایش ایستاد. در این زمینه به چه کارهایی دست زد؟  پس از دستگیری چه اتفاق‌هایی برایش افتاد، برایم روشن نیست. اما برچسب تحقیرآمیز «انتحار برای کسب نام و آوازه» در خور انسان پاک‌بازی چون خسرو نبود و نیست.

 

از شاعری پیش‌کسوت شنیدم که او رفتاری هیستری در مواجه با استبداد داشت و معتقد بود كه فضا و جو آن زمانه و شور انقلابی و همين‌طور رسانه‌ها چهره‌ای دیگر از آن فرد ساخت از شاعر و روزنامه‌نگاری که چندان هم متوسع نگاه نمی‌کرد اما در نهایت از او قهرمان ساخت نظر شما چیست ؟!

 

از استثناها که بگذریم، اغلب چهره‌های انقلابی آن دوران همین‌طور بودند. آدم‌هایی پرشور، با رفتاری ماجراجویانه و نگرشی محدود بودند؛ البته من با دید امروزی‌ام به چنین نظری رسیدم. در این‌که کرامت دانشیان و خسرو گلسرخی از دید آن روزی و حتا امروزی، شایسته‌ي عنوان قهرمانی بودند هرگز تردیدی نیستَ. آن‌ها در برابر شکنجه‌گران آن روزی ایستادند و این امتیاز بزرگی بود که شامل دیگر هم پرونده‌هایشان نشد.اما از جهت‌هايي آن‌ها دو استثنا بودند؛ در میان صدها نفر که در آن سال‌ها به جوخه‌های اعدام سپرده شدند یا در مبارزه‌ي مسلحانه جان‌شان  را از دست دادند. به نکته‌ي دیگری هم اشاره می‌کنم، باید دید که رژیم از علنی کردن محاکمه‌ي آن گروه  ده - دوازده نفره چه هدفی را دنبال می‌کرد؟ در آن سال‌ها هنر و ادبیات متعهد در جامعه‌ي ما هواداران بسیاری داشت. من برآن هستم که رژیم شاه می‌خواست با علنی کردن محاکمه‌ي این گروه اغلب هم در کار هنر و ادبیات بودند در میان هنرمندان متعهد و اهل قلم ایجاد ترس و هراس کند. اما موفق نشد و با ماجرای گلسرخی و دانشیان نتیجه‌ي عکس گرفت. این شانس تاریخی خسروگلسرخي  و کرامت نبود، بلکه بدشانسی تاریخی رژیم شاه بود.

 

از بین شقوق مختلف شخصیت گلسرخی یعنی روزنامه‌نگار، منتقد، شاعر و مبارز شما کدام وجه از وی را پررنگ‌تر می دانید کسانی مانند کاوه گوهرین معتقدند چهره‌ی ادبی وی در سایه‌ی چهره‌ی تابناک سیاسی و دفاعیاتش در دادگاه نظامی قرار گرفته است، آیا واقعا همین‌طور است ؟!

من با آقای كاوه گوهرین موافق هستم. خسرو روزنامه‌نگار خوبی بود. شعرهايش هم، منتاسب با آن زمان، خالی از ارزش‌های زیبایی‌شناسانه نبود و نیست. از دید محتوایی نیز تا هنگامی که تضادهای طبقاتی در جامعه هست شعر او را می‌توان خواند و لذت برد. اما همه‌ي این‌ها در مقایسه با صحنه‌ي دفاعیات او و تأثیر گسترده‌ي اجتماعی سیاسی‌اش جلوه‌ي چندانی ندارد. به خاطر می‌آورم  پس از محاکمه‌ي علنی خسرو و کرامت بسیاری از دانش‌آموزان دبستانی و دبیرستانی در سراسر کشور نمایش‌هایی ترتیب می‌دادند و بیش‌تر می‌خواستند در جایگاه این دو نفر ایفای نقش کنند. این در حالی بود، که نه شعری از خسرو خوانده بودند و نه با وجوه دیگر کار و شخصیت او آشنا بودند.

 

دقیق‌تر پرسم اگر گلسرخی و با آن شکل نمایش فرمایشی در دادگاه محاکمه نمی‌شد و آن‌گونه کشته نمی‌شد چنین بر فضای ادبیات و سیاست ایرانی سایه می‌انداخت و چنین مورد توجه واقع می‌شد؟!

 

بی‌تردید نه. من در پاسخ به پرسش قبلی هم به همین نتیجه رسیدم، تجربه‌ي خسرو در شعر را نمی‌توان نادیده گرفت. در هر حال در میان شاعران نسل من جایگاه شایسته‌‌ي خود ش را داشته و  دارد. اما همان‌طور که گفتم، کار کارستانی نبود و نمی‌توانست بر فضای ادبیات و سیاست جامعه سایه بیندازد.

 

شما به عنوان یک فرد هم مسلک به گلسرخی و همچنین جریان‌های چپ بعد از دستگیری گلسرخی و شماری دیگر از هنرمندان و روشنفکران که در نهایت به اعدام گلسرخی و دانشیان چه واکنشی داشتند؟! بر می‌آید از طرفی سخت در هم رفته و شکسته شدید از طرفی دیگر خونی تازه به جان حرکت انقلابی مردم و روشنفكران دمید همین‌طور است یا خیر ؟!

اعدام خسرو ضربه‌ي سنگینی برای کسانی بود که از نزدیک او را می شناختند، اما کمتر سبب تزلزل در این و آن شد. دیدیم که مبارزه‌ي انقلابی در جامعه‌ي ما اوج تازه‌یی گرفت و سرانجام سبب سقوط سلطنت پهلوي شد.در این مبارزه اهل قلم درست یا نادرست، تأثیر انکارناپذیری داشتند.

یکی از پژوهش‌گران تاریخ شفاهی ایران که گفت‌وگویی هم با عاطفه گرگین همسر گلسرخی انجام داده است الته هنوز مننشر نشده است می‌گوید مهمترین دلیل شاعر شدن خسرو گلسرخی حضور عاطفه گرگین در زندگی‌اش است؛ اما مستندات تاریخی می‌گوید هنگامی که سال 1348 گلسرخی با گرگین ازدواج می‌کند شاعری مطرح است، نظر شما چیست؟ به نظر این ادعا غیر واقعی نیست؟ آیا همان‌طور که آیدا بر زندگی شاملو  تاثیر گذاشت به نوعي عاطفه گرگین هم برای خسرو گلسرخی چنین تاثیری را به همراه داشت؟!

نمی‌دانم این دو زوج را می‌توان با هم مقایسه کرد یا نه؟ اما یک چیزی را می‌دانم، گلسرخی پیش از آشنایی با خانم گرگین شاعر شناخته شده‌یی بود. پس از آن هم چیزی بر ارزش کارش افزوده نشد.

نزدیک چهل سال از کشته شدن خسرو گلسرخی می‌گذرد، مناسبات جهان انقلابی‌گری در ایران جای‌اش را به مشی اصلاح‌طلبی داده است به این مشی دل‌خوش است تا حدي- در دیداری هم که پاییز با شما داشتم از تغییر‌ها بسیاری که بر شما، جامعه‌ی ایرانی و جریان‌های چپ رفته است سخن گفتید با این توضیح‌ها می‌خواهم بدانم حالا با تاکید بر منظر و رویکرد انتقادی خسرو گلسرخی را چگونه می‌بیند؟! بر نمی‌آید نه تنها درباره‌ی گلسرخی که درباره‌ی خیلی چیز‌ها دیگر آن نگاه پیشین را ندارید صریح از نگاه کنونی‌تان درباره‌ی این شاعر و روزنامه‌نگار بگویید؟!

 

اگر خسرو گلسرخي و بسیاری از مبارزان انقلابی آن روزگار هم تجربه‌های این سه چهار دهه‌ي اخیر را داشتند، حتمن در نگرش خود تجدید نظر می‌کردند. در این چهل سال شاهد رویدادهای بسیار مهمی بوده‌ایم - چه در ایران  و چه در همه‌ي دنیا در آن سال‌ها ما  و حتا مخالف‌هاي ما، جامعه‌ي خودمان را درست نمی‌شناختیم و بیش‌ترمان طوطی‌وار چیزهایی را تکرار می‌کردیم که ربطی به ما نداشت. رویدادهای این چهار دهه سهم بزرگی در تغییر زاویه‌ي دید روشنفکران نسل من داشت است. چطور می‌توانستند خسرو و دیگران هم زنده بمانند و نسبت به این رویدادها بی‌اعتنا باشند؟

 

برخی از ترس و هراس نسبت به علاقه‌ای که به خسرو گلسرخی هست و نمی‌خواهند با افکار عمومی سرشاخ شوند- خودسانسوری می‌کنند و می‌گویند كه نمی‌خواهند آن تصویر ساخته شده از این شاعر و مبارز برای افکار عمومی خراب شود ناگزیر سکوت می‌کنند؛ آیا این تصویری که از گلسرخی به عنوان قهرمان است واقعی است یا خیر؟!

جامعه‌ي استبدادزده قهرمان‌هايش را در چارچوب شرایط موجود می‌شناسد. می‌توان با دیدی انتقادی به آن‌ها نگریست، اما به هیچ‌وجه نمی‌توان چهره‌ي آن‌ها را مخدوش کرد. این یعنی ریختن آب تطهیر بر سر نامردمانی که بساط مرگ انسان‌هایی چون خسرو را چیده بودند. اصلا چرا می‌گویید قهرمان واقعی؟  چرا نمی‌گویید انسان واقعی؟ در هر انسانی وجوه مثبت و منفی وجود دارد. ضعف و قوت دو جزء جدایی‌ناپذیر هر انسانی ا است. خسرو گلسرخی هم نمی‌توانست از این قانون‌مندی مستثنا باشد. مِلاک ضربه‌ي جانانه‌یی است که خسرو گلسرخي  با منطق یا بی‌منطق  بر پیکر آن دادگاه فرمایشی فرود آورد. همه‌ي نقشه‌هاي‌شان را نقش بر آب کرد. من متناسب با شناخت محدودی که از زندگی خسرو دارم، با یادآوری او هنوز احساس غرور می‌کنم. این حس غرور بر پایه‌ي ملاحظه‌کاری نیست و از هیچ ترس و هراسی هم سرچشمه نمی‌گیرد. طبیعی است که بسیاری از واقعیت‌ها را باید گفت، چنان‌که در مورد صمد بهرنگی گفته شد،  یا در مورد تختی و غیره. اما در مورد خسرو، هنوز همان است که بود. روشنفکری جوان، که از دید امروزی می‌توان با افکار او موافق نبود، اما در کاربزرگ و قهرمانی او نمی‌توان شک کرد.

وقتی ده شب شعر معروف برگزار شد گلسرخی سال‌ها پیش اعدام شده بود، چنان بود دوستی عهد شما در آن روزها که در تدارک آن شب بودید جای او را در میان شاعران و نویسندگان روشنفکر خالی ببیند یا نه آقای شاعر در کوران حوادث و رویداد‌های اعتراضی علیه پهلوي به دست فراموشی سپرده شده بود موقتا یا  اين‌كه دستگاه سانسور و استبداد پهلوی سخن از خسرو گلسرخی و آثارش را مطلق غدغن کرده بود؟!

دستگاه سانسور همیشه کار خودش را می‌کند. چنان‌که در مورد خسرو هم كار خودش را دنبال كرد. اهل قلم هم متناسب با شرایط بدل می‌زنند و راه‌هایی را جست‌وجو می‌کنند تا بتوانند حرف‌شان را بزنند. در شب‌های شعر، من یکی از کسانی بودم که شعری به یاد خسرو گلسرخی و صمد بهرنگی خواندم. رسما هم اعلام کردم. خسرو نه تنها فراموش نشده بود، بلکه در میان روزنامه‌نگاران و اهل قلم حضوری زنده و ملموس داشت و هنوز هم دارد.جای خسرو  و بسیاری دیگر از جان‌باختگان آن سال‌ها و پس از آن سال‌ها در قلب ماست.

 

اين گفت‌وگو در مجله‌ي مهرنامه منتشر شده است

برچسب‌ها: خسرو گلسرخي, جلال‌سرفراز, مجله‌ي مهر‌نامه

 نوشته شده در چهارشنبه هجدهم بهمن 1391ساعت 12:42 توسط حسن همایون