فرستاده‌شده از سوی ایرانشهر در تاریخ ۱۷ - بهمن - ۱۳۸۶

بررسی سیاست خارجی آمریکا و گسترش تجزیه طلبی قومی در ایران

مقدمه

بررسی رابطه سیاستهای خاورمیانه­ای آمریکا و جریانات قوم گرا در ایران بستگی به فهم اهداف و منافع تصوری دولت آمریکا در خاورمیانه و تهدیدات آن است. با درک اهداف تصوری آمریکا در خاورمیانه میتوان چرخشهای رفتاری آمریکا و رابطه با متحدان موقتی و دائمی این کشور را تا حدی تبیین نمود. طرفه اینکه گاه متحدان و کارگزاران تأمین منافع خاورمیانه جریاناتی کاملاً متفاوت هستند. زمانی برای جلوگیری از نفوذ بیشتر کمونیسم در شوروی از گروههای متعصب بنیادگرا در افغانستان حمایت می­کرده است و گاهی از گروههای اقتدار گرا و غیر دموکراتیک در کشورهای عربی خاورمیانه. بنابراین با معطوف کردن کنشهای دولت آمریکا در عرصه خاورمیانه با منافع تصوری آن کشور، نوع رابطه این کشورها با گروهها و کشورها مشخص خواهد شد.

در مورد ارتباط دولت آمریکا با گروههای قوم گرا و جدایی طلب ایران نیز باید از یکسو به منافع تصوری ایالات متحده در خاورمیانه در دوره­های خاص و منابع تهدید آن توجه کرد و از سوی دیگر به پتانسیل گروههای قومی به مثابه ابزار تأمین منافع آمریکا در این دوره­ها نگریست. میتوان گفت که پس از فروپاشی شوروی و تمایل آمریکا به ایفای نقش هژمون در سراسر جهان و تسلط بر خاورمیانه به عنوان الزام هژمونیک گرایی آمریکا، منابع تهدید منافع تصوری آمریکا از دو کشور نشأت می‌گرفت: ایران و عراق. سیاست مهار دوجانبه تلاشی برای کنترل این منابع تهدید بود. این سیاست پس از روی کار آمدن نومحافظه­کاران و حوادث ۱۱ سپتامبر به سیاست محور شرارت و تغییر رژیم تغییر یافت. این مقاله بر آن است تا نقش و جایگاه حمایت مخالفین ایران به طور اعم و گروههای جدای طلب قومی به طور اخص را در هر دو سیاست مهار دو جانبه و تغییر رژیم بررسی کند. تأکید اصلی این نوشته بر سیاستهای جدید پس از روی کار آمدن بوش است تا نشان دهد که پتانسیل گروههای قوم گرا در سیاست رژیم آمریکا علیه ایران چه کارکردهایی داد و تا کنون چه اقدامی توسط آمریکا برای بهره­برداری از این ابزار فشار بر جمهوری اسلامی انجام گرفته و ایفای چه کار ویژه­ای را از این گروه انتظار دارند. در ادامه نیز شاحص­هایی برای عوامل تهدید جمهوری اسلامی در سه سطح داخلی، منطقه­ای و بین المللی و نیز منابع قدرت جمهوری اسلامی برای مقابله با این تهدیدات بیان می‌گردد و در پایان سئوالاتی مطرح میگردد که در شناخت درست منشأهای تهدید و چگونگی استفاده از منابع مادی و معنوی کشور برای خنثی کردن تهدیدها، باید به آنها پرداخته‌ شود.

الف- شرایط امنیتی پس از فروپاشی شوروی و ماهیت نظام بین­الملل جدید

در فرایند شکل گیری و قوام ماهیت روابط بین الملل، روند جایگزین شدن نگرشها، ساختارها و عملکرد های برخواسته از نظم در حال زوال، قالب های فکری و چارچوب های متحول شده که نشان دهنده نظام جدید هستند از اهمیت به سزایی برخوردار است در کنار این جریان نحوه توزیع قدرت به معنی همه جانبه آن ( قدرت سخت افزاری و نرم افزاری)، مشخص کننده شکل ساختار در حال شکل گیری است. قدرت از این جهت مد نظر است که توانایی تغییر رفتار دیگران را به وجود می آورد. پس با درک این مطلب که قدرت مشخص کننده نوع رفتار سیاسی خارجی کشورهاست، بررسی و تحلیل توزیع قدرت در ساختار نظام بین الملل اهمیت اساسی می یابد. فروپاشی نظام شوروی و به تبع آن نظام دو قطبی که بر اساس نوع خاصی از توزیع قدرت استوار بود، علاوه بر نتایج عینی که در سطوح بین المللی و منطقه ای بر جای گذاشت از لحاظ نظری نیز موجب بحث های گسترده تری در مورد نوع نظام در حال شکل گیری بود.[۱]

رئالیست های ساختاری ( نو واقعگرایی) مانند کنت والتر، جان مرشمایمر و کریستوفرلاین از عمر کوتاه حیات تک قطبی خبر می دهند. آنها با برداشت از نظریه سنتی موازنه قوا معتقدند که: موفقیت بی همتای آمریکا پس از فروپاشی شوروی، به زودی باعث مخالفت گسترده دیگر کشورهای بزرگ خواهد شد. به نظر آنها آمریکا باید از ادعای هژمونیک خود کاسته و خود را با گذار به سمت نظام جهانی چند قطبی سازگار کند.[۲]

اما برخلاف نگرش چند جانبه گرایی متفکران نو لیبرال و نو واقعگرا، تفوق آمریکا از بعد نظامی، اقتصادی و ارزشی پس از جنگ سرد باعث گسترش تئوری ثبات مبتنی بر هژمونی شد. ایده مرکزی این تئوری این است که سیستم بین الملل به «یک دولت مسلط و برتر» نیاز دارد که اصول روابط میان بازیگران مهم نظام بین الملل را «بیان» و «اعمال» کند.[۳]

به گفته رابرت کوهن سلطه یک کشور واحد جزو لاینفک این تئوری می باشد.[۴] به نظر کوهن رهبر جهان باید دارای شرایط زیر باشد :

۱- بر مواد خام کنترل داشته باشد.

۲- بر بازار واردات کنترل داشته باشد و کالاهای سایر کشورها را به بازار داخلی خود وابسته کند.

۳- بر منابع سرمایه کنترل داشته باشد.

۴- برکالاهایی که دارای ارزش افزوده است کنترل داشته باشد.

۵- دارای ایدئولوژی مردم پسند باشد، مانند حقوق بشر و دموکراسی و بر نژادگرایی تکیه نکند.

۶- بر تسلیحات هسته ای نظامی کنترل داشته باشد.

۷- قادر و مایل به رهبری باشد.

۸- اقتصاد لیبرال را ترویج و سیاست های اقتصادی حمایتی و تعرفه ها را پیش گیری کند.

۹- بر بازار سهام و نرخ ارز کنترل داشته باشد.[۵]

مطابق این نظر هژمون باید «کالاهای عمومی» را برای کل سیستم جهانی تامین کرده و دیگر کشورها را تشویق یا مجبور به پیروی از قوانین سیستم کند. هژمون دوره کنونی یعنی آمریکا باید اصولی چون گسترش دموکراسی، سرمایه داری،حقوق بشر و تجارت آزاد را در سیستم اعمال کند. در حقیقت قوانین اعمالی هژمون بر سیستم بین المللی ارزشهای هژمون است که در قالب ارزشهای جهانی مطرح می نماید.[۶]

درباره نوع هژمونی آمریکا نیز مباحث زیادی انجام گرفته است. «جان اینکنبری» در تحلیلی که از موقعیت کنونی آمریکا می دهد، معتقد است که آمریکا اکنون ابر قدرت لیبرال است. و معتقد است که هژمونی آمریکا تاکنون به خاطر ماهیت نهادینه شده و مشخصاً خویشتن دارانۀ دیپلماسی آمریکا، استمرار داشته است. اینکنبری از این واهمه دارد که آمریکا از این سنت «خود محدود کننده» فاصله بگیرد. به نظر او ایالات متحده به طور سنتی هژمونی بوده که علاقه به ایفای نقش امپراطوری نداشته است. ولی اگر ایالات متحده حالت تهاجمی و یکجانبه گرایی را بدون توجه به نهادهای بین المللی در پیش بگیرد، منابع موفقیت خود را تضعیف کرده است.[۷]

جوزف نای نیز با پذیرش سهم بی نظیر ایالات متحده در تاثیرگذاری بر نظم دنیای امروز بیان می کند که با ظهور اشکال دیگر قدرت، قدرت نظامی صرف در سیاست جهانی موضوعیت کمتری دارد. نای این صورتهای دیگر قدرت را «قدرت نرم» می نامد که برجسته ترین آنها، جذابیت فراملی فرهنگ یک کشور و تاثیر گذاری آن بر تنظیم برنامه نهادینه و رژیم های بین المللی است. وی بیان می کند که اعمال یکجانبه قدرت سخت می تواند قدرت نرم آمریکا را حقیقتاً تضعیف می کند.[۸]

اما به رغم هشدار متفکران نو لیبرال، نئورئال و طرفداران مکتب وابستگی متقابل، طرفداران تئوری ثبات مبتنی بر هژمونی، با توجه به تفوق و سلطه بی سابقه آمریکا در تاریخ مدرن، نظم جدید پس از جنگ سرد را نظمی هرمی دانسته و معتقد بودند که ایالات متحده پس از جنگ سرد می تواند بیشتر از آنچه در جریان جنگ سرد انجام می داد، در مداخله نظامی خود در سراسر جهان به صورت گزینشی عمل کند. بنابراین ایالات متحده به عنوان بازیگری قدرتمند و برخوردار از منابع جهانی همواره در حوادث احتمالی خارجی مداخله خواهد کرد که نمونه های عراق، یوگسلاوی، سومالی، هائیتی و افغانستان از این زمره اند.[۹] دولتمردان آمریکا پس از جنگ سرد با طرح تئوری نظم نوین جهانی در حقیقت در حهت تحقق هژمونی بودند.

برژنسکی درباره نظم نوین جهانی می گوید: «نظم نوین جهانی تا کنون بیشمار بوده و مطمئن نیستم رئیس جمهور هم معنای آن را بداند که چیست ؟ من نمی دانم که معنای واقعی آن چیست ؟ در حال حاضر تنها یک ابر قدرت وجود دارد که آن ایالات متحده است».[۱۰]

جرج بوش در سخنرانی «به سوی نظم نوین جهانی»، رویکرد هژمونیک گرای آمریکا را اینگونه بیان می کند: «دوران جدید عاری از خطر کشت کشتار و دوران پیگیریهای قانونی با قدرت و امنیت بیشتر است. آمریکا و جهان باید از منابع حیاتی عمومی حراست کنند و ما این کار را خواهیم کرد. آمریکا و جهان باید از ایفای قانون حمایت کنند و ما اینکار را خواهیم کرد. آمریکا و جهان باید در مقابل تجاوز ایستادگی کنند و ما ایستادگی خواهیم کرد.»[۱۱] وی در سخنرانی « تامین آزادی، امری دشوار» می گوید:

«برای حدود دو قرن آمریکا به عنوان الگویی برای آزادی و دموکراسی بوده است…. امروز رهبری آمریکا اجتناب ناپذیر و ضروری است و به عهده گرفتن رهبری [جهان] از سوی آمریکا نیازمند پذیرش تعهد و از خود گذشتگی است. امید تمام بشریت به ما می باشد…. در تمام کشورهای دنیا تنها ایالات متحده آمریکا می باشد که هم دارای خصوصیات معنوی و ثابت و هم چنین ابزار و وسائل لازم برای حمایت از چنین نقشی است…. آنچه آمریکا را به چراغ راهنمایی برای آزادی بدل کرده است، تعهد به آزادی آن کشور است.»[۱۲]

پس از جنگ ۱۹۹۱ و شکست عراق محوریت تهدیدهای امنیتی آمریکا در منطقه همانطور که وزارت دفاع آمریکا مطرح می­کند حول سه موضوع بود.

۱- تهدیداتی که منافه حیاتی ایالات متحده و متحدان کلیدی­اش را به­خطر اندازد

۲- تهدیداتی که منافع اقتصادی کلیدی ایالات متحده را به­خطر اندازد و

۳- تهدیدادی که خطر تهدید هسته­ای آینده را افزایش دهد.[۱۳]

در چارچوب این نوع نگرش به منطقه خاورمیانه، دو کشور بودند که منافع حیاتی آمریکا را تهدید می­کردند؛ ایران و عراق، که ایالات متحده این دو کشور را دولت­های یاغی می­نامید، از منظر آمریکا دولت یاغی دولتی است که اولویت اصلی خود را بر سلطه بر دیگر دولت­ها قرارداده و از انواع خشونت­های غیرمتعارف استفاده می­نماید. این دولت­ها که بر خواسته از شرایط انقلابی هستند رژیم­های ایدئولوژیک جدیدی هستند که خواستار تغییر محیط پیرامونی خود براساس ایدئولوژی خود هستند.[۱۴] آمریکایی­ها شیوة مقابله با این کشورها را نیز در تضعیف اقتصادی آنها، تحریم منابع، جلوگیری از یافتن متحدان منطقه­ای و باز تولید خود و نیز انزوای سیاسی آنها می­دانستند. ایالات متحده سیاست خود را برای دفع خطرات امنیتی در دهه ۱۹۹۰ و پس از جنگ خلیج فارس دوم برپایة «مهار دو جانبة ایران و عراق» نهاده است.

منظومه بازیگران در دوره پس از جنگ سرد را اینگونه می توان ترسیم نمود.[۱۵]

جدول. در پی دی اف رویت شود.

ب- استراتژی خاورمیانه ای آمریکا پس از جنگ برای کنترل ایران و عراق

(استراتژی مهار دو گانه)

تسلط بر خاورمیانه در طی تاریخ همیشه به عنوان یک امتیاز استراتژیک برای ضرورتهای جهان مطرح بوده است. به عبارت دیگر همانطور که در پروژه کلان «چالش قرن جهانی» که توسط موسسه مطالعات استراتژیک ملی و «دانشگاه دفاع ملی آمریکا» انجام شده، حتی به کشورهای پیشرفته نیز این نکته را یادآوری می کند که بدون توجه به خاورمیانه استراتژی ملی شان ناقص خواهد بود و نیل به جایگاهی برتر، بدون توجه به خاورمیانه و حضور در مناسبات آن غیر ممکن است.[۱۶]

اهمیت ژئوپلتیکی خاورمیانه در شرایط کنونی را می توان ناشی از عوامل زیر دانست

۱- اهمیت منابع نفت و گاز.

۲ -عدم کشف منابع جدید نفتی قابل ملاحظه در خارج از حوزه های اصلی.

۳- اهمیت نفت و گاز به عنوان نیاز رشد صنعتی جهان سوم و کشورهای در حال توسعه و افزایش میزان تقاضای نفت.

۴- اهمیت مشتقات نفت

۵- حد نهایی منابع نفتی آلاسکا و دریای شمال و

۶- رشد بسیار کند استفاده از انرژی های جایگزین. در خوشبینانه ترین حالت انرژی اتمی تا سال ۲۰۲۰ حدود یک پنجم انرژی جهان را تامین خواهد کرد. [۱۷]

بخاطر این اهمیت ژئواستراتژیک و ژئواکونومیک خاورمیانه است که جیمز بیل معتقد است که هدف اساسی آمریکا در خاور میانه جلوگیری از ظهور یک هژمون در منطقه ای است که امکان تهدید منافع حیاتی آمریکا و متحدانش را فراهم آورد.[۱۸]

در این راستا می توان استراتژی آمریکا در خاورمیانه پس از جنگ سرد را در قالب استراتژی مهار دوجانبه ایران و عراق دید. دو کشوری که پتانسیل تغییر در توازن قدرت منطقه ای و در نتیجه تهدید منافع آمریکا و متحدانش را دارند.

استراتژی بلند مدت آمریکا مبنی بر حمایت از یکی از دو کشور ایران و عراق علیه دیگری (حمایت از ایران علیه عراق تا انقلاب ۱۹۷۹ و عراق علیه ایران تا جنگ عراق علیه کویت) با توجه به شرایط پس از جنگ سرد تغییرات بنیادینی یافت. دولت کلینتون به دلیل اینکه این دو دولت را دشمن منافع آمریکا ( آنطور که در نظم نوین جهانی و برای پس از جنگ سرد ترسیم شده بود) می دانست، تصمیم گرفت که هر دو باید کنترل شوند. بر این اساس در سخنرانی ۱۳ می ۱۹۹۳ «مارتین ایندایک» مدیر امور خاور نزدیک و آسیای جنوبی در شورای امنیت ملی، استراتژی جدید انتخاب شده کلینتون را بیان کرد: استراتژی مهار دوگانه به ضعیف نگه داشتن هر دو کشور تاکید داشت.[۱۹]

پایه‌های این سیاست در مورد ایران، از زمان جیمی کارتر رئیس جمهور وقت ایالات متحده شکل گرفت. کارتر به منظور حفظ منابع نفتی خاورمیانه و جلوگیری از گسترش انقلاب اسلامی ایران اقدام به تشکیل «نیروهای واکنش سریع» نمود و آمریکا در طول نزدیک به دو دهه از طریق اعمال تحریم‌های مختلف علیه ایران و بکارگیری اهرمهای مختلف سیاسی نظامی و اقتصادی تلاش زیادی را برای مهار دولت جمهوری اسلامی ایران بعمل آورد. تلاش ایالات متحده برای مهار ایران از سال ۱۹۷۹ یعنی سال وقوع انقلاب اسلامی در ایران شروع شد. پس از حمله عراق به کویت و اشغال این کشور توسط رژیم بعث، عراق هم بعنوان یک رژیم تندرو و مخالف منافع و اهداف آمریکا در منطقه خلیج فارس مطرح گردید. تعارض منافع آمریکا و عراق از یکسو و گسترش انقلاب اسلامی و ایدئولوژی اسلامی از سوی دیگر، باعث نگرانی عمیق جامع سیاسی و بین‌المللی و خصوصاً اسرائیل و آمریکا شد. حملات موشکی عراق به اسرائیل در زمان جنگ اول خلیج فارس، موجی از وحشت و اضطراب را در تل آویو و واشنگتن ایجاد کرد. از این رو فعالیت عمده در زمینه تدوین استراتژی مهار دوگانه در واشنگتن انجام پذیرفت و پس از طی مراحلی در شورای امنیت ملی آمریکا مورد توجه قرار گرفت و سپس در کنگره آمریکا در مورد آن مباحثی صورت گرفت. استراتژی مهار دوگانه بر اعمال تحریم متکی است. طراحان استراتژی مزبور معتقدند که نحوة اعمال تحریم به روی ایران و عراق بستگی به شرایط خاص حاکم بر دو کشور دارد.

عملی شدن این طرح، دستاورد گروه امنیت ملی کلینتون می‌باشد که توسط معاون امور خاورمیانه کاخ سفید، مارتین ایندیک (martin indyk) مطرح شد. این طرح اولین بار توسط مارتین ایندیک در انستیتوی خاور نزدیک واشنگتن مطرح شد.

در ادامه این روند، پایه‌های اجرایی سیاست مهار دو گانه توسط پاتریک کلاوسون (patrik kelavson) پی ریزی شد. وی نگارش این طرح را با همکاری فکری و معنوی ایندیک بر عهده گرفت و نهایتاً استراتژی‌ مهار دوگانه توسط کلاوسون تنظیم گردید.[۲۰]

پس از آنکه این استراتژی توسط شخصی همچون کلاوسون تدوین یافت و نکات اصلی و اهداف از پیش ترسیم شده آن مشخص گشت. آنتونی لیک (Antony lake) یکی از مشاورین امنیت ملی کلینتون آنرا بعنوان یک سیاست در مرحله اجرا مطرح کرد. لیک با انتشار مقاله‌ای تحت عنوان «دولت‌های سرکش» (Backlash states) در مجله فارین افیزر در مارس ۱۹۹۴، به تشریح سیاست مهار دو جانبه پرداخت و همان حرفهای اولیه مارتین ایندیک را تکرار کرد حدود یکسال بعد بیل کلینتون رئیس جمهور وقت ایالات متحده در سخنرانی خود در کنگره جهانی یهودیان بر استراتژی مهار دوگانه تأکید کرد. کلینتون در این سخنرانی خود علاوه بر تحریم عراق، بر ضرورت تحریم اقتصادی و تجاری ایران نیز تأکید کرد و متحدین غربی خود را به شرکت در این تحریم فرا خواند.

اتخاذ این سیاست از آنجا ناشی می‌شد که اکثر استراتژیست‌های آمریکایی سیاست‌های دو کشور ایران و عراق را با منافع آمریکا و رژیم اشغال‌گر قدس در تضاد می‌دانستند. ایالات متحده سعی داشت با اتخاذ این استراتژی به مقابله با اهداف توسعه طلبانه دو کشور مذکور بپردازد، دولت کلینتون با هر دو کشور بعنوان حامیان تروریسم و ناقض حقوق بشر برخورد می‌نماید، لیکن در مورد عراق با استناد به تجاوز آشکار این رژیم به کویت، عدم پایبندی عراق به قطعنامه‌های شورای امنیت و… با زمینه‌های مستدل و محکمی به مقابله برخاسته است..[۲۱]

این استراتژی هر چند در مورد دو کشور ایران و عراق هر دو به کار برده می شد، اما اهداف و ابزارهای آن در مورد هر یک از این دو کشور متفاوت بود. در سخنرانی خود، ایندایک، رژیم عراق را جنایتکار نامید که اصلاح ناپذیر است ولی در مورد ایران بیان کرد که دولت کلینتون مخالف برخی از رفتارهای رژیم ایران است و نه مخالف نظام جمهوری اسلامی. بنابراین اهداف این استراتژی از دو کشور متفاوت بود ؛ واژگونی یک رژیم و تغییر رویه دیگری.[۲۲] به همین ترتیب ابزارهای آنها نیز در مقابله با دو کشور متفاوت بود. استفاده از تحریم های بین المللی علیه عراق و تحریم یکجانبه آمریکا علیه ایران.

ادعاهای آمریکا علیه ایران حول سه موضوع می گشت که هنوز جریان دارد:

۱- حمایت از گروههای مخالف روند صلح خاورمیانه

۲- تلاش برای توسعه و گسترش سلاحهای کشتار جمعی و توانایی های موشکی

۳- حمایت از تروریسم بین المللی که مستقیماً منافع آمریکا را هدف قرار می دهند.[۲۳]

پایه های سیاسی مهار دو جانبه بر ۴ محور استوار بود که عبارتند از :

فشار نظامی، انزوای سیاسی، تحریم اقتصادی، اقدامات پنهانی جاسوسی

از بعد نظامی، ایالات متحده نیروهای خود را پیرامون خلیج فارس به منظور جلوگیری از اقدامات تهاجمی از سوی ایران مستقر نمود. حضور نیروهای فرماندهی مرکزی آمریکا در منطقه و همکاری کشورهای منطقه در دادن پایگاههای گسترده نظامی از دیگر تاکتیکهای مقابله با نفوذ ایران بود.

از منظر سیاسی، ایالات متحده امیدوار بود در نتیجه اجرای سیاست های چند بعدی مهار دوجانبه، ایران در انزوای دیپلماتیک قرار بگیرد. کنارگزاری ایران از سیستم امنیت منطقه ای و جریان صلح خاورمیانه از نمودهای این سیاست بود.

از منظر اقتصادی، ایالات متحده از طریق قطعنامه های شورای امنیت و به خصوص قطعنامه ۷۷۸ توانست تحریم های گسترده بین المللی علیه عراق ایجاد کند، اما به دلیل مخالفت متحدان اروپایی و یا رقبای بین المللی ( روسیه و چین) از اجرای تحریم گسترده بین المللی علیه ایران بازماند.

اقدامات پنهانی بیشتر توسط سیا انجام می گرفت که بر ارتباط با اپوزیسیون خارج از کشور تاکید داشت.[۲۴]

ب-۱-آمریکا و حمایت از گرههای مخالف دولت ایران در سیاست مهار دوجانبه

در سیاست مهار دوجانبه دولت آمریکا و تاکید آن بر تحریم، ارتباط با مخالفین دولت ایران نیز مورد توجه بود. اما در این مرحله اولویت بر مخالفین سیاسی چون سازمان مجاهدین خلق(MEK) بود و نه گسترش قومیت گرایی در ایران هرچند گاه در انتقادات حقوق بشری از ایران از نقض حقوق قومیت ها سخن به میان آورده می شد اما دولت آمریکا به ارتباط مشخص با گروههای قومی (همانطور که در سیاست های نومحافظه کاران قرار دارد) تاکید نداشت.

اختصاص بودجه ۲۰ میلیون دلاری علیه ایران: کاخ سفید پس از هفته‌ها مذاکره و تشنجات جدی در کنگره آمریکا، سرانجام تحت فشار گینگریچ رئیس کنگره با تخصیص مبلغ ۲۰ میلیون دلار برای انجام فعالیت‌هایی علیه ایران موافقت کرد. این پیشنهاد توسط گینگریچ بعنوان شرطی برای تصویب بودجه سازمان‌های اطلاعاتی آمریکا به رئیس جمهوری این کشور ارائه شد. بر اساس این مصوبه کاخ سفید می‌تواند کمک‌های نظامی در اختیار مخالفین جمهوری اسلامی ایران قرار دهد. روزنامه واشنگتن پست هدف از تخصیص این بودجه را وادارد کردن ایران به متوقف ساختن مواضع ضد آمریکایی عنوان می‌کند.[۲۵]

می توان در مجموع به این جمع بندی رسید که آمریکا و مخالفین سیاسی ایران در فشار به ایران ناتوان بودند. هنری کسینجر وزیر خارجه پیشین آمریکا طی سمیناری در سانفرانسیسکو گفت: آمریکا در متزلزل کردن اوضاع داخلی ایران ناتوان است مگر اینکه کلینتون بخواهد منطقه خلیج فارس را بار دیگر اما به شکل فاجعه آمیزی بحرانی کند ماهیت نظام حاکم بر ایران، پیچیده‌تر از آن است که تهیه کنندگان گزارش‌های سنتی و کلاسیک ترسیم می‌کنند، آمریکا باید نهایت زور خود را بکار گیرد تا بتواند متحدنیش را نسبت به تحریم اقتصادی ایران متقاعد کند.[۲۶]

مجله تایم (Time) می‌نویسد: سازمان اطلاعات مرکزی آمریکا (CIA) بر این باور است که هر گونه طرح خرابکاری واشنگتن به ضد تهران محکوم به شکست است. سران سازمان جاسوسی آمریکا تمایلی به اجرای طرح کودکان گینگریچ ندارند و از ابتدا نیز با آن مخالفت کردند. ایران ظرف دو دهه گذشته مرکز خفت بارترین شکست‌ها و رسوایی‌های سازمان سیا بوده است و اکنون نیز به نظر می‌رسد که کسی گینگریچ را در ارتباط با موفقیت آمیز بودن توطئه‌اش بر ضد ایران همراهی نکند. بر اساس اطلاعات موثق در طرح اولیه و صهیونیستی گینگریچ، صد میلیون دلار برای سرنگونی دولت اسلامی ایران در نظر گرفته شده بود.[۲۷]

پاتریک کلاوسون در کمیته روابط خارجی مجلس نمایندگان اظهار کرد که: از دیدگاه تحریم باعث سقوط حکومت ایران نمی‌شود. یکی از دلایل بقای حکومت، فقدان آلترنانیو است. جریانی مثل گروهک منافقین هم آلترناتیونیست زیر این سازمان وابسته به یک شخص است.[۲۸]

ج- نومحافظه کاران، تغییر ر‍‍ژیم ایران و تشویق قوم گرایی در ایران

راهکار نومحافظه کاران برای تغییر رژیم جمهوری اسلامی ایران در دوره دوم دولت بوش از هم اکنون مشخص است چرا که دقیقاًَ از الگوی عراق سود می جوید. این راهبرد بر سه محور اساسی استوار است:

الف) سازماندهی محافظه کارانی متشکل از جمهوری خواهان و دمکرات ها که طرح تغییر رژیم را در رسانه ها، مراکز سیاستگذاری و در میان نخبگان پیگیری می کنند.

ب) با تصویب این طرح موضوع کمک مالی به گروه های مخالف با ایران در قالب های رسمی، و حقوقی پیگیری و حداقل یک سازمان با محوریت اصلی مورد توجه قرار می گیرد.

ج) افزایش فشار در حوزه های داخلی و بین المللی برای سلب مشروعیت از نظام و فراهم سازی زمینه های فروپاشی آن.[۲۹]

انتشار گزارش گروه کاری شورای روابط خارجی در ۱۹ ژوئیه ۲۰۰۴ در خصوص روابط ایران و امریکا تصریح می کندکه تغییر رژیم ایران توهمی بیش نبوده و سرمایه گذاری کوتاه مدت در این راستا برای ایالات متحده فایده ای دربرنخواهد داشت. در حالی که تعامل تدریجی و گام به گام سازنده با جمهوری اسلامی ایران می تواند در حوزه های مختلف منطقه ای و در جهت منافع ملی امریکا مفید واقع شود. اما تنها شورای روابط خارجی و تیم بررسی روابط ایران و امریکا، (متشکل از کارشناسان مسائل راهبردی و امنیت ملی امریکا، کارشناسان امور داخلی ایران ازجمله:برژینسکی- کارتر- گیتس، رئیس سازمان سیا- فرانک کارلوچی، مشاور امنیت ملی ریگان- رابرت آین هورن کارشناس مسائل هسته ای ایران-دیوید لوزر، رئیس انجمن سازمان ملل ایالات متحده و….) نبودند، بلکه شورای آتلانتیک امریکا – مرکز نیکسون و کارشناسان متعددی همچون رابرت هانتر و بسیاری دیگرنیز بر این امر تأکید می ورزیدند که پس از یک ربع قرن تلاش جهت تخطئه، تغییر، تخریب و تعامل نه چندان جدی، اینک زمان آن فرا رسیده که ایالات متحده رویکرد متفاوتی را در قبال ایران اتخاذ کند. [۳۰]

اما از سوی دیگر نومحافظه کاران در قالب شخصیت های حقیقی و حقوقی (انستیتو امریکن اینترپرایز، انستیتو واشنگتن برای خاور نزدیک و هفته نامه جمهوری نو) بر لزوم تغییر رژیم ایران به عنوان مرکز و کانون مخالفت با منافع ملی و امنیت ملی ایالات متحده امریکا تأکید می ورزند. به عنوان مثال خانم دانیل پلتکا از انستیتو امریکن اینتر پرایز در اعتراض به گزارش شورای روابط خارجی و دیدگاه تعامل، سیاست تغییر، تخریب و تخطئه را در قالب سه محور ذیل برای به اصطلاح مهار رژیم جمهوری اسلامی پیشنهاد می کند.

۱- همچون جنگ سرد، باید از ابزارهای دیپلماتیک و اقتصادی برای خدشه دار کردن بر اعتبار ایران بهره برداری کرد، باید حول محور حقوق بشر تمرکز کرد، از جنبش های دانشجویی و کارگری حمایت به عمل آورد تا ایران دمکراتیک و سکولار شکل گیرد.

۲- باید اتحادیه اروپا و آژانس بین المللی انرژی اتمی را متقاعد ساخت که در مقابل برنامه هسته ای ایران موضع گیری مقتدرانه و محکم اتخاذ نماید تا پرونده هسته ای ایران به شورای امنیت ارجاع گردد.

۳- امریکا باید رهبری تحدید ایران را مدیریت کند.[۳۱]

ویلیام بی من استاد دانشگاه براون در ژوئن ۲۰۰۳ طرح دولت بوش برای تغییر رژیم ایران را به این شکل ترسیم کرد:

۱- حمایت از گروه های تجزیه طلب به ویژه عناصر افراطی آذری

۲- حمایت از سازمان مجاهدین خلق

۳- حمایت از سازمان گروه های سلطنت طلب

۴- دخالت نظامی در صورت لزوم[۳۲]

درژوئن ۲۰۰۳ استیون میلز از مرکز بلفر برای علوم و روابط بین الملل دانشگاه هاروارد تصریح کرد که طرح تغییر رژیم دولت بوش و نومحافظه کاران براساس گسلهای سیاسی-اجتماعی در درون جامعه ایران شکل گرفته و با استفاده از عملیات پنهان، کمک های مالی به گروه های اپوزیسیون، حمایت از گروه های داخلی، انزوای دیپلماتیک و تخریب در فرایند بازسازی اقتصادی شکل گرفته است.

ج- ۱-پشتیبانی از ایرانیان ناراضی داخلی و خارجی

سیاست خاورمیانه ی امریکا با اتصال و پیوند به موسسات سیاسی نومحافظه کاران و گروه های فشار و تینک تانکها موسساتی مثل آیپک، (CSP) [33] و تمامی گروه هایی که با این اعتقاد قرابت دارند. دچار تغییر مجدد شدند.

پس از۱۱ سپتامبر به جای اتکا به سیا و سایر سیستم های اطلاعاتی برای کسب آگاهی بیشتر، نومحاظه کاران پنتاگون مرکز اطلاعاتی به نام اداره طرح های ویژه (CSP) را بنیاد نهادند.

موسسین آن کسانی بودند مثل پل ولفوویتز و داگلاس فیث که طرفدار جدی تغییر ساختار خاورمیانه که شامل تغییر رژیم در ایران، سوریه و نهایتاً عربستان سعودی را در سر می پروراندند بدون اطلاع سیا و وزارت امور خارجه،دفترفیث( Feith’s office) در یک شبکه عملیاتی شرکت کرد که از جمله ملاقات های سری «واشنگتن، رم و پاریس» بود. سه سال گذشته، این ملاقات ها، سناتورها و برخی شخصیت های رسمی سیاسی را به هم رساند، از جمله (فرانکلین، هارولد رود و میچل لدین) و منوچهر قربانی فر تاجر اسلحه، آیپک، لابی ها، احمد چلبی، افسرهای اطلاعاتی اسرائیل و ایتالیا. در این دیدارها علاوه بر بعضی مسائل، استراتژی هایی را برای سازماندهی ایرانیانی که مایل بودند در زمینه تغییر رژیم، به فرماندهی امریکا همکاری کنند، ذکر گردید.

در اوایل ۲۰۰۲، مایکل لدین، ائتلاف برای دمکراسی در ایران (CDI)[34] را تاسیس کرد تا حمایت کنگره ودولت بوش را برای تغییر رژیم بدست آورد. کمک های آپیک و CDI و قطعنامه های مجلس سنا که ایران را محکوم می کنند، تحریم های سخت و اظهار حمایت از ایرانیان مخالف را خواستار بود. راب سبحانی، امریکایی ایرانی الاصل، کسی است که لدین و سایر نومحافظه کاران را در دست دارد و دوست صمیمی پسر شاه است، عضو (CDI) است.

CDI شرایط و موقعیت مشترک نومحافظه کاران را عنوان می کند که هرگونه تعامل ساختاری با حکومت ایران حتی با اصلاح طلبان دمکراتیک از نظر آنها بی فایده خواهد بود. بنابراین باید بیشترین توجه را به مردم ایران متمرکز کنیم و در کنار آنها پسر شاه یعنی رضا پهلوی، مجاهدین خلق و قربانی فر را قرار دهیم.

JINSA که یک سازمان نومحافظه کاری در سال ۱۹۷۶ تأسیس شده و رابطه نزدیکی با اسرائیل دارد در آوریل ۲۰۰۳ عنوان گردید نوبت ایران است که باید تمرکز روی آن انجام شود به عنوان مادر تروریسم مدرن» و لدین اظهار داشت: «زمان دیپلماسی به آخر رسیده است. زمان، زمان ایرانی آزاد، سوریه آزاد و لبنان آزاد است.»[۳۵]

در ۲۹ تیرماه ۱۳۸۲گزارش ویژه شورای روابط خارجی که با سرپرستی زبینگنو برزینسکی و رابرت گیتس رئیس سابق سازمان سیا تهیه شده است که به نکاتی چند درباره ایران و امریکا اشاره می گردد:

۱- دیپلماسی برای بیان موضوعات بین ملت ها به کار می رود و بنابراین عاقلانه نیست که امریکا رابطه با تهران را تا حل و فصل همه اختلاف ها بین دو دولت به تعویق اندازد.

۲- نه تنها تلاش مستقیم امریکا برای سرنگونی رژیم ایران امکان موفقیت ندارد، بلکه تغییر رژیم از طریق مداخله خارجی نیز کمکی به حل مشکلات نمی نماید. پس بنابراین به جای انتظار بر سرنگونی، با حکومت کنونی به معامله بپردازد.

۳- با وجود آنکه رهبری ایران نفوذ بسیار و همچنین متعددی را بر عراقیان داشته و در حال بهره برداری از بی ثباتی ها در عراق به نفع ثبات سیاسی خود است، اما در همین حال ایران قادر است تا به صورت بالقوه نقشی حیاتی در ایجاد یک عراق با ثبات و دارای دولتی تکثرگرا را ایفا نماید. شاید لازم باشد ایران را برای ایفای نقش سازنده در عراق و افغانستان ترغیب و اقنا کرده اما در عوض این کشور توانایی ایجاد مشکلاتی اساسی را در صورتی که از بازی قدرت در این کشورها کنار گذاشته شود، دارا می باشد.

۴- اعضای گروه معتقدند که به نفع امریکاست تا به شکلی گزینه ای با ایران جهت ارتقای ثبات منطقه، بازداشتن ایران از تحصیل سلاح های هسته ای، حفظ منابع قابل اتکای انرژی، کاستن از خطر ترور و همچنین بیان کاستی های دیگران وارد معامله و همکاری شود. [۳۶]

روزنامه تایمز به نقل از یک مقام عالی رتبه امریکایی از برنامه ریزی کاخ سفید برای دخالت در امور داخلی ایران در آینده خبر داد و افزود در صورت انتخاب مجدد بوش، ایشان شورشی داخلی در ایران را سازمان خواهد داد. این مقام مجهول الهویه مدعی شده است که در مورد ایران برخلاف عراق، امریکا از نیروی نظامی استفاده نخواهد کرد و با دخالت در امور داخلی ایران این اقدام شدنی است و همچنین به نقل از این مقام، اشاره ای به احتمال حمله هوایی به نیروگاه اتمی بوشهر در سال ۲۰۰۵ می کند.[۳۷]

از دسامبر ۲۰۰۲ رادیو فردا برنامه های خود را ۲۴ ساعته کرد و مبلغ ۴ میلیون دلار بودجه در قالب قانون کلی بودجه دریافت نمود.

وزارت خارجه امریکا در دهه ۱۹۸۰ ازبرقراری تماس با سازمان مجاهدین خلق خودداری کرده است این سازمان در اکتبر ۱۹۹۷ برطبق «قانون مجازات جاری مرگ و ضد تروریسم مصوب ۱۹۹۶، به عنوان یک سازمان تروریست خارجی شناخته شده است.»

در نوامبر ۲۰۰۲ نامه ای که به امضای ۱۵۰ عضو مجلس نمایندگان رسیده بود و منتشر شد که در آن از رئیس جمهور امریکا خواسته شده بود تا سازمان مجاهدین را از فهرست سازمان های تروریستی پاک کند.

برخی ایرانیان تبعیدی از پسر شاه پیروی می کنند در تاریخ ۲۴ ژانویه سال ۲۰۰۱، رضا پهلوی ۴۰ ساله به یک دوران طولانی عدم فعالیت خاتمه داد و طی یک سخنرانی در واشنگتن خواستار اتحاد مخالفان رژیم فعلی و استقرار سلطنت مشروطه و دمکراسی واقعی در ایران شد. [۳۸]

بخش دوم::نقش گروههای تجزیه طلب قومی در استراتژی های آمریکا علیه ایران در ارتباط با پرونده هسته ای ایران

با توجه به مقاومت ایران در برابر فشارهای آمریکا در پرونده هسته­ای، مسئله گروههای قومی ایران مورد توجه دولتمردان بوش قرار گرفته است تا به مثابه ابزاری برای اعمال به فشار برای تغییر رفتار ایران و یا تغییر رژیم ایران مورد استفاده قرار دهند. هر چند حمایت از مخالفین سیاسی جمهوری اسلامی ایران، در سیاست مهار دو جانبه نیز توسط CIA انجام میگرفت اما تأکید بر مقوله گروههای قومی ایران به عنوان دستاویزی برای تأمین منافع امریکا علیه ایران، امر جدیدی است. همان طور که جان برادلی تصریح می­کند، تصمیم گیران دولتهای غربی به طور تاریخی توجه کمی به مسئله تکثر قومی ایران مبذول داشته­اند اما اکنون بیشتر بر سیاستهای قومی دورن ایران متمرکز شده و بر تأثیر احتمالی مسئله تکثر قومی ایران بر ثبات بلند مدت دولت جمهوری اسلامی (بحث تغییر رژیم) و تأثیر کوتاه مدت بر جهت­گیری سیاست خارجی و داخلی ایران معطوف شده­اند.[۳۹]

در این میان کتاب جدید خانم برندا شفر؛ مدیر مرکز مطالعات خزر در دانشگاه هاروارد توجه طرفداران تغییر رژیم ایران با استفاده از حربه گروههای قومی ایران در واشنگتن را به خود جلب کرد. وی در کتاب Borders and Brethen: Iran and the challenge of Azarbaijan سعی می­کند نظر اکثر محققان را مبنی بر وجود همبستگی و هویت ملی را در ایران نفی کند. به نظر وی هویت ایرانی در بین گروههای قومی ضعیف شده و آگاهی فرهنگی در میان ایران گسترش یافته است.[۴۰] وی بیان می­کند که تصمیم گیران غربی باید به این حقیقت توجه کنند که سیاست­های قومی بر انتخابهای سیاست خارجی جمهوری اسلامی تأثیر می­گذارد و عاملی مؤثر در میزان ثبات سیاسی آیندة ایران خواهد بود. مثلاً آذربایجانیها، کردها، عربها، ترکمن­ها و بلوچها در کناره­های کشور ایران متمرکز هستند که با مردم کشورهای همسایه خود ارتباط و پیوستگی دارند. اضافه بر این اقلیتهای قومی در ایران در کشورهای دیگر در اکثریت هستند و همین عامل تأثیر مهمی بر روابط دو جانبه ایران با همسایه­هایش دارد.[۴۱] وی بر آن است که به دلیل تعداد زیاد آذریها، کشور ایران از کشور آذربایجان به خاطر اینکه میتواند منشاء الحاق گرای و تجزیه ایران شود، احساس تهدید نماید. به خصوص اینکه پس از فروپاشی شوروی، ارتباط بین مرزی بین اقلیتهای قومی در ایران و دولتهای همسایه به طور قابل ملاحظه­ای افزایش یافته است و همین امر باعث ایجاد مشکل امنینی برای ایران شده است.[۴۲]

دولت بوش نیز تمایلش را برای استفاده از گروههای مخالف جمهوری اسلامی برای تغییر رژیم نشان داده است و در هر دو گزینه نظامی و سیاسی برای تغییر رژیم ایران از طریق تأمین مالی و یا آموزش تسلیحاتی بر این موضوع متمرکز شده است.[۴۳]

میتوان گفت که بهره­برداری از تکثر هویتی ایرانی توسط آمریکا در موضوع پرونده هسته­ای ایران نمود یافته است. دولت بوش تا کنون دو گزینه اصلی (نظامی و سیاسی) را درباره نوع مواجهه با ایران مورد ارزیابی قرار داده است که در هر دو گزینه بافت دورنی و متکثر فرهنگی ایران یا در مرحله آماده سازی نیروها (bulds up) و اجرای عملیات در رویکردهای نظامی و یا در گسترش تعارضات داخلی در رویکردهای سیاسی در تصمیم ایالات متحده مؤثر بوده است.

در این بخش سعی می‌کنیم که به نقش قومیت‌های ایران در استراتژیهای آمریکا پرداخته و نیز اقداماتی که تاکنون جهت سوءاستفاده از تکثر هویتی ایران انجام داده‌اند، بپردازیم.

الف- استراتژی نظانی آمریکا و نقش گروههای تجزیه طلب

الف-۱- حمله هوایی بر اساس مدل افغانستان

دولت بوش مرتباً تأکید می­نماید که همه گزینه­های رویارویی با ایران را روی میز نگه می‌دارد که شامل حمله هوایی نیز هست. طرفداران این گزینه استدلال می­نمایند که دیپلماسی و تحریمها تأثیری بر ایران ندارد و رفتار تهاجمی ایران نشان می‌دهد که گزینه تعلیق دراز مدت چرخه غنی سازی سوخت هسته­ای و یا پیروی از مدل لیبی را نخواهد پذیرفت. و به همین دلیل حداقل به منظور کند کردن برنامه هسته­ای ایران حمله هوایی به مراکز هسته­ای و موشکی ایران الزامی است.[۴۴] از این منظر پذیرش میزان غنی سازی آزمایشگاهی را به عنوان Face-Saving برای ایران خطرناک تلقی می‌نماید که امکان تسلط علمی ایران بر چرخه­ عنی سازی و گسترش آن را به ایران می­دهد. جاشوا موراوچیک از مؤسسه آمریکن اینترپرایز بر این موضوع تصریح می­کند که با توجه به توانمندی نظامی غرب، ارزش هسته­ای نشدنی ایران از پیامدهای خطرناک حمله نظامی بالاتر است.[۴۵] این دیدگاه مورد حمایت اسرائلی­ها نیز هست و معتقدند که می­توان حمله نظامی موفقیت آمیزی را علیه ایران بر اساس مدل افغانستان طراحی کرد و با حمایت گروههای ناراضی قومی دورن ایران هدف تغییر رژیم ایران را عملی ساخت. مایکل روبین در مقاله­ای در روزنامه اسرائیلی اورشلیم پست تحت عنوان آمریکا و تغییر رژیم ایران می­گوید:

«کابل سقوط کرد و طالبان نیز فروپاشیدند بغداد نیز به آسانی فرپاشید. اگر دولت بوش اراده­ی سیاسی مبتنی بر پیگیری جنگ علیه تروریستها و طرفدارانشان را داشته باشد می‌توان حکومت دینی ایران را هم ساقط کرد و با حمایت از گروههای ناراضی آذری و کرد در ایران و حمله گستردة تهران شکست خواهد خورد.»[۴۶]

نشریه ویکلی استاندارد که نزدیک به مواضع نومحافظه­کاران است در مقاله­ای به قلم سرهنگ دوم توماس مک اِینِری، مشاور سابق و معاون رئیس ستاد هوایی آمریکا بیان کرد که:

«عملیات گسترده هوای به همراه عملیات پنهان حمایت از ناراضیان داخلی همانطور که در افغانستان اجرا شد می‌تواند با استفاده از گروههای قومی غیر فارس برای سرنگونی رژیم طرح ریزی شود.[۴۷]

به نظر وی نابودی ساختار نظامی ایران میتواند فرصتی برای تغییر رژیم ایران باشد زیرا حداقل توان حکومت ایران را برای کنترل مردم از بین می­برد. از نظرگاه او، همزمان یا پیش از حمله، یک عملیات گسترده پنهانی با مشارکت تمامی تبعیدی­های خارج از ایران باید طرح ریزی شده و در طول دوره آزمایش گزینه دیپلماسی برای حل پرونده هسته­ای، این گروهها را آموزش داد. این تلاشها می‌تواند بر پایه مدل افغانستان باشد که نه تنها توانایی رژیم ایران برای تلافی حملات آمریکا را تحلیل می­برد بلکه در بین مردم هم آسیب پذیر خواهد شد. وی اضافه می­کند که جمعیت متکثر قومی ایران زمینه مساعدی را در اختیار ایران قرار داده که میتوان برای عملیات مخفیانه از آن بهره برد؛ تنها ۵۱ درصد ایران فارس هستند و کردها و آذریها ۳۵ درصد جمعیت ایران را تشکیل می­دهند که ۷۰ درصد آنها زیر ۳۰ سال و دارای نرخ بیکاری ۲۰ درصد هستند. اما نکته مهمتر اینکه بخش اعظم قومیت­های ایرانی هم مرز و همسایه کشورهای جمعیت مشابه قومی هستند که میتواند مورد استفاده قرار بگیرد.[۴۸]

بر اساس چنین تحلیل­هایی است که تلاش آمریکا برای گسترش حضور نظامی خود در جمهوری آذربایجان و تحکیم پیوندهای نظامی با این کشور معنادار می­شود. بر اساس گفته فعالان ایرانی خارج از کشور که در پرونده تحقیقاتی ایالات متحده شرکت داشته­اند، وزارت دفاع آمریکا مصرانه در حال بررسی میزان و سرشت نارضایتی قومی علیه حکومت اسلامی ایران است. به ویژه اینکه پنتاگون علاقمند است بداند که آیا ایران مانند عراق مستعد هرج و مرج خشونت آمیز بر پایه خطوط شکاف قومی هست یا نه؟ و اینکه این شکاف­های قومی میتواند به فروپاشی ایران مثل شوروی بیانجامد؟ کارشناسان اطلاعاتی آمریکا اشاره می­کنند که چنین تحقیقاتی نشانه مراحل اولیه طرح­های احتمالی برای یک حمله زمینی به ایران بوده و نیز به منظور ارزیابی این نکته است که ناآرامی در مناطق مرزی ایران چه تأثیری بر امنیت سربازان آمریکایی مستقر در عراق دارد.[۴۹]

سیمون هرش در مقالاتی تحت عنوان The Next Act در نشریه New Yorker بیان میکند که پنتاگون فعالیت­های جاسوسی و پنهانی خود را تحت فشار رامسفلد گسترش داده بود. اقداماتی که پیش از این توسطCIA انجام می­گرفت. وی در مقاله ۲۷ نوامبر ۲۰۰۶ خود می­گوید:

«در شش ماه گذشته اسرائیل و امریکا با همدیگر به گسترش حمایت خود از حزب Party For Free Life in Kurdistan شدت بخشیده­اند. این گروه اخیراً یورش­هایی به درون مرزهای ایران انجام داده است. یکی از مشاوران دولت آمریکا که ارتباط نزدیکی با پنتاگون دارد به من گفت: بخشی از این فعالیت، تلاش برای یافتن شیوه­های جایگزین برای فشار بر ایران است. پنتاگون روابطی پنهانی را با گروههای قومی آذری، کرد و بلوچ برقرار کرده و آنها را به افزایش اقدامات برای تحلیل بردن اقتدار دولت ایران در نواحی شمالی و جنوب شرقی ترغیب کرده است. اسرائیل حتی به گروههای کردی، آموزش و تجهیزات نظامی نیز ارائه می­کند. این گروه کردی همچنین فهرستی از اهدافی که در ایران باید مورد حمله قرار بگیرد از سوی اسرائیل در چهارچوب منافع آمریکا دریافت کرده است.»[۵۰]

به نظر سیمون هرش اگر چنین فعالیت نظامی و نه جاسوسی تلقی شود نیازی به تصویب کنگره ندارد. برای اقدامات CIA هم رئیس جمهور طبق قانون میتواند دستور دهد که انجام چنین اقداماتی ضروری است و قوه مجریه در چنین مواردی که توسط CIA انجام می­گیرد، تنها گزارش کوتاهی به رؤسای مجلس و نمایندگان سنا می­دهد. انجام چنین اقداماتی بدون تصویب کنگره برخی از نمایندگان دموکرات کنگره را نیز خشمگین کرده است.[۵۱]

الف-۲- جبهه عملیاتی خزر در طرح حمله نظامی آمریکا به ایران و نقش تجزیه طلبان آذری

در سال ۲۰۰۴ نیروهای نظامی بریتانیای و آمریکایی در Front Belvoir در نزدیکی واشنگتن تمرین نظامی مشترکی به برنامه Hotspur برگزار نمودند که این تمرین بخشی از TIRANNT (اقدامات در مناطق نزدیک ایران) به رهبری فرماندهی مرکزی ایالات متحده است. این تمرین نظامی در ۲ سال بعد در سال ۲۰۰۶ روزنامه گاردین و همچنین واشنگتن پست منتشر شد که بر منطقه دریای خزر و حفاظت از تأسیسات نفت و گاز آذربایجان متمرکز بود. «اسکارت ریتر» افسر اطلاعاتی سابق نیروی دریایی آمریکا و بازرس تسلیحاتی درباره این مانورها می­گوید:

«آذربایجان برای منافع آمریکا اهمیت زیادی دارد. چرا؟ به دلیل این که همسایه ایران و نزدیکترین راه برای رسیدن به شهر تهران می­باشد که در پایین ساحل جنوبی دریای خزر قرار دارد.»[۵۲]

رتیر همچنین به قراردادهای متعدد نظامی و روبه رشدی که بین نیروهای ویژه امریکا و نیروهای آذربایجان منعقد شد، اشاره­ می­کند و معتقد است این آماده سازی تدریجی و استقرار تأسیسات پشتیبانی در آذربایجان، اقداماتی است که به آمریکائیها اجازه میدهد از ارتباط بین آذریها در ایران و جمهوری آذربایجان در زمان حمله به ایران (مثل تمرین نظامی Hostpur استفاده شود.[۵۳]

«رادیو اروپایی آزاد نیز در رابطه با تمرکز آمریکا به آذربایجان می­گوید: اقدامات آمریکا در آذربایجان دو جنبه دارد. ۱- توجه به امنیت مرزی و دریایی خزر و ۲ – ایجاد چندین پایگاه امنیتی مشترک و مراکز موقتی با تأسیسات نظامی از پیش استقرار یافته در آذربایجان که هدفش بالا برن قابلیت تحرک نیروهای آمریکایی در مرز ایران، نصب سیستم­های استراق سمع، ارتباط با فعالان جدایی طلب آذری و تشویق آنها به شورش در زمان حمله نظامی است.[۵۴]

از سوی دیگر مقامات جمهوری آذربایجان درصدد طفره رفتن از قرار گرفتن آذربایجان در ائتلاف احتمالی علیه ایران هستند. مثلاً وزیر دفاع آذربایجان «اراز حسن اف» در یک گزارش تلویزیونی اعلام کرد: «که این گزارشات نادرست هستند و اضافه بر این در صورتی که هیچ ائتلافی درباره حمله به ایران شکل نگرفته چگونه آذربایجان میتواند عضو آن باشد».[۵۵]

اما تحلیل­گران جمهوری آذربایجان مثل «ظفر قلی اف» معتقدند که پس از آشکار شدن دعوت رسمی بوش از الهام علی اف، آمریکایی­ها سعی می­کنند که موافقت آذربایجان را مبنی بر اجازه به امریکا در استفاده از حریم هوایی و زمینی این کشور در حمله به ایران به دست آورند. به نظر وی دولت آذربایجان تا امروز در سیاست خارجی­اش بین ایران و آمریکا موازنه برقرار کرده است اما اکنون زمانی است که انتخاب اجتناب ناپذیر است.[۵۶]

در مارس ۲۰۰۶ هم دانیل فراید مشاور وزیر خارجه آمریکا بیان کرد که «واشنگتن به دولت آذربایجان اطلاعات لازم را در مورد طرح­هایشان درباره ایران ارائه کرده است. زیرا آذربایجان حق دارند از آن آگاه باشد». وی در ادامه می­گوید که به نظر می­رسد که دو کشور در آینده درباره این موضوع به توافق خواهند رسید.

به نظر سیمون ولان، رژیم علی اف با دادن اجازه پرواز بر فراز خاک آذربایجان به نیروهای آمریکایی، عملاًً از محاصره نظامی ایران حمایت نموده است. همچنین مقامات آذربایجان با همکاری آمریکا به نوسازی پایگاه هوایی شوروی سابق در این کشور پرداخته است که میتواند مورد استفاده قرار بگیرد. اسکات رتیر در مقاله­­ای دیگر برای الجزیره در تابستان ۲۰۰۶ مجدداً اعلام کرد که:

«نیروهای CIA و نیروهای ویژه آمریکا، نیروهای آذربایجان را در قالب واحدهای نیروی ویژه آموزش میدهند که توانایی انجام عملیات در دورن خاک ایران و شوراندن بخش عظیم اقلیت قومی آذری­ها را داشته باشند.»

به نظر رتیر ارتش آمریکا از یک گروه جدایی طلب در ایران به نام «جنبش آزادیبخش ملی آذربایجان جنوبی» (NLMSA) حمایت می­کند و با حمایت‌های مالی، آموزشی و تجهیزات نظامی به آنها کمک می‌کند که توانایی شوراندن مردم را در آذربایجان ایران داشته باشند.[۵۷]

ب) از نقش گروههای قومی تجزیه طلب در استراتژیهای سیاسی ایالات متحده

ب-۱- ناامن سازی ایران و حمایت

در گزینه­های سیاسی­ای که ایالات متحده در رابطه با برنامه­ هسته­ای ایران اتخاذ کرده است نیز توجه زیادی به گروههای قومی ایران می‌شود. در گزینه­های سیاسی افزایش فشار از طریق تحریم­های گسترده­تر شورای امنیت و یا حمایت از تغییر رژیم ایران از درون و توسط نیروهای اپوزیسیون به ۲ شیوه از گسترش قومیت گرایی در ایران حمایت می­شود. ۱- ناامن سازی ایران و حمایت از شورشهای محلی داخلی و ۲ – حمایت مالی از تجزیه طلبان قومی خارج از کشور

به نظر می­رسد که تصمیم گیران ایالات متحده به منظور استفاده از پتانسیل قومی ایران برای دولت، تأکید گسترده­ای بر شناخت دقیق این موضوع کرده است. شاخه اطلاعاتی نیروی دریایی امریکا، در این زمینه پژوهشهایی را انجام داده است که در تعیین نوع رابطه با آمریکا با هر یک از قوم­های ایرانی مؤثر بوده است.

سرهنگ دوم ریگ لانگ، سخنگوی نیروی دریایی آمریکا در گفتگو با فاینیشنال تایمز تأیید کرد که نیروی دریایی به شرکت «هیکس و شرکاء» Hicks and associates که از پیمانکاران اصلی وزارت دفاع آمریکاست، دو پروژه تحقیقاتی درباره اقلیتهای قومی ایران و عراق واگذار کرده است. پروژه تحقیقاتی عراق در اواخر سال ۲۰۰۳ تکمیل و مطالعه قومتی­های ایرانی در سال ۲۰۰۴ تکمیل شد.

شرکت هیکس و شرکا، پروژه مطالعاتی خود درباره قومیتهای ایرانی تحت عنوان «تأثیر فرهنگ کشورهای خارجی بر عملیات­های نظامی» به نتایج زیر رسیده است:

- هر چند ایران حس هویت ملی و همبستگی قوی­تری از عراق دارد اما معضلات قومی زیادی هم دارد.

- تفاوتهای فرهنگی و انشقاق بین طرفداران سنی و شیعه در ایران وجود دارد.

- قومیتهای ایرانی با همدیگر همبستگی کمی دارند.

- تنش­های بین اقلیت­های قومی ایرن بسیار بیشتر از چالشهای هر یک از آنها با حکومت مرکزی است.

- حکومت ایران به شدت تمرکز­گراست و اطلاعات آماری شفافی درباره جمعیت گروههای قومی ساکن در مناطق حساس مرزی عراق، ترکیه، آذربایجان، افغانستان و پاکستان منتشر نمی­کند.

- ایرانیان فارس زبان ۵۱ درصد جمعیت ایران هستند و کردها و آذریها با همدیگر حدود ۳۵ درصد جمعیت ایران را تشکیل می­دهند.

- از میان اقوام ایرانی، آذریها بیشترین میزان همبستگی با حکومت را دارند اما تعداد کمی از آنها از وضعیت موجود ناراضی بوده و گرایشات جدایی‌طلبانه دارند.

- استانهای خوزستان، بلوپستان و مناطق کردنشین ایران جزء کم توسعه یافته­ترین مناطق ایران هستند و علت واقعی شورشهای این مناطق انشقاق از جامعه ایرانی نیست بلکه فقر یکی از عوامل اصلی بیکاری در گسترش این تعارضات است. ناکارآمدی سیستم اقتصادی جمهوری اسلامی در برآوردن نیازهای اقتصادی، گسترش بیکاری و بالا رفتن تورم به این روند افزایش نارضایتی­های قومی، شدت بخشیده است.[۵۸]

روزنامه فاینشنال تایمز با چندین نفر از ایرانیان فعال قوم­گرا که در تهیه این گزارش تحقیقاتی با ایالات متحده همکاری کرده­اند مصاحبه نموده است. مثلاً کریم عبدیان رئیس «سازمان حقوق بشری اهواز» تصریح می­کند که پرسشهایی که از وی می­پرسیدند بسیار گسترده بود، از سرکوب قومی خوزستان در کنار مرزها تا دورن شهرها، میزان نارضایتی مردم، تعداد نیروی کار عرب شاغل در صنایع نفتی ایران، میزان حضور اقلیت قومی عرب در دولت و روابط عربهای خوزستان با اعراب عراق.[۵۹]

بنابه چنین بررسی­های دقیقی است که یک ارتباط پنهانی بین ایالات متحده و کردها و بلوچ­ها و دیگر اقلیتها بوجود می‌آید که هدف آنها افزایش میزان تعارض و ناامن سازی بحثهای شمال غربی تا جنوب غربی و جنوب شرقی ایران با تضعیف اقتدار دولت است.[۶۰]

در سال ۲۰۰۶ عبدالحمید ریگی سنخگوی جندالله در مصاحبه­ای با رادیو فردا در حالیکه ۸ ایرانی را در گروگان داشت گفت که جندالله حدود ۱۰۰۰ جنگوی آموزش دیده دارد و اگر غرب از آنها حمایت کند توانایی لازم را برای شکست اقتدار ایران در منطقه بلوچستان را دارند. بنا به گفته جان برادلی، تا سال ۲۰۰۱ ایالات متحده ارتباط نزدیکی با بلوچها داشت و وقتی در زمان حمله آمریکا به افغانستان، ایران پذیرفت که خلبان هواپیما­هایی که به دلایلی مجبور به فرود اضطراری در ایران هستند را به آمریکا بازگرداند، حمایت آمریکائیها از بلوچها متوقف شد.[۶۱]

اما در می ۲۰۰۷ شبکه NBC اعلام کردند که CIA گروههای بلوچی مستقر در پاکستان (جندالله) را ترغیب کرده تا اقدامات خرابکارانه در ایران انجام داده و باعث ایجاد ناامنی ­شوند. چندی بعد NBC گزارش داد که بوش به CIA مجوز انجام عملیات پنهانی علیه رژیم ایران را داده است که به نظر می‌رسد روابط متوقف شدة ایالات متحده با بلوچها از سر گرفته شده است.[۶۲]

ب-۲– حمایت از تجزیه طلبان قومی خارج از کشور

پس از اینکه در سال ۲۰۰۰ بوش ایران را جزئی ار محورهای شرارت قرار داد، حمایت از مخالفین ایرانی نیز مورد توجه قرار گرفت. در سال ۲۰۰۱ کنگره بودجه ۲۰ میلیون دلاری برای ارتقاء دموکراسی در ایران به تصویب رساند. اما جلوه عینی و مشخص سیاست آمریکا مبنی بر حمایت از قوم­گرایی، دادن پناهندگی سیاسی به محمودعلی چهرگانی بود که از تجزیه طلبان آذری است. وی که به دلیل اقدامات تجزیه­طلبانه­اش عامل تیرگی روابط ترکیه و آذربایجان با ایران شده بود، با فشار ایران از این دو کشور اخراج شد اما آمریکا در سال ۲۰۰۴ به وی پناهندگی سیاسی داد. وی خود را رئیس جنبش آزادی­بخش آذربایجان جنوبی می­داند، در آمریکا Gunaz TV را تأسیس کرد شبکه‌ای تلویریونی ۲۴ ساعته به زبان آذری است. به نظر بسیاری از تحلیلگران از نظر مالی وابسته به حمایت آمریکاست.[۶۳]

در اکتبر سال ۲۰۰۵ تیم فکری نومحافظه­کاران کنفرانسی را با عنوان Another Case For Federalism درباره ایران برگزار کردند که واکنشهای شدیدی را در میان ایرانیان ملی­گرای خارج از کشور در اعتراض به اقدامات تیم مایکل لدین از مؤسسه آمریکن اینترپرایز در برقراری پیوند با تجزیه طلبان ایرانی برانگیخت.[۶۴]

کنفرانس واشنگتن در اوایل ۲۰۰۶ نیز تلاش دیگر واشنگتن برای متحد کردن نمایندگان گروههای قوم گرای آذری، ترکمن، اهوازی، بلوچی، و کرد بود. هدف این کنفرانس گردهم آوردن این گروهها برای شکل دادن به یک جبهه علیه دولت اسلامی ایران بود.[۶۵]

به خاطر آوریم که یکی از بندهای نتیجه­گیری گزارش هیکس و شرکا که به سفارش نیروها دریایی آمریکا در مورد قومیتهای ایران تدوین شده بود، وجود اختلاف گسترده میان قومیتهای ایرانی بود و این کنفرانس تلاشی در جهت حل این مشکل برای اعمال فشار به ایران بود. در این سال دولت آمریکا بودجه­ای ۷۵ میلیون دلاری را برای ارتقاء دموکراسی در ایران از کنگره درخواستار شده بود که از آن ۳۶ میلیون دلار به تلویزیون صدای آمریکا و رادیو فردا پیدا کرد و بقیه خرج گروههای حقوق بشری و NGOها و نیز شبکه آذری زبان چهرگانی تحت عنوان Gunaz مستقر در شیکاگو شد.[۶۶]

بوش در ۳۰ سپتامبر ۲۰۰۶ «قانون حمایت از آزادی ایران» (IFSA) را تصویب کرد که علاوه بر تحمیل محدودیت مالی در ایران و اختصاص بودجه ۷۵ میلیون دلاری، حمایت از نیروهای مخالف ایرانی را مورد توجه قرار داده بود. اما منتقدان این طرح معتقدند که در ایران هیچ گروه مخالف قدرتمندی وجود ندارد و گروههای اپوزیسون در سردرگمی و پراکندگی به سر می‌برند. در این میان گروههای تجزیه طلب قومی ایران نیز برای جلب توجه غرب به آنها با تشکیل «کنگره ملت‌های ایران فدرال» را در ۱۹ فوریه ۲۰۰۵ در لندن تشکیل دادند. در این کنگره «جبهه متحد بلوچستان ایران»، «حزب خلق بلوچستان»، «حزب دموکرات کردستان ایران»، »حزب اتحاد دموکراتیک اهواز»، «جبهه دموکراتیک فدرالی آذربایجان»، «حزب کموله ایران» و «سازمان دفاع از حقوق خلق ترکمن» شرکت داشتند. این گروهها در نهایت با فراموش کردن سابقه اقدامات خشونت‌آمیزشان سعی نمودند با صلح جو نشان دادن خود و طرفداری از اصول منشور سازمان ملل و قواعد بین‌المللی (در بخش مقدمه و بندهای ۲ و ۸ بیانیه پایانی) خود را به عنوان یک بدیل حکومتی به غرب معرفی نمایند.[۶۷]

به نظر می‌رسد که گروههای قوم‌گرای تجزیه طلب درگیر تغییر رویکرد شده‌اند و به منظور همنوا شدن با سیاست خارجی آمریکا در فشار علیه ایران، خود را آزادیخواه و دموکراسی خواه نشان می‌دهند تا تجزیه‌طلب. البته این تغییر رویکرد زمینه را برای انشقاق درونی آنها ایجاد کرده است. مثلاً چهرگانی در سخنرانی اش در مرکز مطالعات آسیای مرکزی و قفقاز دانشگاه‌ هاپکینز در سال ۲۰۰۵ سعی کرد در چارچوب سیاست‌های آمریکا بیشتر به مخالفت با رژیم مذهبی ایران و ضرورت شکل‌گیری حکومت سکولار تأکید کند تا مخالفت با فارس‌ها. وی در این سخنرانی به رغم اظهارنظرهای پیشین خود خواستار الحاق آذربایجان جنوبی و شمالی نشد بلکه از خودمختاری آن با داشتن حکومت محلی و پرچم مخصوص به خود سخن گفت و به همین دلیل با مخالفت همتایان تجزیه طلب خود روبرو گشته است. روزنامه ینی مساوات چاپ باکو در ۲۳ ژانویه ۲۰۰۶ نوشت که چهرگانی به دلیل کنار گذاشتن آرمان تحقق اتحاد آذربایجان جنوبی و شمالی از رهبری «جنبش آزادیبخش ملی آذربایجان جنوبی» (NLMSA) کنار گذاشته می‌شود.[۶۸]

نتیجه‌گیری و ارایه پیشنهاد

تکثر فرهنگی و قومیتی ایران اکنون به ابزاری در دست دولت آمریکا برای تحقق منافع خود درآمده و در چارچوب کلان تعارضات خود با ایران برای آن جایگاه و نقش تعیین می‌کند. بنابراین هرچه چشم‌انداز بهبود رابطه ایران و آمریکا روشن‌تر به نظر می‌رسد، تأکید آمریکا بر حمایت از قوم‌گراها کمتر می‌شود. Svante Cornell مدیر پژوهشی مرکز آسیای مرکزی و قفقاز دانشگاه هاپکینز و متخصص امور آذربایجان می‌گوید: «بخشی از عوامل احتیاط آمریکا در زمینه قومی ایران ناشی از تجربه این کشور در عراق و افغانستان است که درگیر آشوب‌های قومی هستند. به نظر من دولت آمریکا در مورد توانایی‌اش در دخالت در امور داخلی ایران نیز مشکوک است زیرا در چند سال گذشته تجربه چندین شکست در این باره را داشته است».

پاتریک کلاوسون نیز دلایل عقب نشینی آمریکا از شور و اشتیاق اولیه نسبت به قومیت‌های ایران را دلایل زیر می‌داند:

۱- ترس از نگرانی و ناراحتی ملی‌گراهای ایرانی که جایگاه مطلوبی در آمریکا دارند.

۲- نگرانی از ایجاد موج ملی گرایی در میان مردم ایران که در مواقع دخالت خارجی احساس همبستگی ملی گسترده‌‌ای دارند.

۳- پان‌ترکیست‌ها در نهایت خواستار استقلال کامل و فروپاشی ایران هستند که این امر به افزایش تنش در منطقه دامن می‌زند.[۶۹]

مایکل مک‌فول، لری دیاموند و عباس میلانی نیز در مقاله «استراتژی برد- برد در رویارویی با ایران» معتقدند که حمایت آمریکا از قومیت‌گرایی در ایران، باعث تنفر شدید مردم ایران از آمریکا می‌شود. مردمی که آمریکا سعی در جذب آنها برای مقابله با رژیم ایران دارد.[۷۰]

هفته‌نامه ویکلی استاندارد نیز دلایل عقب‌نشینی آمریکا از تأکید گسترده بر قومیت‌ها را؛ وفاداری توده مردم استان‌های محل سکومت گروه‌های قومی به دولت ایران و احتمال گسترش بی‌ثباتی در منطقه می‌داند.

بنابراین هرچند تغییر چشم‌انداز ژئوپلتیکی در خاورمیانه پس از حمله آمریکا به عراق و افزایش نقش کردها و شیعیان در عراق جدید، و نیز انزوای دیپلماتیک ایران، موجب تمایل ایالات متحده برای بهره‌گیری از ابزار تکثر فرهنگی ایران برای رسیدن به منافع خود شد اما در شرایط کنونی با توجه به درگیری آمریکا در عراق و نیاز به همکاری ایران برای ایجاد ثبات در عراق و نیز کاهش خطر حمله نظامی به ایران، تمرکز آمریکا بر این مسئله کاهش یافته است ولی همچنان که از سال ۲۰۰۱ به بعد بارها تجربه شده است، موضوع بهره‌گیری از تکثر فرهنگی ایران برای فشار بر دولت ایران توسط آمریکا ممکن است دوباره در چارچوب روابط ایران و آمریکا مطرح شود. در شرایط کنونی دولت جمهوری اسلامی نیازمند این است که بادرک شناسایی دلایل واقعی نارضایتی‌های داخلی پیش از آنکه موجب سوءاستفاده خارجی قرار گیرد، به مدیریت تنوع درونی خود بپردازد. از یک سو بسیاری از عوامل نارضایتی‌ها پیش از آنکه تعارض فرهنگی باشد، ناکارآمدی سیستم مدیریتی و ناکارآمدی اقتصادی است و از سوی دیگر دولت جمهوری اسلامی در طول سالهای گذشته دچار کاهش‌گرایی هویتی گشته و با تأکید بر بخشهایی از هویت ایرانی بخشهای مهم دیگری را رها کرده و یا با آن مبارزه نموده است. همین امر سبب شده است تا قوم‌گراهای تجزیه طلب خلأ هویتی را با تحریف تاریخ ایران و قلب واقعیت پر کنند. حل مشکل هویتی نیازمند توجه به هویت یکپارچه ایرانی (ملی‌- اسلامی) است و نه تأکید بر یک عامل و نفی دیگری.

نکته دیگر که لازم است به آن توجه شود این است که تهدید سوءاستفاده کشورهای خارجی از تکثر فرهنگی ایران برای فشار بر دولت ایران، تهدیدی است که باید در رابطه با زنجیره‌ای از تهدیدهای داخلی، منطقه‌ای و بین‌المللی ارزیابی شود. مثلاً انزوای سیاسی ایران به عنوان یک تهدید باعث شده است تا تهدید گسترش گروههای قومی تجزیه‌طلب از سوی قدرتهای خارجی مورد توجه قرار گیرد و از اینرو نیازمند این هستیم تا با درک تهدیدهای امنیت ملی در سه سطح داخلی- منطقه‌ای و بین‌المللی و از سوی دیگر با شناسایی درست امکانات مادی و معنوی کشور به حل این مشکل پرداخته شود. در زیر شاخص‌های تهدید ایران در سه سطح و امکانات مادی و معنوی ایران برای مقابله با تهدیدات خارجی به اختصار بیان می‌گردد تا با تلفیق و مدیریت درست منابع و امکانات با کاهش تهدید، زمینه برای گسترش همسبتگی ملی، کاهش تعارضات و در نتیجه کاهش امکان سوءاستفاده قدرتهای خارجی از تکثر فرهنگی ایران فراهم گردد.

 

الف : شناسایی تهدیدات خارجی ایران

(شاخص بندی تهدیدات جمهوری اسلامی ایران در سه سطح)

جدول. در پی دی اف رویت شود.

ب: شناسایی امکانات

(شاخص بندی امکانات جمهوری اسلامی ایران دردو نوع و در سه سطح)

جدول. در پی دی اف رویت شود.

بررسی ارتباط منطقی استفاده از چه نوع منابعی برای مقابله با چه نوع تهدیدی پس از شناخت نوع تهدید، منشأ تهدید و هدف تهدید، بنیادی‌ترین عمل در ساختار تصمیم‌گیری است. لزوم کارکردی این اهمیت از اینجا ناشی می‌شود که اگر در استفاده از ابزاری در راستای رسیدن به اهداف ملی به محیط عملیاتی داخلی و خارجی و پتانسیل این ابزار برای مقابله با تهدید توجه نشود، گذشته از اینکه این امر تامین منافع را به خطر خواهد انداخت، بلکه خود به عامل تهدید مضاعف بدل می‌گردد. هر چند بسیاری از متفکران، برداشت از واقعیت را مهمتر از خود واقعیت می‌دانند، اما تصمیم‌گیران یک کشور زمانی موفق خواهند بود که برداشت آنها از واقعیت از سازوکارهای علمی حاصل شود که در این صورت انطباق بیشتری بین محیط عملیاتی و محیط روانی و بین برداشت از واقعیت و خود واقعیت خواهد بود. در این راستا مسئله مهم چگونگی ارتباط تنظیم سازوکارها برای بسیج منابع برای رسیدن به هدف (مقابله با تهدید) می‌باشد. بنابراین برای فهم بررسی مشکلات امنیتی ایران در سطح کلان تر که موضوع گروههای تجزیه طلب قومی بخشی از آن است، ما نیازمند پاسخ به سوالاتی در خصوص شناسایی نوع و منشا تهدیدات امنیتی ایران هستیم. لذا بررسی سوالات زیر پیشنهاد می گردد:

سئوالات پیشنهادی

۱- ماهیت تهدیدچیست و چه تفاونهایی بین ماهیت و نوع تهدیات قبل و جنگ سرد وجود دارد؟

۲- ماهیت تهدیدات در مورد جمهوری اسلامی بعد از جنگ سرد چه بوده و هست؟

۳- اهداف تهدیدات در مورد ایران چیست و منشـأ تهدیدات جمهوری اسلامی از کجاست؟

۴- منابع و امکانات ایران در دو زمینه نرم افزاری و سخت افزاری در سطوح مختلف(داخلی،منطقه ای و بین المللی) کدام است؟

۵- چه رابطه ای بین نوع منابع و امکانات با تهدیدات وجود دارد؟

۶- راهکارهای جمهوری اسلامی برای مقابله با تهدیدات در سطوح مختلف چیست؟

منابع. در پی دی اف رویت شود.

محمد صادق جوکار

دانشجوی دکتری روابط بین الملل دانشگاه نهران

Sadegh60@gmail.com


پی. دی. اف بررسی سیاست خارجی آمریکا و گسترش تجزیه طلبی قومی در ایران

نوشته ی دکتر محمدصادق جوکار را از

“اینجا”

بارگذاری فرمائید. (۴۸ صفحه، ۳۰۰ کیلوبایت)