در پی انتشار شعری در خبرگزاری فارس توسط امیر
عاملی خطاب به محمدرضا شجریان ، متن این شعر و همچنین جواب شجریان به این شعر :
گم شدی آوازهخوان پیر ما
گم شدی آخر به زیر دست و پا
کرد بیگانه تو را ابزار خویش
خود شدی تا نور حق دیوار خویش
ربنایت چون خودت از یاد رفت
خیل شاگردان، هلا! استاد رفت
رفتهای از پیش ماها دور
حیف
در سر پیری شدی مغرور حیف
مطرب عهد شبابم بودهای
مزه نان و کبابم بودهای
خوب میخواندی صدایت خوب
بود
بعد تاج اصفهان مطلوب بود
میزدی چهچه برای شیخ و
شاب
با نوای تار و تنبور و رباب
هست ساز اینک ولی آواز
نیست
یک در گوشی بهسویت باز نیست
تا نپیوندی عزیزم بر زوال
کاشکی بودی مرید اعتدال
مکر آمریکا تو را منفور
کرد
زرق و برق غرب چشمت کور کرد
چونکه پیراهن دو تا شد بد
شدی
مثل آن مطرب که بد میزد شدی
«سایه»ات فرموده بود آوازهخوان
که مرید پیردل باش و بمان
لیک ای مطرب دریغا که
غرور
کرد از مردم تو را صد سال دور
وقت پیری ناز کردی با همه
ناز را آغاز کردی با همه
ناز کم کن سوی ملت باز گرد
کم بگو از یأس ای استاد زرد»
جوابیه محمدرضا شجریان:
مطلع گردیدم که این بنده
را موردخطاب قرار دادید. با اینکه از فن شعرسرایی بهره چندانی ندارم
لیکن چند بیتی فیالبداهه و بیویرایش در جوابتان نگاشته شد، باشد که قضاوت بین
ما واگذار شود به ملت بزرگ ایران.
خاک
پای ملت ایران - محمدرضا شجریان
گم نخواهد شد صدای ِ ناز من،
چونکه از دل میرسد آواز من؛
این نه آواز من و ساز من
است،
این صدای سالهای میهن است؛
ربنا خواندم که ملت روزه
بود،
روزهی دل بود و غمها میفزود؛
من صدای شادی این مردمم،
من خود آزادی این مردمم؛
حیف عمری را که جهل آمد
پدید،
حیف ملت، رنگ آزادی ندید؛
من نه پیرم آنچه را گفتی
حسود،
پیر راهم دان، بههر بود و نبود؛
مطربم خواندی عزیزا،
جاهلی،
جاهلی؟ نه ،نه ،بلکه عاملی؛
تاج را قدرش شناسی بیخرد،
ایکه خواندی ملتی را رنگ زرد؟
ملتی را گر ندیدی، مردهای
چوب رب را بیصدا تو خوردهای؛
این نشان است تا رّوی رو
بهزوال،
هرکه شد خارج ز مرز اعتدال؛
قدر "سایه" میشناسی
ای عدو؟
او که هجرت کرد از رفته بر او؛
سایه، خورشید است در این
آسمان
گرچه گفته است او مرا آوازهخوان؛
خانهی من شد دل پیر و
جوان،
معبد عشاق دل شد آستان؛
من غرور خود ز ملت یافتم،
نی به زر یا زور، قدری یافتم؛
ناز را بازار ملت میخرد
ملتی نامم بهعزت میبرد؛
من اگر خاشاک باشم بهتر
است،
بهتر از آنکس که مخدوم زر است؛
خادمش، افسوس، نادان است و
بس،
کی شناسد فرق زر با جمله خس؛
من اگر پیرم ولی مستغنیم،
بینیازِ احترامم ،دون نیم؛
گوشهگوشه ،نام من آواز
شد،
آگهی شعرت به کین، همساز شد؛
جاهلا! زین بیش تو یاوه
مگو،
رو ره عشق مرا ای دل بپو.