گفت‌وگوی مثلث با عبدالله شهبازی

سیاست‌های ایران در سوریه عامل توافق وین

سرانجام همه این روزها، توافقی بود که در ۲۳ تیرماه به‌دست آمد. برخی این توافق را توافقی تاریخی می‌دانند. به همین منظور به سراغ آقای عبدالله شهبازی، محقق تاریخ رفتیم

 آقای شهبازی! در تاریخ معاصر قراردادهای مهمی ‌در عرصه دیپلماسی به امضا رسیده است، از نظر جنابعالی مهمترین این قراردادها که در تاریخ ایران موثر بوده، کدام قراردادهاست؟ 
 ما در طول تاریخ معاصر توافق‌های تاریخی مهمی ‌داشته‌ایم، همچنین مذاکرات پیچیده و مفصلی که اکثرا مذاکرات سرحدی و مرزی بوده است. مثلا در نیمه اول سده نوزدهم میلادی پس از چند‌سال مذاکره میان ایران و عثمانی پیمان ارزنه‌الروم منعقد شد که تا پایان عمر عثمانی در پایه روابط دولتین قرار گرفت. یکی دیگر از نمونه‌های مهم دیپلماسی در تاریخ معاصر مذاکراتی است که احمد قوام (قوام‌السلطنه)‌،‌ نخست‌وزیر وقت، با دولت شوروی برای پایان دادن به خودمختاری فرقه دمکرات آذربایجان، که مورد حمایت ارتش شوروی بود، در سال‌های ۱۳۲۵-۱۳۲۴ با موفقیت انجام داد. یک‌طرف این مذاکرات دولت قدرتمند اتحاد شوروی زمان استالین بود و طرف دیگر ایران که از حمایت‌های نصفه و نیمه دولت‌های غربی برخوردار بود. 
 بسیاری از مورخین نقش مهمی‌ برای قوام در به سرانجام رسیدن این مذاکرات قائلند. شما جایگاه قوام را در جریان مذاکرات استقلال آذربایجان چگونه می‌بینید؟
 به‌نظر من احمد قوام نقش اساسی در موفقیت ایران داشت و حمایت آمریکا از ایران فرع بود بر دیپلماسی زیرکانه قوام. یعنی، اگر کار ایران با شوروی به وخامت می‌گرایید آمریکا نمی‌توانست کمک موثری به ایران بکند و این زیرکی قوام بود که کار را به سود ایران تمام کرد. شوروی‌ها به‌طور جدی قصد تجزیه ایران را نداشتند بلکه در پی گوشمالی ایران بودند به دلیل رفتار دولت ساعد مراغه‌ای. یعنی، در فضایی که هنوز شوروی متحد آمریکا و بریتانیا در جنگ جهانی دوم محسوب می‌شد و هنوز «جنگ سرد» آغاز نشده بود، دولت ساعد کمپانی‌های نفتی غربی را به ایران دعوت کرد و مذاکره با آنها را به نمایش گذاشت و در مقابل با درخواست شوروی‌ها برای انعقاد قرارداد نفت شمال به شکلی اهانت‌آمیز برخورد کرد. در آن زمان شوروی به منابع نفتی شمال ایران نیاز مبرم داشت برای بازسازی پس از جنگ. به‌نظر من، رفتار دولت ساعد حساب شده و با برنامه کانون‌های معین در غرب بود برای ایجاد «جنگ سرد» که اندکی بعد آغاز شد و تا انحلال اتحاد شوروی حدود ۴۵ سال سرنوشت جهان را رقم زد. واکنش شوروی‌ها به رفتار دولت ساعد ماجرای آذربایجان بود. قوام به‌عکس رفتاری زیرکانه در پیش گرفت و رویه دوستانه را با اتحاد شوروی آغاز کرد. او عده‌ای از رهبران حزب توده را به‌عنوان وزیر وارد دولت خود کرد و اولین و تنها دولت ائتلافی تاریخ ایران با کمونیست‌ها را تشکیل داد. برخی چهره‌های سرشناس هوادار بریتانیا،‌ مانند سرلشکر حسن ارفع،‌ رئیس ستاد ارتش، را از مناصب برکنار کرد  و سرانجام با این نمایش ابراز حسن‌نیت با استالین به توافق رسید و پذیرفت که امتیاز نفت شمال را به شوروی‌ها واگذار کند. ولی او نهایی شدن اعطای امتیاز نفت شمال را منوط کرد به تصویب مجلس و مجلس نیز پس از خروج ارتش شوروی از ایران موافقتنامه فوق را ابطال کرد. بنابراین، احمد قوام با زیرکی توانست منافع ملی ایران را تأمین کند در حالی که ایران آن زمان کشور ضعیف و تحت اشغال خارجی بود و اگر روابط با شوروی به وخامت می‌گرایید حمایت دولت‌های آمریکا و بریتانیا نیز نمی‌توانست کمکی به ایران بکند. 
 عهدنامه‌های گلستان و ترکمانچای به‌عنوان نماد ننگ توافق‌های بین‌المللی شناخته می‌شود، این توافقات در چه شرایطی امضا شد؟
 در زمان انعقاد بسیاری از توافق‌ها و قراردادهای ایران با قدرت‌های بزرگ ما در موضع ضعف بودیم. در قرارداد گلستان و سپس ترکمانچای ما در جنگ با روسیه شکست‌خورده بودیم و چاره‌ای نداشتیم به جز تمکین در برابر شروط روسیه تزاری. در این قراردادها، که با میانجی‌گری موذیانه بریتانیا انجام شد، طبعا مجبور بودیم شروط تحمیلی از سوی قدرت برتر را بپذیریم و امتیاز بدهیم. قرارداد از موضع ضعف و از سر ناچاری همین است. 
 در دوران اخیر نیز این‌گونه قراردادهای یک‌طرفه بسته شده است؟
 بله. پس از شکست در جنگ اول خلیج‌فارس، صدام برای بقای خود «بازرسی هر جا،‌ هر زمان» را پذیرفت. یعنی، غربی‌ها مجاز بودند به هر مکانی که مظنون می‌شدند که محل اختفای سلاح هسته‌ای است، بدون ارائه دلیل و مستند، بازرسی کنند. دولت‌هایی که در موضع ضعف و شکست هستند مجبور به تن دادن به این گونه توافق‌ها هستند.
 وضعیت دیپلماسی ایرانی پیش از انقلاب اسلامی چگونه بود؟
 در نیمه دوم سده نوزدهم میلادی ایران در موضع ضعف بود و در اوایل سده بیستم این ضعف به اوج رسید. در جریان جنگ جهانی اول (۱۹۱۸-۱۹۱۴) چند دولت بزرگ فروپاشیدند. امپراتوری قدرتمند‌ هابسبورگ (اتریش)، دولت پادشاهی آلمان، امپراتوری تزاری و دولت مقتدر عثمانی در پایان جنگ جای خود را به جمهوری‌های جدید دادند. در قلمرو دولت عثمانی، یعنی منطقه‌ای که اکنون دولت‌های سعودی و عراق و سوریه و اسرائیل قرار دارد، دولت‌های جدید تأسیس شد. یعنی، قدرت‌های پیروز در جنگ جهانی خاورمیانه را میان خود تقسیم کردند. در جنگ جهانی اول ایران بی‌طرف بود ولی بسیار آسیب دید. بخش مهمی ‌از جمعیت ایران در اثر قحطی بزرگ و بیماری آنفلوآنزا، که به دلیل حضور ارتش بریتانیا در ایران شایع شد، جان خود را از دست دادند. ایران چنان ضعیف بود که در کنفرانس لوزان، که از نوامبر ۱۹۲۲ تا ژوئیه ۱۹۲۳ برگزار شد، هیات نمایندگی ایران را نپذیرفتند در حالی که هیات نمایندگی اقلیت کوچکی چون آشوری‌ها، که با تحریک انگلیسی‌ها مدعی تأسیس دولت باستانی آشور در خاک ایران و عثمانی بودند، به کنفرانس لوزان راه یافتند. در آن زمان هدایت دیپلماسی ایران با سیاستمدارانی چون میرزا‌حسن‌خان مشیرالدوله و محمدعلی فروغی (ذکاءالدوله) بود ولی زیرکی یا کاردانی این و آن دولتمرد تاثیری در وضع ایران نداشت. 
در زمان جنگ‌جهانی دوم نیز باز ایران بی‌طرف بود و در همین زمان «کنفرانس تهران» با حضور رهبران سه‌قدرت بزرگ متفق، استالین و چرچیل و روزولت، در تهران برگزار شد. ولی ایران آنقدر کم‌اهمیت بود که چرچیل و روزولت به دیدار شاه ایران نیامدند و تنها استالین به دیدار محمدرضا‌شاه جوان در کاخ مرمر رفت. ما در چنین وضع تحقیرآمیزی بودیم. 
 وضعیت مواجهه و دیپلماسی ایران در پرونده هسته‌ای چگونه بوده است؟
 در بحث هسته‌ای ما دوران پرفراز و نشیبی را پشت‌سر گذاشتیم. این دوران در واقع از صفر شروع شد. یعنی قدرت‌های بزرگ حاضر نبودند به هیچ وجه ایران را به‌عنوان دارنده انرژی هسته‌ای و دارنده حق غنی‌سازی به رسمیت بشناسند. این فرآیند دورانی مدید به درازا کشید تا سرانجام در توافق وین (۱۴ ژوئیه ۲۰۱۵) حق هسته‌ای ما به رسمیت شناخته شد و در ۲۰ ژوئیه قطعنامه ۲۲۳۱ در تایید این توافق در شورای امنیت سازمان ملل به تصویب رسید. 
«برجام» وین (نام سند توافق وین. مخفف «برنامه جامع اقدام مشترک») در دیپلماسی ایران پیروزی و دستاورد بی‌نظیری محسوب می‌شود. اسم این واقعه را «پیروزی وین‌» می‌گذارم زیرا پیامد نبردی است که سرانجام با پیروزی سیاست‌های منطقه‌ای ایران به سود ایران انجامید. 
سال گذشته، در گفت‌وگوی تیر ۱۳۹۳ در برنامه «راز»، به صراحت گفتم که سیاست جمهوری اسلامی ایران در مساله سوریه را درخشان‌ترین سیاست سی و پنج ساله پس از انقلاب می‌دانم. توافق وین محصول مستقیم پیروزی این سیاست بود. 
سه یا چهار سال پیش فضای بسیار سنگینی در مساله سوریه وجود داشت. معارضین سوری را، که امروزه دست‌شان رو شده، به‌عنوان «مردم سوریه» و «نیروهای دموکرات و آزادیخواه»‌ معرفی می‌کردند که علیه حکومت بشار اسد قیام کرده‌اند. در چنین فضای سنگینی جمهوری اسلامی ایران سیاست دفاع تمام‌قد از تمامیت ارضی سوریه را اتخاذ کرد. برخی گروه‌ها و جناح‌ها و شخصیت‌های سیاسی ایران نیز به‌تدریج به سمت مخالفان بشار اسد متمایل شدند ولی جمهوری اسلامی ایران سیاست درست و اصولی خود را در جنگ داخلی تحمیل شده بر سوریه ادامه داد. اخیرا در یکی از بحث‌هایم گفتم که اگر ما رهنمود بعضی از دوستان داخلی را گوش می‌کردیم الان به جای وین باید در مهاباد در حال مذاکره با داعش بودیم. اکنون نشریه ویکلی استاندارد، که یکی از مهمترین ارگان‌های نئوکان آمریکایی (حامیان جرج بوش و نتانیاهو) است، توافق وین را «فاجعه برای خاورمیانه» خواند. این تعبیر را نتانیاهو نیز به کار برده است.
 دلایل پیروزی ایران چیست؟ آیا صرفا دیپلماسی توانست ما را به این پیروزی برساند یا عوامل دیگری موثر بودند؟
 پیروزی هسته‌ای به دلیل اقتدار ما به دست آمد. سیاست درست ما در مساله سوریه منجر به برتری ما شد و بازنده سعودی‌ها بودند که جنگ داخلی سوریه را به راه انداختند. 
دو عامل دیگر به پیروزی سیاست ایران در سوریه و پیروزی هسته‌ای ایران کمک کرد. یکی شکاف میان دولت‌های آمریکا و اسرائیل است در دوران اوباما که در مساله پرونده هسته‌ای ایران به اوج رسید. این اختلاف بین دولت‌های اوباما و نتانیاهو شاید بتوان گفت بی‌سابقه است در تاریخ روابط آمریکا و اسرائیل. این شکاف خیلی‫ خیلی واقعی و جدی است.
تحول دیگر، تعمیق شکاف میان دو جناح در آمریکاست: جناح مداخله‌گرا که خواستار معطوف کردن سیاست خارجی آمریکا به مداخله نظامی به‌ویژه در خاورمیانه است و جناح مخالف مداخله‌گرایی نظامی. این شکاف نیز خیلی جدی و بی‌سابقه است در تاریخ آمریکا. عامل مهمی ‌که این شکاف را تعمیق کرد بحران مالی آمریکاست که در اواخر دولت جورج بوش پدیدار شد و سیاست‌های نظامی‌گرایانه دولت بوش مسبب آن بود. 
اوباما از سال ۲۰۰۳ یعنی از زمانی که سناتور بود به‌عنوان یکی از سخنگویان موج مخالفت با سیاست‌های مداخله‌گرایانه نظامی دولت بوش شناخته می‌شد. سناتور چاک هیگل، از حزب جمهوریخواه،‌ نیز مانند اوباما از سال ۲۰۰۳ از مخالفان سیاست‌های بوش در سنای آمریکا بود. به همین دلیل اوباما، هیگل را به‌عنوان وزیر دفاع منصوب کرد که کمی بعد به دلیل مخالفت و کارشکنی شدید لابی اسرائیل استعفا داد. در سال ۲۰۰۸ مخالفت با دکترین نظامی‌گرایانه جورج بوش به اوج رسید و منجر به پیروزی اوباما در انتخابات ریاست‌جمهوری آمریکا شد. اوباما به وعده‌های انتخاباتی خود عمل کرد و پس از خارج کردن آخرین نیروهای نظامی آمریکا از عراق در ۲۸ مه ۲۰۱۴ / ۷ خرداد ۱۳۹۳ در آکادمی ‌نظامی وست‌پوینت سخنرانی مهمی ‌ایراد کرد و پایان دکترین مداخله‌گری خارجی را اعلام کرد. اوباما خطاب به فارغ‌التحصیلان آکادمی‌ نظامی وست‌پوینت گفت: ««شما اولین دوره فارغ‌التحصیلان [آکادمی ‌نظامی وست‌پوینت] بعد از ۱۱ سپتامبر [۲۰۰۱] هستید که پس از اتمام تحصیل به عراق یا افغانستان اعزام نمی‌شوید.» اوباما شروع دورانی جدید را در تاریخ آمریکا اعلام کرد که باید به ماجراجویی نظامی در خارج پایان داد و با بهره‌گیری از تمامی ‌منابع به حل مشکلات داخلی پرداخت. سخنرانی اوباما، که نام آن را گذاشته‫ام «دکترین وست‌پوینت اوباما»، در مقابل «دکترین جورج بوش»،‌ با واکنش خشم‌آلود و شدید لابی‌های نظامی‌گرا در آمریکا مواجه شد و شبکه فاکس‌نیوز این سخنرانی را «ری‌ست کردن سیاست خارجی آمریکا»‌ نامید. واکنش کانون‌های نظامی‌گرا و خاورمیانه محور به دکترین وست‌پوینت سقوط شهر دو میلیون نفری داعش به دست گروهی کم‌اهمیت به‌نام داعش در ۱۰ ژوئن ۲۰۱۴/ ۲۰ خرداد ۱۳۹۳ بود یعنی ۱۲ روز پس از سخنرانی اوباما و اعلام دکترین پایان مداخله‌گرایی. خب، این تحولات خیلی عجیب و بی‌سابقه است در تاریخ آمریکا و جهان.
به یقین عرض می‌کنم که مقاومت ایران در جنگ داخلی سوریه سبب شد که سیاست‌های نظامی گرایانه طرف مقابل به بن‌بست برسد. در اوت ۲۰۱۳ با پخش ویدئوهایی در شبکه یوتیوب موجی در جهان ایجاد کردند که گویا حکومت سوریه مردم را با سلاح شیمیایی در حومه دمشق کشته است و خواستار حمله نظامی قدرت‌های غربی به سوریه شدند. چیزی شبیه به آنچه در لیبی اتفاق افتاد. گستردگی فشار افکار‌عمومی سبب شد که دولت‌های بریتانیا و آمریکا حمله نظامی به سوریه را منوط به رای مجلس کنند. ابتدا بریتانیا و بعد آمریکا خود را کنار کشیدند زیرا اکثر اعضای پارلمان حاضر نبودند مسئولیت این ماجراجویی نظامی را بپذیرند. از این زمان است که سرکشی و خودسری آل‌سعود و باند نتانیاهو در منطقه خیلی نمود پیدا کرد. از این زمان است که درستی سیاست‌های ایران در سوریه به اثبات رسید. از سپتامبر ۲۰۱۳ به بعد، یعنی از زمانی که طرح لشکرکشی غرب به سوریه عقیم ماند، گام به گام درستی سیاست ایران در خاورمیانه ثابت شد و همین پیروزی ما را به توافق هسته‌ای در وین رسانید. با پیروزی وین ما وارد باشگاه بیست و چند کشور جهان شدیم که دارای صنعت غنی‌سازی هسته‌ای است آن هم به‌طور قانونی. این دستاورد بزرگی است برای ایران. 
 جدا از اعتقاد شما به پیروزی هسته‌ای، آیا خوشحالی کردن باعث نمی‌شود که طرف مقابل بخواهد در مرحله اجرا بیشتر به ما فشار وارد کند؟ به نظر شما در فضای بین‌المللی اینگونه رفتارها به نفع ماست؟
 چرا نباید اعلام کنیم که توافق وین پیروزی سیاست‌های ایران است؟‌ همه این را می‌دانند. به مطبوعات اسرائیل و آمریکا و اروپای غربی و کشورهای عربی نگاه کنید. مساله خیلی روشن است. باید تاکید کنم که این پیروزی محصول درایت و استواری مقام‌معظم‌رهبری است در فضایی که بسیار آلوده و متلاطم و پر از شبهه و تبلیغات منفی بود. اگر فرد دیگری بود در برابر فشار سنگین تبلیغاتی در مساله سوریه عقب‌نشینی می‌کرد. این رهبری بودند که استوار ایستادند و حفظ تمامیت ارضی سوریه و پیروزی ایران و متحدان ایران را سبب شدند. به‌نظر من باید سیاست صدا‌و‌سیمای جمهوری اسلامی در این زمینه رویکرد درستی بیابد. تا آنجا که من توجه کرده‌ام رویکرد تبلیغاتی شبکه‌هایی مثل بی.‌بی.‌سی‌ فارسی به توافق وین منفی است یعنی تلاش می‌کنند اهمیت این دستاورد را کاهش دهند،‌ و از ابتدا خیلی آشکار بود این رویکرد منفی بی‌بی‌سی است. چرا؟ چرا دستگاه تبلیغاتی ما باید این پیروزی را نبیند و آن‌قدر شبهه ایجاد کند که مردم بی‌تفاوت شوند و حلاوت این دستاورد بزرگ ایران را نچشند و حتی بخشی از نخبگان سیاسی ما دچار ابهام و دلسرد شوند؟‌
 شما به احمد قوام اشاره کردید که توافق با شوروی را منوط به نظر مجلس کرد و با همین ‌ترفند پیروز شد. آیا دولت می‌تواند از ابزار تصویب مجلس به‌گونه‌ای استفاده کرد که قوام از آن بهره برد؟
 توافق وین توافق مثبتی است و این توافق در اختیار مجلس ما گذاشته شده است برای مقابله با کنگره که اگر احیانا کنگره توافق را تصویب نکرد، مجلس هم تصویب نکند. مجلس ما اجازه دستکاری در متن سند را ندارد. کنگره آمریکا هم اجازه دستکاری ندارد. یا باید قبول کنند یا رد کنند. البته قطعا هم کنگره آمریکا قبول می‌کند هم مجلس ایران. در حال حاضر در مقطعی هستیم که باید از ابزار مجلس استفاده کنیم برای مقابله با کنگره که اکثریتش جمهوریخواه هستند و لابی اسرائیل و آل‌سعود در آنجا مقتدرند. 
 آیا در کنگره آمریکا و جمهوریخواهان درباره پرونده هسته‌ای ایران یک نظر واحد و یکپارچگی وجود دارد؟
 جمهوریخواهان یکدست نیستند. دموکرات‌ها هم یکدست نیستند. پدیده جدیدی که در آرایش نیروهای سیاسی آمریکا رخ داده همین است یعنی تقسیم شدن دو حزب اصلی دموکرات و جمهوریخواه به دو جناح مخالف و موافق مداخله‌گرایی نظامی در خاورمیانه. در ماجرای موکول کردن لشکرکشی به سوریه به‌نظر کنگره در اوت- سپتامبر ۲۰۱۳ شاهد بودیم که بخش مهمی ‌از جمهوریخواهان علیه دخالت نظامی در سوریه نظر دادند و به این دلیل رای‌گیری در کنگره منتفی شد. حتی فردی مثل سناتور تد کروز که از نامزدهای مطرح حزب جمهوریخواه است برای انتخابات ریاست‌جمهوری نوامبر ۲۰۱۶ مخالف دخالت نظامی در سوریه بود. سناتور راند پل نامزد دیگر مطرح در حزب جمهوریخواه است که شهرت یافته به دلیل مواضعش علیه اعاده دکترین مداخله‌گرایانه جورج بوش و علیه مداخله‌گرایی نظامی. حتی جب بوش، برادر جورج بوش، که او نیز نامزد مطرح حزب جمهوریخواه است برای ریاست‌جمهوری و مورد حمایت جدی نئوکان‌ها و افرادی مانند هنری کیسینجر، که پدر معنوی این جریان مداخله‌گرایی در خاورمیانه محسوب می‌شود، جرات نمی‌کند به صراحت از سیاست‌های برادرش جورج بوش دفاع کند و در تبلیغات خود یکی به نعل می‌زند یکی به میخ. یعنی مشاورانش به او گفته‌اند که حمایت صریح از دکترین جرج بوش سبب ریزش آرای می‌شود. وضع اینطور است در آمریکا. وضع بی‌سابقه‌ای است که تحلیل نو و ساختارشکنانه را می‌طلبد با اتکا بر نقش یکایک کانون‌های قدرت داخلی. 
در بریتانیا نیز همین وضع است. دولت دیوید کامرون رهبر حزب محافظه‌کار بریتانیا به‌شدت وابسته است به کانون‌های نظامی‌گرایی که تونی بلر، رهبر وقت حزب کارگر، نیز نماینده سیاسی آنها بود. ولی همین کامرون در اوت ۲۰۱۳ و جنجال ویدئوهایی مدعی کشتار شیمیایی در حومه دمشق، جرات نکرد دخالت نظامی کند. مجبور شد منوط کند به رای مجلس که رای نیاورد. در اوت- سپتامبر ۲۰۱۳ دولت اولاند در فرانسه تنها دولتی بود که مصمم بود در حمله نظامی به سوریه. الان در بریتانیا شاهد ظهور پدیده‌ای بنام جرمی ‌کربین در حزب کارگر هستیم یعنی کسی که از لابی‌های شناخته شده قدرت نیست و علیه سیاست‌های لیبرال- امپریالیستی تونی بلر است و شانس بالایی دارد برای انتخاب شدن به‌عنوان رهبر حزب کارگر. 
چه جرمی‌ کربین پیروز شود چه نشود این واقعه زلزله سیاسی است در تاریخ بریتانیا و اربابان زر و زور را در بریتانیا به وحشت انداخته است. اینها «پدیده» هستند یعنی حوادثی نامنطبق با سیر عادی رقابت‌های سیاسی در جهان غرب؛ تحولاتی عجیب‌و‌نو که تحلیل‌های نو و غیرتکراری را می‌طلبند. ما باید این تحولات را خیلی دقیق بشناسیم و دنبال کنیم. دنیا در مقطع تاریخی عجیبی قرار دارد.