ایران برای ترکیه در حکم یونان قدیم برای جهان است

عباس جوادی
چشم انداز

آنچه میخوانید فصل کوچکی از کتاب جدید پروفسور ایلبر اورتایلی، معروف ترین استاد تاریخ در ترکیه، استاد سابق دانشگاه های آنکارا، وین، برلین، پرینستون، پاریس، کمبریج و آکسفورد با تیتر « تاریخ ترکان» است (این لینک). این کتاب در سال ۲۰۱۵ در استانبول به چاپ رسیده است. ساختار این کتاب بصورت سوال هائی چیده شده است که استاد اورتایلی به آنها جواب میدهد. «چشم انداز» فقط بخش مربوط به ایران باستان (تا اسلام) و رابطه آن با نخستین دولت های ترک را ترجمه و در اختیار خوانندگان قرار میدهد. ترجمه این فصل کتاب نامبرده قبلا در چند بخش در «چشم انداز» تقدیم شده بود. این بار همه آن بخش ها را یکجا منشر میکنیم. با  تشکر از «انتشارات تیماش» در استانبول که به این ترجمه اجازه داد (ترجمه عباس جوادى).

غزنویان و قراخانیان اولین دولت های مسلمان ترک بودند. میدانیم که قبل از غزنویان هم در خراسان و ماوراالنهر (فرارود) دولت ساسانیان نفوذ و قدرت بسیاری داشت. در باره روابط ایران با ترک ها و اسلام چه میتوان گفت؟
ایلبر اورتایلی برای درک پدیده ترکی و ترک ها در این دوره، درک تمدن ایران و ساسانیان نقشی اساسی دارد. ایران همسایه ترکیه امروز و عثمانی دیروز است. ایران، در عین حال دنیائی است که دولت سلجوقی آناتولی از نگاه دولتی و اداری تابع و «واسال» آن بوده است چونکه در ایران هم «سلجوقیان بزرگ» حکمرانی میکردند. ایران حتی قبل از اسلام هم با ترک تباران و زبان آنها تماس مستقیمی داشت. از این جهت درک دوره ساسانی اهمیت دارد. آنچه که می بینیم این است که  تمدن ترکی در کنار تمدن ساسانی شاخ و برگ یافته است. تمدن ایرانی از نظر تمدن ترکی چیزی نیست که با دو سه جمله گفت و از آن گذشت. همان اهمیتی که یونان باستان برای تمدن کنونی غرب دارد، ایران هم برای ما همان نقش را بازی میکند.  زبان  فارسی به زبان ترکی ما، از واژگان گرفته تا مکالمه روزمره مان تاثیر گذاشته است. حتی بعضی کلمات مانند «دانیشمان» (بمعنی مشاور، -م) که بظاهر ترکی اصیل مینمایند، از افعال فارسی (در این مورد «دانستن») میایند.

تمدن ایرانی در زمینه جغرافیائی هم تاریخ گسترده ای دارد. در مراحل تاریخی قبل از ما یعنی ترک ها، آناتولی غربی یعنی «ایونیا» در فارسی نام «یونان» داشت. به اینجا «استان یونان» گفته میشد (به ترکی: «یونانستان»- م). ایران در آناتولی غربی دارای ساتراپ ها (استان ها) و ولایت های خود بود. مثلا شهر و ولایت امروزی «موغلا» («کاریا» و یا «قاریا»ی قدیم) یک ساتراپ ایران بود. قرن های ششم و هفتم قبل از میلاد دوره ای است که در یونان، بین النهرین (میانرودان)، سوریه و مصر تاثیر ایران به چشم میخورد.

ایران تمدنی باستانی است که نوشتارش به ثبت رسیده است. ایرانیان خود را به تاریخ شناسانده اند. مثلا دگرگونی در جغرافیای بشری در تاریخ ایران بطور حیرت انگیزی کم است. برای مقایسه میبینیم که زبان  قبطی  مصر باستان محدود به گروه کوچکی از مردم و تنها در کلیسا های آن منطقه رایج بوده و یا از هند باستان هم از نظر زبان فقط چیز کمی باقی مانده است. اما ایران اینطور نیست. امروزه روشنفکر ایرانی، زبان ساسانیان یعنی پهلوی را میداند. اساطیر و داستان های آن دوران هنوز زنده اند. افسانه های ایلیاد و اودیسه یونان باستان این قدر امکان بقا در میان مردم مدرن نداشته اند. در ایران حتی کسانی که خواندن و نوشتن نمیدانند هم داستانهای «شاهنامه» را بزبان میاورند.

در آن دوره بغداد شهر فرهنگ و عرفان بود
بغدادِ آن زمان در تمام تاریخ، شهربهترین ترجمه ها، شهر پر احتشام ترین کتابخانه ها و مدارس بود. علاوه بر این بغداد مرکز نسخه برداری (استنساخ)، تکثیر و توزیع آثار تالیف شده بود، مرکز نگهداری تالیفاتی بود که از اقصی نقاط دنیای اسلام به آنجا آورده میشد. فیلسوف معروف الفارابی (وفات: ۹۵۰ م) شخصیت چنین محیطی بود. در مصر جغرافیادان معروف مسعودی (وفات: ۹۵۶) آثار خود را در این دوره به قلم میاورد. مصر همچنین موطن تاریخدان بزرگ، الکندی هم بشمار میرود.

تحولات دیگری هم بوده اند. شاعر نامدار ایران، فردوسی، تالیف «شاهنامه» را که با آن اثر تمدن ماقبل اسلامی ایران را احیا کرد، در اواخر قرن دهم م برای اتحاف به حکمران خود محمود غزنوی به پایان رسانید. ابتدا ماوراالنهر و سپس خراسان و ایران در قرن یازدهم موطن دانشمندانی همچون ابن سینا و بیرونی شد. علاوه بر این، در این عصر نیم قاره هند هم وارد دایره توجه این تمدن شد. بیرونی یک متخصص برجسته هندوستان است. همچنین تالیف «دیوان لغت الترک» را محمود کاشغری هم در همین دوره انجام داده است.

طوری که می بینیم، در این دوره کشور های شرقی از سرحدات چین تا حوزه رود فرات صحنه یک وحدت فرهنگی شده اند که دیگر هیچ وقت شاهدش نبودیم. فتوحات ترکان در این دوره نقشی متحد کننده بازی کرده است.

آیا ایران ساختاری «کاسموپولیت» دارد که میتواند اقوام مختلف را متحد کند؟
در ایران یک پدیده امپراتورى وجود دارد. ما ترک ها هم به عنوان یک ملت جزو وارثین این پدیده هستیم. خواهیم دید که کارکرد دولت، سازمانهاى دولتى، اسکان و یا نگاه به موضوعات دینى در مقیاسى وسیع از همین پدیده امپراتورى سرچشمه میگیرد. ایران به عنوان یک امپراتورى جزو نمونه هاى شرقى امپراتورى هاى حوزه مدیترانه است. تا زمانیکه ترکان به این مناطق نیامده بودند، ایرانیان نام «ایران» را بکار نمیبردند. این تعبیر قبلا به ندرت و در چهار چوب محدودى بکار میرفت. بقول ایرانشناس معروف معاصر، برت فراگنر، تعبیر «ایران» مربوط به عصر سلجوقیان میشود. پیش از سلجوقیان، ساسانیان از یک آرین شهر (ایرانشهر) سخن میگفتند اما این تعبیر چندان رواج نداشت. در این زمینه نظر ایرانشناس برت فراگنر مورد قبول اکثریت است.

در سال هاى ۲۰۰۰ قبل از میلاد در جغرافیاى ایران ایلامیان میزیستند. ایلامیان ربطى به ایران امروزه نداشتند چونکه آنها آریائى تبار نبودند. موضوع زبان ایلامیان هم بسیار مباحثه انگیز و تا امروز ناروشن است. شاید اطلاعاتى در آینده کسب شود که باعث  روشن شدن این موضوع گردد.

در جغرافیاى کنونى ایران امروزه، تا نپرسید کسى نمیگوید که مثلا فارس و یا آذربایجانى است و یا نیست. نام و دولتدارى ایران دیگر کاملا جا افتاده است. این یک فرهنگ است. مثلا کسانى که اتریشی باشند اما آلمانی زبان نباشند نمیگویند «ما اتریشى هستیم» و یا حتى استونیائى ها و لیتوانیائى ها هیچگاه ادعای روس بودن نمیکنند. طبیعتا مسلمانان روسیه هم به خودشان «روس» نمیگویند. اما ایرانیان، اصلیتشان هرچه باشد، میگویند «ما ایرانی هستیم» چرا که در اینجا نمونه برجسته ای از یک شکل گیری و انسجام فرهنگی در پیش چشممان قرار دارد.

پس در آن صورت آیا میتوان گفت که ایرانیان با فرهنگ خود احساس غرور میکنند؟
 صد در صد. ایران برای ما فقط یک فرهنگ همسایه نیست. مقام ایران در فرهنگ، زبان و ادبیات بسیار بلند است. با این فرهنگ حتی ما هم باید احساس غرور کنیم. شکی نیست که تماس با فرهنگ هائی مانند فرهنگ ایران زبان ما را غنی تر میکند. اگر لاتینی نبود انگلیسی هم معنائی نمیداشت. در مورد فارسى و ترکى  هم وضع مشابهی وجود دارد.

آیا ایلام باستانی ترین امپراتوری نیست؟
 وقتی مصر هست به دولت دیگری نمیشود صفت «باستانی» و «قدیمی ترین» و غیره داد. موزه قاهره تنها متعلق به مصریان نیست. از این موزه دیدن میکنید و واله و شیدای آن میشوید. یک عده هم تلاش میکنند آثار این موزه را بخودشان وصل کنند در حالیکه این آثار را باید مثل چشم و جان خودتان حفظ کنید چرا که بخواهیم یا نخواهیم، بدانیم یا ندانیم، همه مان مصری هستیم. تا ظهور اسلام، ریشه های تمدن معاصر در مصر است. این را باید قبول کرده به آن احترام بگذاریم. هویت های ملی خارج از مصر چیز دیگری هستند. توان هویت های ملی، در عین حال که ویژگی های خودشان هم مهم است، با این قبیل میراث هائی که از فرهنگ های باستانی میگیرد، غنی میشود و گرنه آن هویت ملی در یک گوشه ای به فراموشی دچار میگردد. واحدهای اجتماعی و جوامعی که امتحان آمیزش با فرهنگ های بزرگ را داده و با غنای فرهنگی از این امتحان بیرون آمده اند موجودیت با شخصیت تاریخی می یابند و به بقای خود ادامه میدهند. این، آزمونی است که ترک ها پشت سر گذاشته اند. از این جهت است که بعضی چیز هائی که به ما آموخته شده، اشتباه است. میگویند هرجا که رفته ایم، آن جا را تقلید کرده ایم. درست است، تقلید کرده ایم اما با همه جوانب مثبت و منفی خود، موفق به ادامه بقا در تاریخ هم شده ایم.

پژوهش در باره ایلامیان هنوز ادامه دارد
درست است. اگر به یافته های زبانشناسی باستان نگاه کنیم، می بینیم که ایلامیان یک قوم آریائی نبودند. اورارتوئی ها هم آریائی نبودند. ما در این اواخر به این نتیجه رسیدیم که اینها در اصل چچن بودند. در نزدیکی شهر وان شهرستانی هست به اسم «گورپینار». در نزدیکی آنجا قصبه ای هست بنام «چاووش تپه» که یک ده چچن نشین دارد. اینها چچن هائی هستند که بعد از جنگ سال ۱۹۹۳ به اینجا مهاجرت کرده اند. یکی از این مهاجران موسوم به محمد که مسئول نگهبانی حفریات باستانشناسی است میگوید زبان لوحه هائی  که برایش میخوانند به زبان خودش شبیه است و حالا هم این زبان را میاموزد. بعد این موضوع  بررسی میشود و حالت جدی بخود میگیرد. و گرنه به فکر چه کسی میرسید که زبانهای قفقازی را با اورارتو مقایسه کند؟ در تاریخ باستانشناسی این قبیل تصادف ها هم نقش بازی میکنند. حالا میدانیم که موقعیت تاریخی زبان چچنی چیست. شاید بزودی هویت ایلامیان هم معین شود، هویت سومری ها هم… سومری هم نه جزو زبان های سامی است و نه جزو زبانهای آریائی. البته نمیتوان  با این ترتیب زود حکم صادر کرد که سومر ها ترک بودند. در این قبیل بررسی ها نیازی به شتابزدگی نیست.

اقوام آریائی برای اولین بار چه زمانی در ایران پیداشدند؟
 اقوام آریائی در سالهای ۱۵۰۰ قبل از میلاد بتدریج در فلات ایران ظاهر شدند – در یکی دو تا از مراکز مورد ترجیح برای سکونت در ایران کنونی مانند یزد … یعنی اینکه این مناطق از نظر آب و هوا و کشاورزی ترجیح داده شده اند… ایران جغرافیای بسیار مناسبی از نظر زندگی و ریشه دواندن مردم کشاورز است – گونه ای پر رنگ تر از جغرافیای آناتولی را پیش چشم خود بیاورید: در مرکز این سرزمین منطقه ای هست با آب و خاک فراوان و پربرکت که مردم آنجا جمع میشوند. اینجا موضوع بر سر جلگه های خیلی وسیع نیست. مثل آناتولی این جلگه ها کوچک هستند اما تعدادشان زیاد است. طبیعی است که برای متحد کردن این جلگه ها یک امپراتور لازم است. از این جهت است که ایران یکی از مستحکم ترین پادشاهی های خاورمیانه را بوجود آورده است.

در آن دوره ماد ها و پارس ها بودند
 مادها و پارس ها اقوام جنگجو بودند، ایزد های آنها هم شبیه هم اند. مثلا نام خدای باد شبیه «بورئاس» است، چیزی شبیه «برادر»، کلمه ها هم بهمدیگر شبیه هستند. این شباهت ها با شمردن تمام نمیشوند. اما این را هم  نباید فراموش کرد: زبانشناس روسی نیکلاوس مار و پیشینیان او به کمک این گروه زبانی که «زبانهای یافثی» خوانده میشوند (از یافث، یکی از پسران نوح، -م)، قرابت با زبانهای هندی، ایرانی، ژرمن و اسلاو را کشف کرده اند. در این گروه زبانی اندیشه های زبانشناسی خیلی به همدیگر نزدیک اند. پژوهشگری نابغه به نام ژرژ دومزیل در مورد جنبه ساختار اجتماعی فرهنگی که از این اندیشه های زبانشناسی ناشی میشود تحقیق کرده است. دومزیل مدتی در ترکیه هم زندگی کرد و یکی از فرانسوی های نادر بود که ترکی را مثل زبان مادری اش یاد گرفته بود. امروزه نام «انستیتوی بررسی های آناتولی» هم به نام اوست.

و بعد از ماد ها، هخامنشیان وارد صحنه شدند.
سلسله هخامنشیان تا قرن پنجم قبل از میلاد حاکم ایران، آناتولی و سوریه شد. هخامنشیان با تاریخ یونان هم آمیخته اند. این را باید خوب بدانیم: مصریان، آشوریان و ایرانیان از دیدگاه یونانیان باستان «بدوی» (وحشی، «بربر»، -م) نبودند. هخامنشیان یک امپراتوری عظیمی بودند و این امپراتوری را به چهار بخش شرقی، غربی، شمالی و جنوبی تقسیم کرده بودند… به شرق میگفتند «خراسان» – اسم این استان هم از آنجا میاید. این چیزی تصادفی نیست. طوری که میدانیم، «آناتولی» هم مشرق زمین معنی میدهد. این کشور ما یعنی آناتولی از دیدگاه ایرانیان مغرب است اما از دیدگاه یونانیان مشرق زمین است. ساتراپ ها، استانداران و فرمانداران کلی هستند که این ولایت ها را اداره میکنند. یک رشته کلمات هستند که از اینجا باقی مانده اند. مثلا به والی و استاندار «مرزبان» میگویند. اسم شهر «مرزیفون» ما هم که یک شهر آناتولی است، از همین کلمه «مرزبان» میاید. در اینجا یک نظام زمین و خاک هست. اگر به یافته های حفریات شهر «گوردیون» در آناتولی دقت نمائید، می بینید که شبکه راه های امپراتوری ایران تا  تاسیس امپراتوری روم، کامل ترین شبکه راهی بود. این بنیاد همان راهی است که به مدت دو هزار سال بعنوان مسیر تجاری و نظامی مورد استفاده قرار گرفته است. نه سرحدات ولایات بیزانس بطور تصادفی کشیده شده و نه سرحدات ولایات داخلی عثمانی. نظامی که بیشتر از دیگران این راهها و شبکه های راهی را تغییر داده، عثمانی است، چرا که به مرور زمان شکل تجارت و راه های دریائی تغییر یافته اند. این هم علتش آنست که بعد از قرن ۱۷ دنیا به سرعت تغییر یافته است. ما به ایالت رومی «پافلاگونیا» ما «کاستامونو» (قاستامونی) میگوئیم، جائی را که به آن نام «گالاتیا» میگفتند ما «آنکارا» نامیده ایم. ولایت «آیدین» ما هم متناسب با سرحدات ایالتی روم معین شده است. وقتی دنیا بخاطر تغییرات ناشی از تجارت و نقلیات دریائی عوض شد، مرکز آن ولایت هم به ازمیر کنونی منتقل گردید. منطقه «منطشه» هم همان «کاریا» و یا قاریای قدیم است.

هخامنشیان و یونانیان در حال جنگ با همدیگرند، نه؟
 بله، پارس ها که میگوئیم همعصر یونانى ها هستند.  همین ها بودند که قبل از پریکلس به آتن حمله کرده و این شهر را ویران نمودند و به آتش کشیدند. البته همه جا را ویران نمیکنند. از جمله میدانیم که در آناتولى ایونى ها و قاریائى ها بامدیران پارسى و ساتراپ ها رابطه خوبى دارند، چرا که این تمدن به کار دیگران دخالت نمیکند. خود همین یک نشانه آمیزش و انسجام یافتن یک امپراتورى است. در هند و مصر و آشور هم همینطور شده است. امپراتورى کلده (بخشى از بابل، -م) یهودیان را به بابل تبعید کرد اما هخامنشیان آنها را به موطن خودشان برگردانیدند. دوره «اسارت نخست» یهودیان هم باین صورت پایان یافت. یعنى نوعى تسامح نسبت به ادیان ونوعى زمینه مصالحه موجود بود.

آیا در این دوره میتوان از یک هنر یونانى- پارسى سخن گفت؟
 البته. اسکندر در شیراز تخت جمشید را که بخشى از پایتخت ایران بود به آتش کشید. اگر در مقام مقایسه بگوئیم، آنجا مقیاس بزرگترى از «اتاق عرض» قصر توپقاپى عثمانى بود. همین جا بود که از سفیران و دولتمردان پذیرائى میکردند. در عین حال عدالت هم در این اتاق تجلى میکرد و به شکایات رسیدگى میشد. میدانیم که نوروز یکى از مراسم مهم ایرانى است. در جریان این مراسم شاهنشاه یک روز تمام بر تختش می نشست و نمایندگان اقوام گوناگون هدایاى خود را تقدیم او میکردند. از قاریائى ها و ایونیائى ها تا قاپادوکیائى ها… شاهنشاه هم بعنوان بالاترین مرجع تصمیم گیرى، عدالت را جارى میکرد. اینها تجسم رسمى شدن و نمادین شدن یک امپراتورى است، یعنى اینجا چیزی مانند صحنه تئاتر پیش چشمان شماست. بطور خلاصه، تخت جمشید یک صحنه است، صحنه اى که حیات دولت و ملت را منعکس میکند.

پارس ها یک دوره هم با رومیان در افتاده اند
 این در دوره بعدی است… پارس ها در آن دوره ها جنگجویان بزرگی دارند. حکمرانان بزرگ هم دارند. سه نفر از این فرماندهان که با روم درافتاده اند منسوب به خاندان میتریداد ها هستند. بالاخره در قرن سوم میلادی سلسله ساسانیان تاسیس یافته است. اولین حکمران آنها اردشیر بابک است. کسی که بعد از او بر سر کار میاید خسرو نوشیروان دادکار (دادگر) است که  همعصر امپراتور روم ژوستینیانوس است. دادکار و یا دادگر که لقب نوشیروان است یعنی «عادل». فردوسی در قرن دهم «شاهنامه» خود را مینویسد. از همه اشعاراو معلوم است که موضوعاتش را از فرهنگ باستان ایران گرفته است. و با این همت خود زبان فارسی را زنده میکند. این را هم به روشنی بیان میکند:
بسی رنج بردم در این سالِ سی
عجم زنده کردم بدین پارسی

در «شاهنامه» حکمرانی افسانه ای بنام فریدون هست، شخصیتی مانند انوشیروان… این سنت دولتی و مفهوم عدالت در فرهنگ ایرانی هزار سال پایدار بوده. دین ها تغییر می یابند اما زبان و ذهنیت آنقدر عوض نمیشود. مثلا از دمکراسی باستان یونان چه چیزی باقی مانده؟ و یا از فراعنه برای مصر چه چیزی مانده است؟ هیچ کس از این لاف های نسنجیده نگوید که گویا از آنوقت به ما آنچه که به ارث مانده فقط «استبداد و دیکتاتوری» است. نمیتوان تنها به رژیم های کنونی نگاه کرد و حکم صادر نمود. هر چیزی میتواند بر سر جامعه ها بیاید. در غرب از این قبیل انسان ها زیاد است. میگویند: «ایرانی ها را تعریف میکنید، اما موضوع خمینی چه خواهد شد؟» خمینی که میگوئید حد اکثرش کسی مانند هانری هشتم بود، بیشتر که نبود (هانری هشتم، پادشاه یکه تاز انگلستان در قرن شانزدهم، -م). بنیاد تاریخی و فرهنگی یک چیز است، انحرافاتی که در میان راه میشود، چیزی دیگر. این ها را باید از همدیگر تفکیک نمود.

به موضوع خودمان برگردیم: این حکمران موسوم به فریدون که در «شاهنامه» می بینیم یک نماد، یک سمبل است. فردوسی میگوید «این شخص یعنی فریدون خودش را وقف عدالت کرده بود. فریدون از نور آفریده نشده بود اما عادل بود. بنا بر این تو هم عادل باش تا مثل فریدون شوی…» همین را سعدی شیرازی هم در «گلستان» میگوید:

آورده‌اند که نوشیروان عادل را در شکار گاهی صید کباب کردند و نمک نبود غلامی به روستا رفت تا نمک آرد نوشیروان گفت نمک به قیمت بستان تا رسمی نشود و ده خراب نگردد گفتند از این قدر چه خلل آید گفت بنیاد ظلم در جهان اوّل اندکی بوده است هر که آمد برو مزیدی کرده تا بدین غایت رسیده
اگر ز باغ رعیت ملک خورد سیبی / بر آورند غلامان او درخت از بیخ
به پنج بیضه که سلطان ستم روا دارد / زنند لشکریانش هزار مرغ بر سیخ

این جواب نوشیروان عادل بخوبی نشان میدهد که یغما و غارت چطور از بالا شروع میشود و به پائین سرایت میکند. تصور کنید که این طرز تفکر و درک عدالت تا قرن سیزدهم یعنی دوره سعدی هم ادامه یافته است.

خوب، با ساسانیان مثل اینکه رسیدیم به قرون وسطی و یا سده های میانه؟
 قرون وسطی نه، بگوئیم عصر آنتیک و یا باستان متاخر. اواخر عهد باستان. تقسیم بندی هائی مانند قرون وسطی و دوره معاصر از نظر تاریخ ترکان معنی چندانی نمیدهد. این مفاهیم در زبانشناسی باستان، باستانشناسی و تاریخ نویسی غرب در قرن نوزدهم رواج یافت. منظور از دوره پایانی عهد باستان، پیدایش مسیحیت است.

بسیار خوب، در باره این دوره ها چه میتوان گفت؟
 بهتر است اصلا هیچ چیز نگوئیم. قرن هفتم مصادف است با ظهور اسلام. اگر این را بعنوان یک انقلاب ارزیابی کنیم، پس دوره پایانی عهد باستان را چطور باید نامگذاری کنیم؟ حالا مگر صرفا بخاطر اینکه موسسه های امپراتوری روم دچار مشکلات میشوند میتوان دوره قبلی را پاک کنیم و بگوئیم یک دوره جدیدی شروع شده است؟ در نهایت زندگی ادامه می یابد. پارت ها به ایران کنونی و سرزمین های دور و بر آن حکمرانی میکنند و روم در زمان سزار با این همسایه خود جنگ میکند. سزار بریتانیائی ها را مغلوب میکند، بعد به این طرف رو می آورد و میتریداد را مغلوب میکند و آناتولی را لاتینی مینماید. اما پارت ها البته کار خودشان را میکنند. مثلا در زمان امپراتور بعدی روم یعنی کراسوس، پارت ها این حاکم روم را از بین می برند و عده زیادی از سربازان روم را هم اسیر میکنند. ساسانی ها که میایند، آنها هم والریوس را مغلوب میکنند و باز یک عده از سربازانشان را به اسارت میگیرند. طبیعی است که اینهمه اسیر را نمی کُشند.

در مرکز امپراتوری ساسانی یعنی جندی شاپور یک مکتب فوق العاده برجسته پزشکی هست. اینجا مکتبی است که آثار یونان باستان را ترجمه میکنند و راه و روش های علمی آنها را بکار می بندند. طب اسکندریه را هم بکار میگیرند. چرا میگوئیم طب اسکندریه؟ چونکه هروفیلوس کالکدونی به اسکندریه میرود تا روی اموات یعنی جسد انسان های مرده کالبد شکافی و آزمایش کند. علت آن هم این است که مصری ها مومیائی درست میکنند و در این کار تبحر دارند. علم آناتومی و تشریح اینطور پیشرفت میکند. در سوی دیگر طب یهودی هست که جنبه دینی دارد و کسی نمیخواهد به آن توجه کند. این قبیل چیزها به دین اسلام هم وارد شده است (دین یهود به تمام امورد روزمره انسانی مداخله میکند، از قبیل اینکه چطور باید غذا بخوری، چطور بنوشی، زن و شوهر چطور همخوابه بشوند  و غیره. این دین قواعدی باور نکردنی دارد.) از هندیان هم اطلاعات علمی میاید. یعنی از چهار گوشه معلومات میاید، بعد هم طب اسلام به اینها علاوه میشود و در اینجا پیشرفت میکند. در زمان حضرت محمد اسکندریه جائی بود که مردم برای تحصیل طب به آنجا میرفتند. دنیای دور و بر ما گاه به سرعت و گاه تلو تلو خوران جلو میرود. حالا ما چطور به یک قسمت این روند سده های آغازین و به قسمت دیگرش “قرون وسطی” بگوئیم؟

بسیار خوب، آیا میشود گفت که در ابتدای این قرون میانی مفهوم دولتداری پیشرفت کرده؟
 خاورمیانه و حوزه دریای مدیترانه منطقه ای است که اولین کارهای کشاورزی و اولین شهر ها و با این ترتیب اولین جامعه سازمان یافته، یعنی اولین دولت های دنیا در آنجا پیدا شده است. در ابتدای تاریخ، روند شهری شدن و سازمان یابی اجتماعی که می بینیم در حاشیه  رودخانه ها ایجاد میشوند، طبیعتا نمیتوانست در محیط های خشک و بی آب بوجود بیاید. این است که دولت های برخاسته از تمدن های حاشیه رودخانه ها و زمین های حاصلخیز در تمام تاریخ براحتی به مناطق وسیعی حکمرانی کرده اند و بهمین جهت است که دنیای مدیترانه و خاورمیانه صحنه پیدایش و برقراری امپراتوری های بزرگ شده است.

اولین امپراتوری های سده های آغازین و میانه خاورمیانه و مدیترانه ناچار بودند تاسیسات آبیاری بوجود بیاورند تا از بی آبی و قحطی جلوگیری شود و همچنین ناچار بودند برای ادامه و بهبود تجارت شبکه نقلیات و کاروانسرا ها را بوجود بیاورند. در این قسمت دنیا، هم  زمین های خشک و کم جمعیت به قدر کافی یافت میشد و هم زمین هائی که از طریق رودخانه ها آبیاری میشدند و پرجمعیت هم بودند. در چنین دنیائی امکان نداشت مانند اروپای قرون وسطی دولت های خرد و ریز ادامه حیات بدهند. فقط آن دسته از قدرت های سیاسی شانس داشتند که مناطق وسیعی را زیر کنترل خود دارند. بهمین جهت هم میگوئیم نظام دولت شرقی قرون وسطی و یا سده های میانه «امپراتوری بزرگ» است. ولی این را هم اضافه کنم: در همین شرایط است که برای اولین بار در این پادشاهی های شرقی مفهوم و تعبیری بوجود میاید بنام «نوع دولت مرکز گرای شرقی» که  تا مدتی طولانی  هم دوام میاورد و این اواخر هم بحث در این مورد هم خیلی مُد شده است. علت این مرکز گرائی شرقی این است که نقلیات و تکنولوژی مخابراتی نسبت به دوره معاصر خیلی فرق میکرد و اساسا به انرژی طبیعی متکی بود و یا در رابطه با خدمات پستی، سازماندهی بوروکراتیک و یا نظام پولی امکانات نظارت دولت بر این خدمات محدود بود.

در اوایل قرون وسطی و یا سده های میانه در خاورمیانه و حوزه دریای مدیترانه دو دولت بزرگ پادشاهی وجود دارد: بیزانس و ایرانِ ساسانی. از این دو دولت نخستین اش میراث روم و دومی میراث هخامنشیان است. این ها دو نظام حیات سیاسی هستند که از نظر اداری و اجتماعی برای دوره هائی طولانی در تاریخ، واحد های سیاسی بعدی را بطور عمیقی تحت تاثیر خود قرار داده اند. در ادامه این صحبت خواهیم دید که در سازماندهی این دو امپراتوری، وظیفه کنترل اداری  حتی در زمینه هائی مانند خدمات عمرانی و نقلیاتی نه در سطح کلان و مرکزی، بلکه از طریق واحد های کوچک محلی انجام میشود.

بله، در این دوره دو پادشاهی بزرگ روم و ایران وجود دارد اما بین این دو پیوسته شاهد جنگ هم هستیم
 خسرو نوشیروان بیزانس را مغلوب کرده «جاده ابریشم» را به روی بیزانس می بندد. ایرانی ها تمام این راه را تا اندونزی کنترل میکنند. وقتی ابریشم به بیزانس نمیرسد، آشوب بپا میشود. در این شرایط بیزانس از ترک ها، از بومین خان یعنی خاقان گوک تورک (در آسیای میانه، -م) درخواست کمک میکند. قبلا هم چند جا گفته ام: زامراخوس کلیکیائی که بعنوان ایلچی بیزانس پیش گوک تورک ها میرود سیاحتنامه بسیار جالبی دارد. از طرف ترک ها هم مانیاخ سُغدی به بیزانس میرود. بالاخره راه ابریشم به روی بیزانس گشوده میشود. جالب تر اینکه بعدا در زمان هراکلیوس، ایران مناطق فلسطین، سوریه و انطاکیهِ بیزانس را تصرف میکند تا جائیکه حتی در بیت المقدس صلیبی را که ایرن مقدس یافته بود هم به یغما میبرند. بعد ها که هراکلیوس ایرانیان را مغلوب میکند، این صلیب را هم یافته  آن را به استانبول میاورد. همه اینها حوادثی هستند که مدت کوتاهی قبل از اسلام و یا وقت فتوحات اسلامی اتفاق افتاده اند. یعنی در پیش چشمان ما خاورمیانه ای وجود دارد که زیر و رو شده است. ایرانیان و رومیان در حال کشتن همدیگرند. اوضاع طوری است که گویا همه منتظرند بعد از سال ۶۳۲ لشکریان خلیفه حضرت عمر بیاید و این منطقه را دوباره متحد کند. و کسانی که این را عملی میکنند دو فرمانده چیره دست خلیفه عمر یعنی عمرو ابن العاص و خالد بن ولید هستند. خالد، فاتح عراق امروزی یعنی ایران ساسانی است و در عین حال همان کسی است که قبلا در نیم جزیره عربستان پیغمبران دروغین را برطرف کرده یکپارچگی این منطقه را تامین نموده بود. نتیجه این میشود که در سال ۶۲۲ اولین دولت اسلامی در یثرب (مدینه) تاسیس میشود. «مدینه» یعنی «شهر» – این کلمه از آرامی و عبری وارد عربی شده است. این یک واژه مشترک از فرهنگ  سامی و یکی از واژگان وحی است. در آرامی و عبری «مدینه» معنی «جایگاه عدالت» را میدهد. امروزه هم لقب اسرائیل «مدینات» است.

بعد درسال چهاردهم تاسیس این دولت اسلامی شاهد گسترش آن به  یک جغرافیای پهناور میشویم. خلیفه حضرت عمر انسانی نابغه است. مصر، بین النهرین، سوریه و فلسطین در زمان اوست که فتح میشود. جمعیت بزرگی را که در این جغرافیای پهناور زندگی میکنند و زبان هائی را که تکلم مینمایند در ذهن خود تجسم کنید. موضوع بر سر میراث بیزانس و ساسانی هست – از طب و اداره اراضی گرفته تا اداره مالی و اقلیت ها… و در این جغرافیا ادیان دیگری هم هستند.

گفته میشود آریائی ها از شمال به هند آمده اند. هیتلر هم مدعی بود که آلمانی ها آریائی هستند.
 هیتلر آریائی بودن را بخصوص به بدبخت ترین تیم آنها ربط داد! این مثل آن است که به مسافرخانه های مفلوک میدان آتش نشانی آنکارا و یا محله «سیرکه جی» استانبول نام «پالاس» (قصر، -م) میدهند. آریائی گری اروپای شمالی هم همان طور است. ایران، هندوستان و افغانستان در تاریخ، پیش کسوتان اقوام آریائی بوده اند. هیتلر هم ادعای آریائی بودن میکند چونکه از نظر زبان بین اینها رابطه وجود دارد. بعضی بچه ها که در خانواده به آنها توجهی نمیشود رفتاری میکنند که گویا اصیل ترین عضو خانواده اند. کار هیتلر هم از این قماش است. در واقع، فرهنگ آریائی بطور طبیعی در هندوستان، ایران و افغانستان نقش حاکم دارد چونکه در این سرزمین ها دین، اسامی خدایان و فرهنگ اسکان و جنگ یک روند مشابه داشته است. تمدن های دیگر در حاشیه هستند. مسافرخانه هائی که بخودشان اسم «پالاس» میدهند هم هتل هستند اما بیشک هتل های پنج ستاره نیستند.

در ایرانِ ساسانى نظام مالیاتى چطور بود؟ مثلا مالیات زمین و اراضى وجود داشت؟
 در نظام ساسانى، نام مالیات زمین «خراج» (و یا بهره، م) است. ریشه این تعبیر احتمالا از آرامى است. مقدار این خراج وابسته به جنس محصول و حاصلخیزى زمین بین ١/٣ و ١/۶ محصول نوسان میکند. این خراج از کودکان، سالمندان و زنان اخذ نمیشود. نسبت این خراج و حجم بدهى  وابسته به وسعت زمین شخم بود که به آن «گفت گاو» میگفتند. در زمان ساسانیان بغیر از خراجى که از دهقانان اخذ میشد، از یهودیان، مسیحیان و اهالى شهر ها «گزیت» اخذ میشد که بعد ها نام «جزیه» گرفت که نوعى «مالیات سرانه» یعنى از هر فرد بود. زنان، سالمندان و کودکان این مالیات را هم پرداخت نمیکردند. جزیه وابسته به موقعیت اجتماعى و درآمد افراد طبقه بندى میشد و از بابت هر فرد ۵٠، ٢٠، ١٨، ٨،۶ و ۴ درهم گرفته میشد.

در دوره ساسانیان اعتقادات دینى چطور بود؟
 امپراتورى ساسانى بعد از «اسکیزم» و یا «انشعاب بزرگ» (جدائی کلیسای شرق و غرب، -م)  که در بیزانس پیش آمد، تبدیل به ماوائی شد که مسیحیان به آنجا پناهنده میشدند. بویژه پس از نشست مذهبى شهر «افس» در قرن پنجم که به محکومیت «پدر نستوریوس» و طرفدارانش انجامید، آنها در سرزمین ساسانیان پناه جسته در سده هاى بعدى تا درون آسیا و حتى تا ترکستان شرقى رفته و مذهب خود را در آنجا حفظ نمودند. ولى بعد از اینکه در سال ٢٢۶ بنیانگذار خاندان و دولت ساسانیان یعنى اردشیر آئین زرتشت را دین دولتى اعلان میکند، امپراتورى ساسانى هم به صورت جدى پایبند این دین میشود تا جائیکه آئین مانوی که در واقع مخلوطى از مسیحیت و دین زرتشتى بود و در ابتدا دچار فشار چندانى نمیشد، بعد ها از سوى دولت ساسانى و موبدان زرتشتى به شدت مورد پیگرد قرار گرفته از بین برده میشود.

آیا آئین زرتشتى را میتوان دینى شمرد که نسبت به ادیان دیگر صاحب مدارا و تسامح بود؟
 اگر نه به کتابها بلکه به عملکرد موبدان زرتشتى نگاه کنیم، نمیتوان به این پرسش پاسخ مثبت داد. اما این دین ماهیت تبلیغاتی و ادعای بین المللی بودن نداشت. از این جهت تا یزدگرد اول مسیحیان تحت پیگرد قرار داشتند. اما از طرف دیگر، میدانیم که بخصوص در دور یزدگرد اول ابتدا در زمان پاپ و اسقف اعظم اسحاق و سپس «یاخ باللها» از کاشغر و بت لاپاد (گندی شاپور و یا جندی شاپور) گرفته تا نذب، اربل و قورخا (کرکوک) ٣٠ خلیفه گری تاسیس شده بود. همچنین میدانیم که یهودیان هم در دوره پارت ها (با مرکزیت بابل) و هم در زمان متعاقبین آنها یعنی ساسانیان (قرن دوم تا هفتم) با عنوان «روش گالوتا» («راس جالوت» یعنی رئیس آوارگان یهودی، به سنت دوره بابل، که مقام برجسته ای بود، -م) به زندگی و حتی تحصیلات خویش در این امپراتوری ادامه میدادند. یک تفسیر مهم تلمود هم به این صورت بوجود آمده است. ریاست یهودیان آواره (جالوت) یک مقام ارثی بود. یهودیان بغیر از صنعتگری و تجارت، به کار های کشاورزی هم مشغول بودند اما آنها را مجبور کرده بودند در گرمترین و مرطوب ترین کانال های بین النهرین کار کنند. این، جماعتی بسته و محدود به خود بود.

در زمان ساسانیان، بغیر از دوره شاپور اول که طریق مدارا در پیش گرفته میشد، مثلا در اصفهان تحریکاتی شد که گفتند یهودیان یک موبد زرتشتی را بقتل رسانیده و بدنبال آن قتل عام و غارت هم رخ داد. این حادثه مصادف با دوره «پروز» بود. در این جامعه بده و بستان و یا مکالمه بین ادیان موجود نبود. هم زرتشتی ها و هم جماعات دیگردینی هر کدام در چهارچوب بستهِ دینی، اداری و فرهنگی خود زندگی میکرد اما اگر یک زرتشتی مثلا آئین مسیحیت و یا زرتشتی را قبول میکرد به مرگ محکوم میشد.  بین اعیان و اشراف هم  مثلا مطالعات ادیان دیگر و یا تغییر دین چیز مذمومی بود. بهمین صورت یکی از عموزادگان شاپور دوم بنام «پیر گشنسب» بدلیل قبول مسیحیت اعدام شد. در زمینه موقعیت اجتماعی این ادیان و مناسبات بین آنها هم یک رشته قواعدی بود که باعث محدودیت هائی میشد. مثلا استفاده از زنگ کلیسا ممنوع بود و مردم را فقط با کوبیدن در به کلیسا دعوت میکردند. این اصول بعدا از سوی دولت های اسلامی هم ادامه یافته است. مثلا در «قامه» یعنی کلیسا-مزار مقدس بیت المقدس هنوز هم در ابتدای آئین دعا و نیایش، بغیر از زنگ کلیسا حلقه چوبی در هم کوبیده میشود. این عادتی هست که به ترتیب از امویان، عباسیان و مملوکیان به عثمانیان رسیده و آثارش هنوز هم پا برجاست.

در آن صورت آیا میتوان گفت که دولت ساسانی هم از نظر دین و هم زبان بسیار پررنگ و غنی بود؟
 البته. این امپراتوری ها چیزی مانند کلکسیون بودند، بخصوص از نظر زبان ها و ادیان. در شهر «اورفا»ی امروزه (ادسای باستان) آرامی صحبت میکردند. آرامی تقریبا در تمام بین النهرین رایج بود. این قوم که خودشان را سریانی و یا آسوری مینامند و غربی ها هم به آنها نام «یعقوبی» (ژاکوبیت) داده اند زبان آرامی تکلم میکرد. این زبان در داخل گروه موسوم به کلدانی یک رنگ دیگری داشت و یهودیان منطقه هم به این زبان صحبت میکردند. در این منطقه امپراتوری ساسانی،  عناصر آرامی، پارسی و عربی موجود بودند. از نظر دینی هم سه گروه بزرگ بچشم میخورد: مسیحیان نسطوری، یهودی ها و زرتشتی ها. البته که فهرست ادیان و مذاهب با همین تمام نمیشد. در پایتخت یعنی مدائن (کتسیفون) در درجه اول آرامی تکلم میشد. در میان دهقانان بین النهر هم اساسا آرامی رایج بود تا اینکه از قرن هفتم به بعد با فتوحات عربی و اسلامی زبان ارامی هم پس رفت.

آرامی زبانی سامی است. عقب نشینی آرامی در مقابل عربی چیزی طبیعی است. اما آرامی یکی از زبان های کتابت ایران هم بود.  گندی شاپور (جندی شاپور) مرکز دینی و علمی نسطوری ها بود. این دوره در عین حال از نظر رواج تفسیرمتون دینی یهودی و جمع آوری تلمود در میان یهودیان جنوب بین النهرین و بابل دوره درخشانی بود. در دین موسویان، تلمود بابل در کنار تلمود بیت المقدس اهمیت خاصی دارد. به استثنای مالیات زمین و دیگر موضوعات مالیاتی، یهودیان حوزه حقوق شخصی و مدنی خود («میشنا») را خود حل و فصل میکردند. طوری که گفتیم، یهودیان بغیر از صنعتگری و تجارت، کشاورزی هم میکردند. آنها چون در محدوده دینی خود زندگی میکردند و با فرهنگ ایرانی چندان جوش نمیخوردند، توانستند طرز زندگی قدیمی و اسرائیلی خود را محافظه کرده آن را به یهودیان عصر های بعدی منتقل کنند.

———-

*با اندک ویرایش