فصل چهارم
بررسی چند موضوع در مقوله ملت

مقدمه

مقوله هايی که در اين بخش به بررسی نهاده شده، مباحثی است که امیدوارم بتواند علاقمندان به موضوع را به درک درست تری ازتعريف ملت نزديک ترکند. به اين ترتيب، می توان به اين سؤال کليدی پاسخ داد که آيا در پهنه جغرافيايی کشور ايران، يک ملت وجود دارد يا ايران کشور چندملتی است؟ تنها پس از پاسخ روشن به اين مسئله است که می توان راه حل درستی برای مسئله ملی در ايران عرضه کرد. زيرا اگرملت ايران موجوديت دارد و ازحقانيت وهويت حقوقی - سياسی و جامعه شناختی و تاریخی  برخوردار است، در اين صورت، انطباق اصل «حق ملل در تعيين سرنوشت خويش» در ايران همان گونه که جنبههای مختلف وحوزه های عملکرد آن را در کشورهای مختلف به تفصيل شرح داديم، تنها در چارچوب ملت ايران در کل و يکپارچگی آن موضوعيت و معنا دارد نه غيراز آن.

برعکس، اگر بتوان استدلال کرد که کشورايران، نه از ملت ايران، بلکه از مجموعه ملتها تشکيل می شود و به اصطلاح متداول، «کثيرالمله» است، در اين صورت، بنا بر اصل فوق الذکر يا «اصل مليتها» به معنی «هرملت، يک دولت»، هر يک از اين ملتها به تعداد مدعيان آن، حق جدايی و تشکيل دولت ملی خود را دارد و مجاز به اعلام استقلال سياسی و تأمين حاکميت ملی خويش است. پيامدهای سياسی سرنوشت سازی که از نتيجه چنين برداشتی از موضوع به دست می آيد، برای آينده کشورايران قابل انکار نيست. وفرجامی جز تکّه تّکه شدن ایران وازهم پاشیدگی آن ندارد.

در گذشته، کار ما آسان بود. زيرا يک مرجع بيشتر نداشتيم. تعريف استالين را می گرفتيم و چشم بسته و جزم گرايانه به کار می بستيم. اما اينک کار خود را بايد با انتقاد از آن آغاز کنيم و ذهن خود را از قيد وتنگناهای آن آزاد سازيم. زيرا خميرمايه بسياری از کجانديشیها و خطاهای بينشی ما درمبحث ملّی، ازهمان جاست. کاراساسی ديگرما درجريان اين بررسی انتقادی، کندوکاو درمبحث ملت از زوايای مختلف آن خواهد بود، تا ازورای آن بتوانيم به مفهوم ملت نزديک شويم وبه سؤال بالا پاسخ شايسته ای بدهيم. اين کارازاين جهت ضرورت دارد که مرزبندی با تعريف استالين، ذهن ما رااز رسوبات زيانبارآن پالايش می دهد، اما موضوع را حل نمی کند. زيرا درباره ملت، تعريف واحد ديگری که مورد قبول قاطبه جامعه شناسان و صاحب نظران باشد موجود نيست. حتی مکاتب متعددی وجود دارد: مکتب فرانسه، مکتب آلمان، مکتب اتريش، مکتب بلشويکهای روسيه و ... صاحب نظران متعدد بورژوا ليبرال وجنبش های ملی وغيره نيزهرکدام اززاويه ای موضوع را مطرح کرده و تعريف خاص خود را داده اند. امّا چنانکه گفتیم، مشگل ما درایران با تعاریفی ازملت است که آبشخورِ آن همان تعریف استالین ازآنست. لذا، بررسی خود را از تعريف استالين آغاز می کنيم. که جاافتاده ترین آن درطیف چپ است.


۴.۱- تعريف استالين از ملت


استالين، به توصيه لنين، رساله معروف «مارکسيسم و مسئله ملی» را دراواخرسال ۱۹۱۲و اوايل ۱۹۱۳ دروين به رشته تحرير درآورد. اين نوشته برای اولين بار درسال ۱۹۱۳ در شماره های سوم تا پنجم مجله بلشويکی پروسوچينه، تحت عنوان «مسئله ملی و سوسيال دموکراسی» منتشر ودرچاپ های بعدی (۱۹۱۴، ۱۹۱۹ و ...) با همان عنوان اوّلی تجديد چاپ شد. درباره همين نوشته استالين است که لنين درنامه ای به ماکسيم گورگی (نيمه دوم فوريه ۱۹۱۳) بشارت می دهد: «اينجا ما گرجی قابل تحسينی داريم که اينک پس ازجمع آوری همه
اسناد اتريشی وغيره، دست به تدوين مقاله ای عالی برای مجله پروسوچينه زده است» (۸۱) (تأکيد از اصل است).


لنين درمقاله «برنامه ملی حزب سوسيال دموکرات روسيه» که در شماره ۳۲مجله سوسيال دموکراسی دردسامبر۱۹۱۳منتشر شد، بارديگربه مقاله استالين اشاره می کند وبر اهميت آن در پايه ريزی برنامه ملی سوسيال دموکراتها تأکيد می کند. می نويسد: «در اين اواخر درادبيات تئوريک مارکسيستی، اين وضع و پايه های برنامه ملّی سوسيال دموکرات
ها اعلام شده است (دراينجا لازم است دررأس همه، مقاله استالين را ذکرکرد)». (۸۲) ازمجموعه نوشته ها واحکام لنين چنین برمی آيد که او نه تنها شخصاً تعريفی از ملت نداده، بلکه از لحن تمجیدآمیزش پیداست که عملاً تعريف استالين را پذيرفته است.


استالين ملّت را چنين تعريف می کند: «ملت اشتراک تاريخاً شکل يافته و پايداری از زبان، سرزمين، زندگی اقتصادی وساختارروانی است که دراشتراک فرهنگی تجلی می يابد» (۸۳). برای دريافت ساده تروبهترتعريف بالا، تعريف جامع ترديگری ازاستالين را می آوريم که شانزده سال بعد ازآن ارائه داده است: «ملت عبارت ازهمبودی (جماعت) انسانی پايدار وتاریخاً شکل يافته ای است که براساس اشتراک درچهار مشخّصه اساسی پديد آمده است: اشتراک زبان، سرزمين، زندگی اقتصادی و ساختار روانی که در مشخصات مشترک فرهنگِ ملی بيان می گردد».


استالين در مقاله «مارکسيسم و مسئله ملی» چند حکم اساسی و تکميل کننده ديگربه تعريف خود اضافه می کند که اجزای جدايی ناپذير آنند. بلافاصله بعد از تعريف اول، چنين قيد می کند: «لازم است تأکيد شود که هيچ کدام از نشانه های قيد شده، به
تنهايی کافی برای تعريف ملت نيست. بالاتر ازآن: نبود حتی يکی ازاين نشانه ها کافی است که ملت ديگرملت نباشد (۸۵). در جای ديگر تأکيد می کند: «فقط جمع اين نشانه ها با هم، ملت را به وجود می آورد» (۸۶).
حکم مهّم ديگری که لنين نيزدرنوشته «حق ملل درتعيين سرنوشت خويش» گسترش می دهد (دربخش های قبلی به آنها اشاره کرده ام) اين است که استالين ملت را پديدۀ ويژۀ مرحله سرمايه داری رو به تعالی می داند و چنين می گويد: «ملت به طورساده، مقوله ای تاريخی نيست، بلکه مقوله تاريخی مرحله معيّن، مرحله سرمايه داری رو به تعالی است» (۸۷).

 

ما دربخش های قبلی نشان داديم که لنين با حرکت ازاين حکم و اساساً درکِ انترناسیونالیستی انتزاعی خود، سرنگونی سرمايه داری واستقرارسوسياليسم راآغازمرحله ادغام ملتها دريکديگر و زوال ملت می دانست.



۴.۲- کمبود ها وایرادات تعريف استالين


نقص بنيادی واساسی تعريف استالين، قبل ازهمه در بسته بودن وتصلب وعدم انعطاف سيستمی است که ارائه می دهد. همزمان وبا هم بودن عناصربکلی متفاوت و نامتجانس، چون سرزمين (لايتغيرو ساکن)، فرهنگ وزبان (تغييرپذيری بسيارکند وازورای سده ها) با عناصری چون صورت بندی اقتصادی- اجتماعی (نسبتاً پويا ومتغير) وآن هم محدود به يکی ازآن
ها، يعنی سرمايه داری، همچون شرايط ضروری وبی قيد وشرط ملت بودن ذکرشده اند. عدم انعطاف دراين تعريف تا حدی است که چنانچه دربالا ازاو نقل کرديم: « نبود حتی يکی ازاين نشانه ها کافی است که ملت ديگرملت نباشد»!!
تاريخ معاصر، حتی درحيات وی، در نمونه های فراوانی، نقاط ضعف اين تعريف و ناپيگيری آن را نشان داد. با تعريف استالين، قاطبه کشورهای مستعمره سابق، موجوديت ملی نداشتند. زيرا تعداد بسيار اندکی از آن
ها درلحظه دستيابی به استقلال ملی، اين چهار شرط وهمه اين نشانه های الزام آور را يکجا حائز بوده اند. قبل ازهرچيز، قاطبه آنها فاقد زبان مشترک بودند.


روستو دردائرة المعارف علوم اجتماعی قيد می کند: «اگرنقش مربوط به زبان شناسی جهان را با مرز های سياسی آن درسال
های دهه شصت مقايسه کنيم، درمی يابيم که اين دو نقشه تقريباً تنها درمورد بيست کشورانطباق پيدا می کند که بيشترين آنها دراروپا قراردارند. تقريباً درنيمی ازکشورهای جهان کمتر ازهفتاد درصد مردم به يک زبان سخن می گويند و دريک چهارم کشورهای جهان اکثريت زبانی وجود ندارد» (۸۸). درهندوستان به يک حساب بيش از بيست زبان رسمی و بيش از دويست لهجه و به حساب ديگر، ۶۹ زبان رسمی و بيش ازپانصد لهجه وجود دارد! با تعريف استالين، يا ملت هند وجود نداشته وحالا هم وجود ندارد، يا بايد به ده ها قطعه کوچک تقسيم بشود. نمونه های ايران و اندونزی وسويس و بسياری از کشورها را می توان بدان افزود.


اساساً کمتر نمونه ای در جهان می توان يافت که درآن، ملت و دولت ملی، بر پايه قوم واحدی تشکيل شده باشد. ملت
ها و دولت های ملی معمولاً ازچند قوم و اختلاط آنها به وجود آمده اند. حتی ملت فرانسه که معمولاً جزو نمونه های ملتهای يکدست به شمارمی آيد، لااقل اختلاطی ازسلتها، ايبریها و ژرمنهاست. ملت کنونی ايران، حاصل درهم آميزی اقوام متعدد آريايی، آزياتيک، ترک وسامی است. اقوام ساکن ايران درطول سدهها وهزاره ها درفراز ونشيبهای تلخ وشيرين با هم جوش خورده وملت ايران را به وجود آورده اند. هنوزهم اثرات اين رنگارنگی درترکيب وسيمای قومی ايران، رنگ ونشان خود را درزبان وفرهنگ مردم اين مرزوبوم برجای گذاشته است. وجود آذربايجانیها، بلوچها، ترکمنها، کردها ونيز طبرستانیها، گيلکها وطالشها، لرها وعربهای ايرانی خليج فارس و خوزستان (که در حمله عراق به ايران جانانه ازميهن ايرانی خود دربرابرمهاجمان عرب به دفاع بر خاستند) تبلورآن است. آن شمای شسته ورفته با چارچوب خط کشی شده منظم را درجای دیگری جز درآزمايشگاه ذهنی استالينها نمی توان سراغ گرفت.


اشکال وایراد درتک تک نشانه ها ومختصاتی مشاهده می شود که استالين مطرح ساخته است. مثلاً می بينيم ازسويی درجهان، ملت
های چند زبانی ومرکّب ازچند دين ومذهب وقوم وجود دارد و ازسوی ديگر، کشورهايی درآمريکای جنوبی که به يک زبان سخن می گويند (جزبرزيل) وريشه قومی تقريباً مشترکی دارند، سرزمين شان به هم پيوسته است وازدرجه رشد اقتصادی مشابهی برخوردارند؛ اما ملت واحدی راتشکيل نمی دهند. آلمان و اتريش جزاختلاف درلهجه، همه نشانه های چهارگانه استالين را با هم دارند. اتفاقاً، لهجه پروسیها به مراتب با اتريشیها نزديکتراست تا به سايرنقاط آلمان! ازآن سو، درکشورسويس به سه يا چهار زبان پيشرفته و زنده صحبت می شود و چندين گروه مختلف قومی درآن به سرمی برند ولی با اراده واحد و رضای عمومی، ملت سويس را به وجود آورده اند.

دربخش مهمی از افغانستان و تاجيکستان و ايران، بخش قابل توجهی ازمردم به زبان دَری صحبت می کنند وازفرهنگ و دين وحتی تاريخ مشترکی برخوردارند ولی سرنوشت، آنها را ازهم جدا کرده و اينک به صورت ملتهای متمايزی دولتهای خود را تشکيل داده اند. درهمان حال درايران، مردم به چند گروه اصلی وکاملاً متفاوت زبانی سخن می گويند ولی سرنوشت مشترک ازورای هزاره ها؛ احساس عميقِ همبستگیِ ايرانيّت و تعلّق به ملت ايران را درميان آنها برانگيخته است. ارنست رنان جامعه شناس برجستۀ فرانسه، می گويد: «زبان دعوت به وحدت می کند اما مجبور به آن نمی کند ... درانسان چيزی مافوق زبان وجود دارد. آن هم اراده اوست» (۸۹). اراده به زندگی با هم ومتحد شدن دربرابر بيگانگان و برای کارهای بزرگ، بربسترتاريخ.


نگاهی به احوال ملت
های گوناگون، نکته جالبی به نمايش می گذارد که بهکلّی سيستم استالينی تعريف ملت را به هم می ريزد. زيرا ديده شده است که احساس ملی، همبستگی ملی و آگاهی ازهويت خويش برای ملت ها، مي تواند به اتکای حتّی يک عامل، چون زبان وفرهنگ يا مذهب ياعامل ديگری بر انگيخته شود وجنبش ملی برای تعيين سرنوشت و تشکيل دولت ملی، به اتکای آن برپا شود. دربسياری ازکشورهای مستعمره، همين عامل سلطه بيگانه، بهتنهايی محرّک اصلی بيداری احساسات ملی گرايانه وانگيزه واقعی مبارزه مردم برای دستيابی به استقلال ملی وتشکيل دولت ملی بوده است. در حالی که اين کشورها ازنظراقتصادی درمراحل ماقبل سرمايه داری، متشکل ازقبيله ها وطوايف مختلف، و به طريق اولی، فاقد زبان مشترک و ديگرعناصرالزامی مندرج درتعريف استالين بوده اند. درالجزاير، مردم به چند زبان وگويش سخن می گفتند. حتی گويش محاوره ای متداول عرب برای مردم مراکش و مصر و لبنان قابل فهم نبود. ۱۲۵سال سلطه استعماری حافظه تاريخی مردم را کورکرده بود. کودکان الجزايری به جای تاريخ کشورخود، تاريخ فرانسه را، آن هم به زبان فرانسه می آموختند. لذا مردم از تاريخ خود بی خبر بودند. جبهه آزاديبخش ملی برای برانگيختن احساسات ملی و جلب تودههای دهقانی وايجاد هويت الجزايری وفرهنگ ملی، ازمذهب چون عامل اصلی تمايزمردم مسلمان ازفرانسویهای مسيحی اشغالگراستفاده می کرد. جدايی پاکستان ازهندوستان اساساً برمحورمذهب بود. بنگلادش و بنگال غربی صرفاً برپايه اختلاف مذهب ازهم متمايزند. می دانيم که درمراحل معينی ازتاريخ ايران می خواستند با زور وخشونت، زبان عربی را برايرانيان تحميل کنند، رادمردان ملی واستقلال جوی ايرانی درشرق کشور، که دورتر ازمرکز خلافت بود، زبان دَری (فارسی دَری) واحيای خاطره های پرافتخارتاريخ نياکان خود را چون ابزارهای مؤثری دردستان با کفايت خود قرار دادند و برای مقابله با تشبثات حاکمان عرب وبيداری وجدان ملّی و حفط هويت ملی، به کار گرفتند.

مذهب شيعه نيزچنين نقشی را دردوره ها و برشهايی از تاريخ ايران داشته وبه طورعينی نقش ملی ايفا کرده است. گواينکه اساس ايدئولوژی اسلامی با ملی گرايی ناسازگاراست. بارزترین مورد آن، درزمان صفويه است. شاه اسماعیلِ ایرانی تبار، باتکیه بر«عصبیّتِ شیعیِ»، قزلباشان را متشّکل ساخت وبه یاری وجانبازیِ آنها، برسلطۀ ترکمانان آق قویونلو وازبکان، پایان داد وباردیگر، پس ازسده هایِ طولانی، تمامیّت ارضی کشوررا تامین کرد ومرزهای ایران راتقریباً تاحدود عهدِ ساسانیان، گسترش داد.( ناگفته نماند که همین تعصباتِ افراطیِ شيعيگری صفویان، درعین حال،  پيامدهای منفی ومخربی داشت وبه تمامیت ارضی ایران صدمات جدی وارد کرد.

 

به اين نمونه ها می توان موارد متعدّد ديگری از تاريخ ملتها را افزود که هرکدام به نحوی سستی پايه ها وغلط بودن «تئوری» استالينی ازملت را به ثبوت می رساند. دربحثهای بعدی به ديگر جنبه های نادرست اين «تئوری» اشاره خواهيم کرد. اين کار ضرورت دارد زيرا بدون مرزبندی روشن و قاطع با آن، درتوضيح مسئله ملی درايران همواره دچارمشکل خواهيم بود زيرا اگرمنطق و تعريف استالين را پايه و اساس رویکرد وبررسی خود درمبحث ملی درایران قرار دهيم، درواقع تا چند دهه پیش، هرگز ملت ايران وجود نداشته است و هنوزهم تمام و کمال وجود ندارد زيرا درزمان جنبش مشروطيت و از جهاتی تا سلسله پهلوی، ايران هنوزدرمرحله ماقبل سرمايه داری قرارداشت و«پيروزی نهايی سرمايه داری برفئوداليسم» آن گونه که استالین ولنين تأکيد داشتند، آغازنشده و تحق نيافته بود. لنين ايران را جزوکشورهايی مي شمرد که جنبشهای ملی برای تشکيل دولت مستقل وهمگون ملی درآن، درقرن بيستم آغازمی شود. اضافه برآن، چه درگذشته و چه درحال، يکسانی زبان درايران وجود نداشته است. با زورهم نمی شود و نبايد زبان و فرهنگ مردم را تغيير داد و یکی کرد!


بيهوده بودن اساس تئوری استالين و پيامد زيانبارآن ازجمله دراين است که برای تعيين حدود وثغور ملت براساس تأمين چهارشرط وشاخص باهم، درکشورهايی نظيرايران، آن قدر بايد حيطه را تنگ و تنگ ترکرد تا عملاً به محدوده اقوام وقبايل رسيد و درعمل، جوامعی را که درطول سده ها وهزاره ها همزيستی داشته اند، تکه تکه کرد تا ازآنها، «ملت» هايی به قد و قواره تعريف استالينی تراشيد! طرفداران نظريه «ايران کشوری است کثيرالمله» نيزازهمين «تئوری» الهام می گيرند ومتأسفانه خيال می کنند مترقی وچپ و دموکرات وپيگيربودن يعنی پذيرش آن! ولی عنايت ندارند که تحقق چنين نظريه ای رجعت به دوران ملوک الطوايفی وخانخانی است. با اين تفاوت که درگذشته، پادشاه بربالای همه خانها قرارداشت که حافظ تماميت ارضی واستقلال ايران بود، حال آنکه دردنيای امروزی و با وضع جغرافيای سياسی ايران، گام گذاشتن در اين راه کشور را به سوی تجزيه و تلاشی سوق خواهد داد.

 

نبايد ملت را که مقوله ای تاريخی - اجتماعی بربنياد سياسی - حقوی است، با قوم و قبيله

 که مقوله مردم شناسی ) (Ethnologie است، اختلاط و اشتباه کرد.


تئوری استالين درباره ملت را فقط منقدان غرب زيرسؤال نبرده اند. انتقادها قبل ازهمه درخود شوروی آغازشد ونامه انتقادی مشکوف و کوالچواک در ۱۹۲۹به استالين که به آن اشاره خواهيم کرد، از نمونه های آن است. اين صداهای منتقدانه بعدها دردوران اوج کيش شخصيت استالين خفه شد وتئوری استالين طی دهه ها، حالت تقدس پيدا کرد. اما بعد ازمرگ وی و دردوران استالين
زدايی؛، دربرابرمشکلات عينی ناشی ازرشد جنبشهای رهايی بخش ملی درآسيا وآفريقا، انتقاد به تعريف وی ازملت آغاز شد. مقاله ايوانف که درزیرنقل می شود، نمونه آن است. ايوانف می نويسد: «بنا به تعريف استالين، ملت بايد از پنچ معياربرخوردارباشد که فقدان هريک از آنها موجوديت را ازملت سلب می کند اما تاريخ جنبش رهايی بخش در دوران ما اين نظريه را تأييد نمی کند. می بينيم که هر ملت می تواند بی آنکه به زبان مشترکی حرف بزند، شکل بگيرد وموجوديت بيابد وبه مبارزه دست بزند، (نظيراندونزی، هندو ستان، غنا ... ) يا اينکه زبان مشترک داشته باشد اما سرزمين مشترک ومناسبات اقتصادی مشترک نداشته باشد (مثلاً درکشورهای عربی شرق ميانه) و بازپيش می آيد که ملتی درجريان مبارزه خلقهای مختلف عليه امپرياليسم به وجود بيايد ومثالهای ديگر. سرشت متافيزيکی تعريف استالين و اين واقعيت که تعريف وی فقط با شرايط ويژه جنبشهای ملی اروپا مطابقت دارد، هنگامی عيان شد که جنبشهای رهايی بخش ملی وسعت گرفتند و پايه های تاريخی واقتصادی متفاوتی يافتند» (۹۳).
ما بعداً نشان خواهيم داد که تئوری استالين وايضاً لنين دراين باره، صرفاً به دوره معيّنی محدود می شده است (قرن ۱۸ و ۱۹) و به پديده پيدايش و تکوين ملت در دوره های قبل از آن کاملاً بی توجّه مانده است.


۴.۳-آيا ملتها قبل از سرمايه داری وجود داشتند؟


استالين دررساله اش تأکيد می کند ولنين نيز درنوشته های خود مطرح می سازد که ملت مقوله تاريخی خاص و فقط محدود به مرحله سرمايه داری است. استالين درپاسخ به مشکوف و کوالچوک و ديگران تصريح می کند که «درمرحله قبل از سرمايه داری، ملتها وجود نداشتند» (۹۴) وعلت آن را هم اساساً فقدان بازارملی ومراکزملی اقتصادی و دیگرنهادهای ملی توضيح می دهد.

 

بی ترديد، پيدايش سرمايه داری ورشد بعدی آن به دليل نقشی که درگسترش بازارداخلی وايجاد ارتباطات وسيع ميان اهالی کشوراز طريق بسط راههای ارتباطی ووسائل ارتباط جمعی داشت و نیزدر سایه عمومی شدن آموزش و پرورش وبالا رفتن سطح باسوادی و پيشرفت تکنولوژی؛ ايجاد نهادهای سياسی - اجتماعی بسيارگسترده و پيچيده به وحدت اقتصادی - سياسی کمکهای بزرگی کرده و انسجام وهمبستگی ملی را به سطحی بی سابقه وغيرقابل قياس با گذشته سوق داده است. به ويژه با نقشی که دموکراسی دراین دوران در پيدايش و تحقق پديدۀ نوين «دولت- ملت» Nation)  (Etat ايفا کرد، بُعد جديد وبسيارمهمّی به مقوله ملت داده است.

 

 اما نبايد ازنظردورداشت که دربطن همه اين ها، پيشرفت تکنولوژی و رشد نيروهای توليدی قرار داشته وروشن است که بدون انقلاب صنعتی درانگلستان، سرمايه داری مدرن به وجود نمی آمد. به همان ترتيب است نقش اختراع برق وسايرنوآوری های علمی و فنی. قرنها طول کشيد تا اين تحولات زمينه سلطه سرمايه داری را چون صورتبندی اقتصادی - اجتماعی فراهم سازد ولی درتمام اين مدت، انسجام ملی گام به گام تحقق می يافته و به تکوين ملت منجرمی شده است.

 

وانگهی، این حرف ها بیشترشامل کشورهای اروپا می شود که گذشته و تاریخ ویژه خود رادارند. در

آنجا نیزتکوین و پیدایش ملت وعناصرمتشکله آن درمیان کشورهایی با گذشته تاریخی نظیرفرانسه و ایتالیا، به قرنها قبل برمی گردد، چه رسد به کشورهای باستانی نظیرچین وایران وهندوستان، که در آنها، روند پیدایش احساسات ملی و شکل گیری ملت، ازسده ها قبل آغازشده است.

 

مطلب اساسی اين است که مسئله ملت و پيدايش و تکوين آن، مقوله ای تاريخی و جامعه شناختی و فرهنگی و معنوی بربنيادی سياسی - حقوقی است. چنانچه بعداً خواهيم ديد، نطفه های ايدئولوژيکی آن ازهمان دورانی که دنيای بشری به صورت اقوام درکنارهم می زيسته اند، بسته شده و بهتدريج در طول قرنها و درموردِ ملتهای کهنسال چون ايران و چين درطول هزاره ها قوام يافته است. چنين نيست که همه اقوام وهمبودیهای انسانی دريک مرحله ازرشد نيروهای مولّده (ودرارتباط با بحث ما، با ورود به مرحله سرمايه داری) به ملت مبدل می شوند.

 

احساس تعلق به يک ملت، آگاهی ملّی وهمبستگی ملی که موجوديت و پويائی هرملت درگرو آنهاست، مفاهيمی نيستند که بتوان به طورمکانيکی، محصوردرمرحله سرمايه داری کرد و براساس آن مدعی شد که پيش ازآن وجود نداشته اند و درسوسياليسم هم، مرحله ادغام ملت ها در يکديگر آغاز خواهد شد. چنين درکی از مبحث پيچيده تاريخی - فرهنگی ملت، رويکردی مکانيکی و ساده گرايانه است.


برایِ فراروئی و گذارتاریخی ازموقعيت قومی و معمولاً چندقومی به سطح ملت؛
الزاماً درجه ای از انسجام وپيشرفت درزمينه های مختلف زندگی فرهنگی، اقتصادی وارتباطات؛ ضرورت دارد. اين لحظه، هنگامی است که موفق می شوند سراسرسرزمينی را تحت نظام سياسی واحد قراردهند و به تشکيل دولتی واحد دست بيابند. این لحظۀ تاریخی را می باید درباره هر ملت، به طورمشخص بررسی کرد. زيراپدیدآمدنِ آن محققاً درباره هرملت، متفاوت است وتکوين آن به عوامل متعدد وگوناگون درونی وخارجی بستگی دارد؛ وعنصروعاملِ تعيين کننده آن، همواره و درمورد ملتها الزاماً يکسان نيست.

به قول ياآری: «اصراربراين که خلقها قبلاً ازمختصات ملی محروم بوده وازهويت جمعی خود آگاهی نداشته اند، بی معنی است. اگرآن زمان عناصرزيربنايی هماهنگ نشده بودند يا امکانات گردش و مبادله کالا محدود بود، تهديد خارجی، خطر حمله وجنگ هم کم نبود» (۹۵).

 

متأسفانه درميان چپهای سنتی، مسئله ملی و موضوع ملت ايران به مثابه مبحثی تاريخی - جامعه شناختی بررسی نشده است. کارما، همان طور که قبلاً گفتم، تکراراحکام استالين و تئوريهای لنين بوده است وچه بسا آنها راهم به طورناقص وفقط درمحدوده جزوات آموزشی که آلوده به ملاحظات وانگيزه های ناسالم ايدئولوژيک وسياسی بودند به کارمی گرفتيم. درميان نيروهای ملی و دموکرات نيز کار چندانی صورت نگرفته است. البته درباره تاريخ ايران يا ايالتها وشناسایی قومهای ايرانی نظير آذربايجانیها وکردها یا ایلات، شاهد کارهای متعدد وپرارزش محققان ودانشمندان ايرانی وخارجی هستیم که داده ها واطلاعات فراوانی دراختيارهر جوينده قرارمی دهند ولی کافی به مقصود نيستند. ما هنوز درآغازکار دشوارخوديم. رساله حاضررا نیزجز مشارکتی فروتنانه دراين بحث مهم و دشوار نبايد تلقی کرد.

 

حال آنکه صاحب نظران درکشورهای ديگرجهان مدت هاست بررسیهای مربوط به قوم شناسی خود را آغازکرده، کارهای گسترده ای درزمينه شناخت ملت انجام داده، جريان و چگونگی پيدايش و تکوين ملت درکشورهای خود را به طرزآموزنده وقابل تحسينی توضيح داده و لحظه گذار به آن را، تقريباً با دقّت رياضی مشخّص کرده اند. البته جوان بودنِ حتّی قديمیترين ملتها دراروپا و آمريکا، کارآنها را تا حدی آسان کرده است. به هر حال، چون موضوع بحث استالين ولنين، پيدايش ملتها دراروپای غربی است، الزاماً صحت وسقم گفتار آنها را دردرجه اول بايد درواقعيت همين کشورها جستجو کرد، بی آنکه قصد شبيه سازی داشته باشيم يا به تفاوتهای اساسی درتشکيل وتکوين ملتها دراروپای غربی با شرق، به ويژه ايران، بی توجه بمانيم.



۴.۴- چگونگی تکوين «قديمی ترين ملت اروپا»


معمولاً دربررسی موضوع ملت، به نمونه فرانسه (همراه با انگلستان) چون قديمی ترين ملت اروپا مراجعه می شود. اين توجه به
ويژه ازروی نقشی است که انقلاب کبيرفرانسه درتحقق انديشۀ ه «دولت- ملت» وفروپاشی نظامهای فئودالی دراروپا و تشکيل دولتهای ملی درقاره داشته است. ما هم همان مورد را ازنظرمی گذرانيم:

 

نگاهی به روند شکل گيری ملت فرانسه و چگونگی تجلّی پديده «دولت- ملت» دراين کشورنشان می دهد که تشکيل دولت درنهاد پادشاهی، مقدّم برشکل گيری ملت است وهر دوی آنها درشرايط سلطه روابط فئودالی رخ داده است. ديده می شود که درست همين دولت متجسم درپادشاه است که درتکوين و گسترش شرايط وعناصراصلی برای شکل گیری ملت فرانسه نقش تعيين کننده ای داشته است.
می دانيم که فرانسه تا اواخرقرون وسطی (قرن ۱۵ و ۱۶) به صورت سرزمين
های کوچک تقسيم شده وفاقد دولت واحد بود. قبل از آن هم به گروهبندیهای مختلفی چون تقسيمات اداری رومی، ايالتها و شهرها تقسيم شده بود اما ازقرن شانزدهم به اين سو، درفرانسه روند وحدت ملی به دست پادشاهان آغازمی شود. تاريخنويسان فرانسوی «قرن ۱۶ را به حق، قرن نوزايش نجبای فرانسه واشرافيت درباری می دانند و اين بدان معناست که طبقه قديم فئودال با سلسله مراتب و مناسبات «واسالی» که سطوح بالايی را به سطوح پايين متصل مي کرد، دراثر تحکيم قدرت پادشاه درمعرض تغييرات سخت قرارگرفت. «سينيورهای بزرگ که قبلاً استقلال سياسی داشتند، ازلحاظ فيزيکی يا کم وبيش ازلحاظ سياسی نابود شدند. طبقه فئودال را ديگر جزيک سينيورراهبری نمی کرد و آن، شاه بود که همه نجبا می بايست بی چون وچرا ازاواطاعت کنند» (۹۶). اين وضع شامل شهرها هم شد. شاه فرانسه همه را تابع خود ساخت و «همه قوانين شهر را ملغی ساخت و به حاکميت شهرها پايان داد و شهرها را همچون اشراف، رعايای خود محسوب کرد» (۹۷).


شکل گيری ملت فرانسه درواقع با روند خروج ازحالت پاره پارگی و تجمع همبودی
های قومی مختلف ازراه اتحاد سياسی درشکل دولت واحد که دراندام پادشاه مطلق العنان تجسم مي يافت، توأم بود. در واقع، اين دولت واحد فئودالی است که عناصرمتحد کننده ملت فرانسه را فراهم می کند. اتحاد زبان با فرمان سال ۱۵۳۹ دربه کارگيری زبان فرانسه در مکاتبات اداری، ساختمان راههای ارتباطی، پايه گذاری سيستم اداری قوی پادشاهی وايجاد قدرت مرکزی وفراهم کردن حدی ازتوسعه مناسبات اقتصادی و توليد کالايی از جمله اقداماتی است که به تقويت هم پيوندیهای فرهنگی وزبانی و انسجام و پيدايش هويت ملی ياری رساند و درعين حال، زمينه رشد سريع ترِبورژوازی تجاری و پولی را فراهم ساخت.

 

اما آن عامل معنوی که همه عناصر و شرايط مادی وعينی فوق الذکر را چون ملاطی به هم بست می زند، پيدايش وتجلی احساس وهمبستگی ملی و آگاهی ملی است، والا ملت معنا نمی يابد واين احساس، معمولاً درزندگی هرملت درمقابله با مصيبت های بزرگ چون جنگ ومقاومت دربرابر تهاجم خارجی به وجود می آید و از ورای شکستها و پيروزیها و به مدد ايدئولوژی قومی - ملی تجلی می يابد که به دست روشنفکران همين جوامع تدوين می شود.

تيمبال در دائره المعارف جهانی، واقعه ای را که درتاريخ فرانسه درتکوين احساس ملی و پيدايش خودآگاهی ملت فرانسه نقش مهمی ايفا کرد، جنگهای صدساله می داند و تأکيد دارد که در قرن پانزده میلادی «شکستها وسپس پيروزیها دراين جنگ طولانی و دوران ژاندارک، تأثير بسزايی درشکل گيری احساس ملی داشت» (۹۸). می گويد: «با پايان قرون وسطی (آخرقرن پانزده و اوايل قرن شانزده) سرانجام ملت فرانسه همانند انگلستان به طور نهايی به وجود آمد و قرن شانزده، بی شک سازماندهی دولت ملی در فرانسه را بشارت می دهد» (۹۹). روشن است که در قرون پانزده وشانزده، کشور فرانسه هنوز ازشرايط و قانون مندي های کشوری سرمايه داری به دوربود وهنوز نظام حاکم و مناسبات توليدی مسلط، فئودالی بود.
در واقع ازقرن هيجده میلادی به بعد است که بورژوازی به طور مؤثری در صحنه اجتماعی
- سياسی فرانسه عرض اندام می کند. در اين قرن، بورژوازی از لحاظ اقتصادی نيرومندترين طبقه و دهقانان، کثيرترين طبقه بودند.
درقرن هيجده، جامعه فرانسه به سه طبقه تقسيم می شد: نخستين طبقه روحانيون بودند، طبقه دوم را نجبا واشراف تشکيل می دادند و طبقه سوم که نه دهم جمعيت کشور را در آستانه انقلاب کبير فرانسه تشکيل می داد، بورژوازی، دهقانان واقشار پايين و مردمی شهرها را شامل می شد. اين اقشار «از نظام فئودالی رنج می بردند و ازاين رو، شرايط برای ايجاد جبهه واحد ضدفئودالی آماده شد ... و طبقه سوم(
Tiers Etat) به نبرد با نظام فئودالی برخاست» (۱۰۰). انقلاب کبير فرانسه فرجام اين نبرد بود.

 

درواقع، استالين و نيز، لنين همين وضعيت اجتماعی - اقتصادی و تحولات خاص قرن هيجده و نوزده را درنظرداشتند وبه نظرمی رسد به روندی که ازقرن ها پيش جريان داشت و به شکل گيری دولت واحد ومتمرکز انجاميد و تأثيرات آن در پيدايش و تکوين ملتها در مرحله قبل ازتعالی سرمايه داری، توجه لازم نداشتند. کافی است به نوشته های لنين و ازجمله نقل قولهايی که دربخشهای قبلی اين نوشته آورديم مراجعه شود.


آريه يا آری که از پژوهشگران باورمند به وجود ملت
ها، قبل ازفرارسيدن دوران سرمايه داری است، خاطرنشان می سازد: «می توان دربررسی تاريخ ملتها تا زمانهای خيلی دور، تا جوامع آبی (Societes hydrauliqes ) درعهد استبداد شرقی پيش رفت. نمونه چين يا مصرباستان گواهی از وضعی می دهند که مختصات طبيعی توليد (وجود شطهای بزرگ آبياری) شرايط تاريخی توليد را شکل می دادند. دراين کشورها، رژيمهای استبدادی بی نهايت متمرکز با طبقه حاکمی مشاهده می شود که قوانين خود را تحميل می کرد، فرهنگ ملی ويژه ای را شکل داده، گسترش می داد وکشوررا به ارتشی نيرومند مجهزوسرحدات را معين و امن می کرد. به اين ترتيب، دراين کشورها، مدت ها پيش ازسرمايه داری، ملتهای واقعی به وجود آمدند» (۱۰۱).

 

می دانیم که درایران نیزمسئله آب: ضرورت ایجاد قناتها وساختمان سدها وشبکه های آبیاری عامل مهمی دراقتصادایران بوده است. ولی چنین به نظر می رسد که درایران، مسالۀ امنیّت ودفاع دربرابر مهماجمان خارجی،  نقش کلیدی درپیدایش وتکوین ملت ایران ازگذشته های دورداشته است.


ياد آوری يک نکته، چون عنصرتأمل دربحث ما ضرورت دارد و آن اين است که درنوشته ها و مکاتبه های مارکس وانگلس، اشاره ها وفرازهايی وجود دارد که نشان می دهد آن
ها منکروجود ملتها در دوران ما قبل سرمايه داری نبوده اند. البته بی آن که فرصتی برای بررسی تئوريک اين موضوع داشته باشند.  به عنوان نمونه، اين فرازاز«مانيفست» را ازنظربگذرانيم: «بورژوازی، با تکميل سريع هرگونه افزارتوليد وبا حد اعلای تسهيل ارتباطات ومواصلات، همه ملل وحتی بربرترين آنها رابه مدارتمدن کشاند» (۱۰۲) يا «بورژوازی تمام ملتها را وادارمی سازد تا اگرنخواهند نابود شوند، شيوه توليد بورژوازی را بپذيرند و به اصطلاح، تمدن را درکشورهای خويش رواج دهند وبه بيان ديگر، بورژوا شوند» (۱۰۳) (دراين دو نقل قول، تأکيد از ماست). دراين گفتارها، پايه گذاران مارکسيسم آشکاراسخن ازملتهايی می کنند که درمراحل قبل ازرسوخ سرمايه داری قرار داشته اند. مارکس درصحبت ازتاريخ تقسيم لهستان، دراشاره به دوره های بهمراتب قبل از قرن هفده، اشاره هايی چون «ملت تيرهروزلهستان» يا « قيام ملی» به کار می برد و حتی از «نجابت اشراف لهستانی» سخن می گويد «که برای استقلال ملی مبارزه می کردند» (۱۰۴).


مع هذا، تذکريک نکته ضرور
ت دارد: اساساً بايد به موضوع پيدايش ملتها از لحاظ روند و تاريخ و مرحله رشد اقتصادی - اجتماعی آنها با احتياط و نسبيّت برخورد کرد و ازهرگونه کليشه سازی و نسخه پيچی اجتناب کرد. می توان نمونه هايی آورد (نظيرايالات متحده آمريکا وکشورهای آمريکای لاتين و غيره) که ملتها دردوران سرمايه داری تکوين يافته وبتدريج شکل نهايی گرفته اند. قصد اصلی ما دراينجا، مرزبندی با دگم ناشی ازتعريف استالين بود زيرا دربحث پيدايش وتکوين ملت در ايران، چنين کوششی ضرورت دارد اما بايد ازافتادن دردگم ديگری پرهیزکرد.
دربحث مربوط به قدمت پيدايش ملت
ها، ماکسيم رودنسون، شرق شناس واسلام شناس و محقق برجسته، نظريه بسيارجالبی درمورد ايدئولوژیهای قومی - ملی وچگونگی پیدایش وشکل گیری آنها مطرح می کند که چون مفید به بحث ماست، درزیربه اجمال، به آن اشاره می کنيم.


۴.۵- ايدئولوژی قومی - ملی


ماکسيم رودنسون درچند اثر، ازجمله در«مارکسيسم و ملت» و به
ويژه درمقاله «ملت وايدئولوژی» که دردائرة المعارف جهانی چاپ شده است، اين نظريه را بسط می دهد که ازقديم، چه درمیان «اقوام سازمان يافته» وچه درميان «دولتهای قومی - ملی»، ايدئولوژی «قومی - ملی» به وجود می آمده است. منظور رودنسون از«اقوام سازمان یافته»، مجموعه واحدهای مستقل شکل نيافته يا کمتر شکل يافته ای چون قبايل و«شهر - دولتها»ست و منظور وی از«دولتهای قومی - ملی»، مرحله پيدايش ساختار دولتی است که قوم مشخصی را دربرمی گرفته است. ماکسیم رودنسون توضيح می دهد که ابتدائی ترين حالت اين ايدئولوژی، آگاهی مبهم ازخويش، نوعی بيان هويت گروه «قومی - ملی» و تبيين تمايزخود ازسايرين است؛، به نحوی که «تمام خطوط فرهنگی و نهادهايی که ويژگی گروه را مشخص می کند يا به اين مقصود به وجود آمده، دراين ايدئولوژی با هويت گروه مربوط است. همه اين تجليّات وحدت، دراين ايدئولوژی توجيه می شود ومشروعيت می يابد» (۱۰۵).
رودنسون تشريح می کند: «درآغاز، وقتی دنيای بشری به صورت عالمی ازاقوام که کنارهم قرار گرفته اند، ظاهرمی شود، ايدئولوژی قومی
- ملی غالباً حاکم است. آنچه مشاهده می شود، نطفه های ايدئولوژی هايی است که برپايه های ديگری بنا شده اند». ماکسيم رودنسون در بررسی خود، ازجمله به نقش مذاهب جهانشمول دراحساسات قومی - ملی می پردازد: «اسلام که دراصل مذهبی جهانی است، درمراحل اوليه خود، چارچوب ايدئولوژيکی برای احساسات قومی - ملی عربها فراهم می کند. بودائيسم درتبّت چنين حالتی به خود می گيرد. آئين مزدا، مذهبی با پيام جهانی بود اما حتی وقتی هم که ايرانيان مزدايی خلقهای ديگروهمبودهای ديگری را زير سلطه خود داشتند، باز درحد مذهبی قومی - ملی مسدود ماند» (۱۰۶).

 

وی وظايف اصلی ايدئولوژی های قومی - ملی را تأمين انسجام آنها می داند و می نويسد: «به مجرد اينکه صورتبندی (Formation) گسترده تری ازقبيله يا شهر وامثال آن دراثرشرايط اقتصادی، رشد جمعيت، وضعيت جغرافيايی وغيره به وجود می آيد، «ايدئولوژی قومی - ملی» مکانيسم انسجام لازم را تأمين می کند ... تعیین حد و حدود نسبت به خارج، تأکيد بر نوعی برتری و ... مقاومت دربرابر فشارخارجی يا تهديدی واقعی يا خيالی،  پايه ريزی آئين اخلاقی درونی جامعه ازطريق تعريف و تحميل نظام ارزشهای والاتر ازهمه ارزشهای ديگر، به کارگيری اقداماتی با هدف تأمين وحدت و سلامت صورتبندی قومی - ملی، اطاعت و فداکاری به آن، مولفه های متشکله چنين ايدئولوژی هايی اند» (۱۰۷).



۴.۶- منشأ شکل گيری وروند تکوين ملت ها

 

ازآنچه دربالا آمد، به ويژه آن گونه که بررسی تاريخی وجامعه شناختی ماکسيم رودنسون نشان می دهد می توان شمای زيررا درخطوط کلی آن، لااقل درباره ملتهای قديمی، بهويژه درشرق ترسيم کرد:


ازلحظه ای که قوم يا اقوامی، چه به لحاظ الزامات ناشی ازسازماندهی مقاومت ودفاع دربرابرخطرات ناشی ازتجاوز وهجوم ازخارج، یا به ملاحظات گوناگونی که دربالا اشارت رفت، دست به تشکيل دولت واحد ومتمرکزمي زنند، همزمان، ايدئولوژی قومی
- ملی پا به عرصه وجود می گذارد وبه انسجام همه جانبه ترِهمبودی (communauté) خدمت می کند. احساسات قومی - ملی وهمبستگی ميان اعضای آن بهتدريج درطول تاريخ ازورای سرنوشت مشترکی، قوام می يابد که درجريان جنگ های کم وبيش طولانی وتقريباً بلا انقطاع برای بقا وحفظ هويت قومی - ملی و دفاع از سرزمين آبا و اجدادی پيدا می کنند.

 

بدين روال، ملتهای کهن چون ايران شکل می گيرند و حدود و ثغور سرحدات خود را ترسيم می کنند که همواره هسته اصلی قومی - ملی درمرکز ثقل آن قرار داشته است. پاسداری ازتماميت آن تقدس می يابد و آحاد ملت به فداکاری وازجان گذشتگی دعوت می شوند، احساسات ميهنی وملی و فرهنگ ملی و ايدئولوژی قومی - ملی رشد می يابد، همسبتگی درونی تقويت می شود وملت هويت می يابد و متجلّی می شود. تمايز ازديگران و«غيرخودیها» پرورش داده می شود. اصطلاحات باستانی ايران و انيران (يعنی غير ايرانی)، درعصرساسانیان، ازهمين جاست.


اگرکلمات ملت يا ميهن دوستی با مفهوم و بار سیاسی- حقوقی امروزی آن، در قاموس سياسی، نسبتاً تازگی دارند، منافاتی با مفاهيمی چون ايرانيّت وايرانی که در گذشته به کار می رفته است يا حبّ وطن وايراندوستی ندارند وهر کدام، مقاصد و احساسات واحدی را برمی انگيزند و منعکس می کنند. تلاش سلسله های ایرانی نظیرسامانیان وصفاریان وطاهریان و... ازقرن چهارم وباب شدن شاهنامه نویسی دراحیای تاریخ قبل ازاسلامِ ایرانیان و پیوند با گذشته تاریخی، سی سال رنج وتلاش فردوسی برای احیای ملیت ایرانی بربستر تاریخ وزبان پارسی دری باآن همه حماسه آفرینی درتجلیل ایران و ایرانیت گواه آن است که احساس ملی و تعلق به ملت ایران وایرانیت ازسده ها پیش وجود داشته وعمل می کرده است. اين بيان حماسی فردوسی :

چو گودرزوهفتاد پورگزین     همه نامداران ایران زمین

نباشد به ایران، تن من مباد       چنین دارم از موبد پاک یاد*

درهزارسال پيش، تبلورو بیان همان احساس ملی وهويت ملی وحس ميهن پرستی است که ما امروز از آن برخورداریم وآن را به کارمی بريم. اگرنظامی گنجوی همين احساسات را هفتصد سال پيش در اشعار زير بيان می کند:
همه عالم تن است و ايران دل           نيست گوينده زين قياس خجل
چونکه ايران دل زمين باشد              دل ز تن بِه بود، يقين باشد
مفاهيم همانندی را درنظر داشه است.
اگر اخوان ثالث در زمان ما می گويد:
ز پوچ جهان هيچ اگر دوست دارم
ترا ای کهن بوم و بر، دوست دارم
ترا ای کهن پيرجاويد برنا
ترا دوست دارم ، اگر دوست دارم
ترا ای گرانمايه ديرينه ايران
ترا ای گرامی گهر، دوست دارم

چيزی جزاستمرارهمان بيان واحساسات ميهنی وملی فردوسی و نظامی وگنجوی نيست که به زمان ما فرارسيده است و بی ترديد نسلهای بعدی را هم درخواهد نورديد. کلمات و گفتمان
ها عوض مي شود ولی جوهر و مفاهيم اساسی سینه به سینه، از نسلی به نسل ديگر، از عصری به عصر ديگر منتقل می گردد. نامداران ما حتی با کلماتی چون نژاد ايرانی که گاه برای بيان هويّت ملی ايرانی خود به کار گرفته وبه ستايش آن پرداخته اند، همان مفهوم ايرانيت و مليت ايرانی را در ذهن خود داشته اند.

ادگارمورن جامعه شناس برجسته فرانسه می گويد: «عملاً، ملت تشکيلِ « نژاد» می دهد. اين « نژاد» به مفهوم زيست شناختی نيست، بلکه ازآن مفهوم فرهنگی برداشت می شود» (۱۰۸). وقتی اسمعيل بن يسار، شاعرشجاع ايرانی قرنهای اول و دوم هجری، احساسات ملی و ايرانيت خود را درستايش از نژاد و تاريخ خويش درقالب قصيده پرشوری در برابرخليفه قدرقدرت اموی می سرايد، همين معنا و مفهوم را مد نظر داشته است:
من از نژادی بزرگم و بزرگواری من قابل قياس نيست
مرا زبانی است که چون زبان تيغ زهرآگين است
و با آن از عظمت ملتی بزرگوار دفاع می کنم (۱۰۹)

بحث من در نقد وبررسی تئوری استالين به درازا کشيد و فرصت پرداختن به سایر مقوله ها درارتباط با مفهوم ملت و تعريف آن باقی نماند. درجريان بحث خود به دو مطلب و مقوله بسیارمهم اشاره کردم: يکی نقش دولت در تکوين و شکل
گيری ملت و ديگری، پديده و مقوله « دولت - ملت» که درحقيقت بخشهای تکميلی اين مبحث اند. بحث روی اين دو مقوله، همراه با مطلب اصلی: ملت و تعريف آن، موضوع بخشِ بعدی است.

 

بابک امیرخسروی

E.Mail: b.amirkhosrovi@free.fr

* روایت متداول ومنتسب به فردوسی: چو ایران نباشد تن من مباد    برین بوم بر زنده یک تن مباد، به باور پژوهشگران شعر وادب پارسی، تحریف شده بیان اوست که دربالا نقل کردیم.

 

منابع فصل چهارم
۸۱- به نقل از «مارکسيسم و مسئله ملی و مستعمراتی»، نوشته ای از استالين در مسئله ملی. متن فرانسه صفحه ۲۶
۸۲-  لنين، «برنامه ملی حزب کارگری سوسيال دموکرات روسيه»، آثار کامل به فرانسه، جلد نوزده، صفحه ۵۷۸
۸۳-همان منبع ۸۱، صفحه ۳۳
۸۴-همان منبع ۸۱، از مقاله « پاسخ به رفقا مشينک و کوالچوک»، مارس ۱۹۲۹، صفحه ۳۱۳
۸۵-همان منبع۸۱
۸۶-همان منبع ۸۱
۸۷-همان منبع ۸۱ صفحه ۳۹
۸۸- د. روستو، مقاله « ملت» انسيکلوپدی علوم سياسی، به نقل از مجله سهند، شماره ۵ و ۶، صفحه 143
۸۹-ارنست رنان، «ملت چيست»، به نقل از کتاب «ارنست رنان و آلمان»، مجموعه مقالات به فرانسه، صفحه 187
۹۰- شاهرخ مسکوب، « مليت و زبان»، صفحه ۳۰
۹۱-منبع ۹۰، صفحه ۳۶
۹۲-منبع ۹۰، صفحه ۲۷
۹۳-آريه يا آری، «جدال ملی»، جلد اول، متن فرانسه، صفحه ۱۶۹
۹۴- منبع ۸۱، صفحه ۳۱۵
۹۵- منبع ۹۳، صفحه ۱۶۹
۹۶- تاريخ فرانسه از سوی مورخين شوروی، ترجمه فريدون شايان، جلد اول، صفحات ۲۰۷ و ۲۰۸
۹۷- منبع ۹۶ صفحه ۲۰۸
۹۸- دائرة المعارف جهانی، جلد دوازده، سال ۱۹۸۵، مقاله «انديشه ملت» از پی ير کلمان تيمبال صفحه ۹۳۶
۹۹- همان منبع، صفحه ۹۸
۱۰۰- منبع ۹۶، صفحه ۳۶۹
۱۰۱- منبع ۹۳، صفحه ۱۶۴
۱۰۲- مارکس و انگلس، «مانيفست»، ترجمه فارسی پورهرمزان، صفحه ۵۷

(Marx et Engels,Œuvres choisies, Les Editions du Progrés URSS 1975,P.35)
۱۰۳-همان منبع ۱۰۲
۱۰۴- به نقل از منبع ۹۳، صفحه ۱۶۳
۱۰۵- منبع ۹۸، مقاله «ملت و ايدئولوژی» از ماکسيم رودنسون، صفحه ۹۴۱
۱۰۶ و ۱۰۷- منبع ۹۸، صفحه ۹۴۴
۱۰۸-ادگارمورن، «جامعه شناسی»، مقاله درآمدی بر مفهوم ملت، به نقل از مجله سهند، شماره ۵ و ۶، صفحه ۱۰۹
109- دکتر ذبیح الله صفا، « دلیران جانباز»، صفحه 22 و23