http://www.iranologie.org

تجاوز تابو است

پنجشنبۀ پیش کلاوس مرتنس کشیش و مدیر پیشین کالج کانیسیوس برلین، جایزۀ گوستاو هاینه من را از حزب سوسیال دموکرات آلمان دریافت کرد.

 این جایزه همه ساله به فردی اعطاء می شود که در برابر ظلم می ایستد و با شهامت ویژه ای از حقوق  مظلومان دفاع می کند.

دو سال پیش یکی از شاگردان پیشین کالج، نزد مرتنس می رود و اعتراف می کند که در همان مدرسه ای که اومدیریت آنرا به عهده داشته مورد سوء استفاده جنسی قرار گرفته است. مرتنس با وجود فشارهایی که کلیسای کاتولیک برای سر پوش نهادن به این ماجرا بر وی وارد می آورد، این مورد را علنی می کند و افکار عمومی را از این فاجعه آگاه می سازد.

همین ماجرا موجب شکسته شدن سدی می شود که تا بحال جلو سرآزیر شدن شکایات را گرفته بود. آبهای عمیق پشت این سد سنگین،  تبدیل به دریاچه ای آرام شده بود که به محض ایجاد روزنی سر باز کرد و سیل وارخروشید. اکنون برخی از قربانیان سوء استفادۀ جنسی کشیش های کاتولیک که به میانسالی و حتی سالمندی رسیده اند پس از چندین دهه سکوت را شکسته اند. سکوتی که "به اختیار" به دلیل شرم حضور،  و یا "به اجبار" از ترس واکنش کلیسا کرده بودند، سکوتی که جان و  روان شان را سالیان درازی فرسوده بود.

زیگمار گابریل دبیر کل حزب سوسیال دموکرات،  یکی از دو حزب  قوی آلمان، در حضور میهمانان برگزیده در مرکز حزب سخن می گفت.  بسیاری از نمایندگان مجلس و وزراء  پیشین، در دورانی که "شرودر"  پیش از "خانم مرکل" نخست وزیر آلمان بود، در تالار شیشه ای بالا بلند که شبیه کشتی یا کلیسا است حضور داشتند و به سخنان وی گوش می سپردند. در ورودی تالار مانند و سقف بلند مرکز حزب،  چند صد صندلی چیده بودند و عده ای هم در دو سوی ردیف صندلی ها بر سر میز های پایه بلندی سر پا ایستاده بودند. مثل همیشه چند دقیقه دیر رسیدم . صندلی ها همه پر بود و گابریل پشت میکرفن قرار گرفت. روی سکویی کوتاهی عقب سالن بسیار دور از جایگاه سخنران  که دید مستقیمی به جایگاه داشت دو زن شیکپوش ولو شده بودند. با لباس ساده و مشگی، و شالی دراز و رنگی که به مناسبت جشنواره بودن نشست به گردن انداخته بودم،  کنار این دو زن  جای گرفتم.

گابریل گفت انتقاداتی به حزب شده  و گفته می شود اعطای جایزه به کسی که فجایع را بر ملا کرده و حامی قربانیان است، حامی را در مرکز توجه قرار می دهد و قربانیان که رنج برده اند را در سایه قرار می دهد. وی دربرائت حزب سوسیال دموکرات گوشزد کرد که حزب در گزینش کاندیدا ها هیچکاره بوده و در حقیقت این مردم و کار بران اینترنتی  بوده اند که از طریق سایت، کاندیدا ها را پیشنهاد کرده اند و سپس انتخاب کرده اند و روند کار را به تفصیل شرح داد. گفت صد ها نفر توسط کاربران پیشنهاد شده اند و هیئت داوران از این میان شماری را که با متر و معیار های جایزۀ خوانایی داشته اند، برگزیده اند و باز به نظر خواهی گذاشته اند. این بار هم این خود مردم بوده اند که از میان این شمار با رای خودشان  چند نفر را برگزیده اند.

گابریل سه کاندیدای بر تررا که کابران برگزیده اند مفصل تر  به جمع معرفی کرد و گفت از این سه نفر "کلاوس مرتنس" رای بیشتری آورده و بنا بر این جایزه به وی اعطا می شود. گابریل گفت؛ کم نبودند کسانی که مرتنس را متهم می کردند  دارد کلیسا را به گند می کشد و با افشاء گری هایش آبروی هر چه کشیش کاتولیک است را می برد. اما مرتنس کاری به این حرفها نداشت و جانب آسیب دیدگان را گرفت. جانب کود کانی را گرفت که امکان دفاع از خود را نداشتند و با انواح حیله ها و تهدید ها به عمل جنسی با کسانی که خود را نمایندۀ خدا روی زمین می نامیدند تن داده اند.

         از یک سو شیفتۀ اینهمه شفافیت و مردم سالاری شدم، اینکه حزب چگونه با صلاحدید کاربران تصمیم گیری می کند و حالا که چند مقالۀ انتقادی چاپ شده دقیق و به تفصیل روند گزینش را توضیح می دهد تا چیزی ناروشن باقی نماند. اینهمه مجذوبم کرده بود، اما در عین حال مثل همیشه در ذهنم مقایسه می کردم و بشدت غمگین شدم.

       درست مثل فقیری که از پشت پنجره به سفرۀ رنگین ضیافت ثروتمندی  چشم بدوزد، آب دهانم را هیجان زده قورت می دادم و بدون پلک زدن به حرف ها گوش می سپردم. اما انگار امروز و اینجا نبودم ... خیالم مرا از واقعیت امروز و صحنه ای که پیش رو داشتم به  "واقعیت زندگی خودم" به دلمشغولی هایم می کشاند... جانم از این "ضیافت شاهانه" پرکشیده بود و ... به زندگی فقیرانه ...به روزمرگی ...به نان خشکی که در سفره ام  بود... به اعتیاد ....به پشت پرده های اعتیاد ...به  شکم های گرسنۀ آزادی .... به زنان کتک خورده...به تن فروشان از سر استیصال ...به اخبار اعدام و سرکوب و پنهان کاری ها و اختلاس میلیاردی و توصیه برای "کش ندادن" و به گرانی و به سوء استفاده های مالی و به نسرین ستوده و به نیما و مهرآوه و رضا خندان به کوچولوهای نرگس محمدی و دغدغه های ذهنی کوهیار گودرزی... به روزگار امیر فرشاد ابراهیمی... به سرنوشت نافرمان ها ....  می کشاند. به دل مادران و پدرانی  که گرچه فرزندانشان در زندان نیستند و "آزادنه"  در تبعید زندگی می کنند...اما معلوم نیست تا کی از دیدار اینها محرومند ...بی فرزندانشان پیر می شوند ...سرطان می گیرند ...سکته می کنند...کور و زمین گیر می شوند  و در بخش مراقبت های ویژه بی آنکه فرزند صدایشان را بشنود جان می سپارند ...بی آنکه فرزندشان دست کم در مراسم خاک سپاری و ختم و هفته و چله شرکت کند.

          گابریل دهان می جنباند و گاهی که به سالن باز می گشتم  می شنیدم دارد در ستایش قربانیانی می گوید که شهامت بخرج دادند و آنچه در پنهان بر سرشان آمده بود راعلنی کردند تا دیگران عبرت بگیرند... تا جلو وقوع چنین فجایعی در آینده گرفته بشود... می گفت قربانیان اعتراف کردند ... روان شان را فرسودند و درد را "دوره کردند" تا فر زندانشان آسوده  زندگی کنند و دور باطل خشونت جنسی پاره شود...درد کشیدند و حرف زدند...درد کشیدند و مصاحبه کردند ...درد کشیدند و در دادگاه شهادت دادند و داد خواستند. به دیدار "آواره" می روم که نمی دانم کجای این کرۀ خاکی است و در زندان عادل آباد شیراز به او تجاوز شده بود...  و به سالن باز می گردم ... دهان گابریل همچنان می جنبد،  می گوید؛ قربانیان در همین جا... درهمین سالن حضور دارند و من باز  نگاه می کنم به گابریل و فکر می کنم به کهریزک و دولتمردان که نه تنها قربانیان را تشویق به سخن گفتن نمی کنند ... اگر قربانی جسارت کند و با بخت برگشته ای حرف بزند و داد خواهی کند،  دمار از روزگار آن زندانی و بخت برگشته ای که درددل ها را شنیده در می آورند و به خاک سیاه می نشانندش!  گابریل حرف می زند و به مهدی کروبی فکر می کنم که شهادت زندانیان را شنیده و از تجاوز با خامنه ای گفته بود...و باز می روم  به بند 209 و به کهریزک و باز می گردم ...دهان گابریل می جنبد ...به قاضی مرتضوی فکر می کنم  که از سوی مقامات قضایی استان یزد به اتهام تجاوز به عنف دستگیر و توبیخ شده بود،  اما نورچشمی بود... بسیجی بود ... و راهی تهرانش کردند  تا در آنجا  قاضی دادگاه 9 عمومی تهران شود و بعد رئیس دادگاه مطبوعات شود و در طول هشت سال 120 نشریه را توقیف کند... دادستان تهران  شود و به قول دولت کانادا باعث مرگ (شاید هم تجاوز)  زهرا کاظمی شود و فاجعۀ کهریزک را بسازد و از خامنه ای بشنود "یک قاضی قاطع و خوب داریم، او را هم می خواهید برکنار کنید!"  بعد از در آمدن "گند کهریزک" و کشته شدن 5 بیگناه و تجاوز گروهی در این زندان "از کار بر کنار می شود" و در عوض به "معاونت دادستان کل کشور" درمی آید!!

          گابریل از قربانیان می گوید که حرف زدند ... این دشوار را بردوش گرفتند تا دین خود را به بشریت و به آیندگان ادا کنند و فکر کردم در مورد آنچه مربوط به آزار جنسی دیگران است سنگ تمام گذاشته ام مصاحبه کردم با "آواره" زنی باردار که در زندان عادل آباد شیراز بار ها مورد تجاوز قرار گرفته و این مصاحبه در کیهان لندن منتشرشد و در رادیو مولتی کولتی برلین با صدای خودش پخش شد و به واکنش ها فکر کردم. یک روز پس ازپخش برنامۀ رادیویی افراد ناشناسی با سنگ پنجره های خانه ام واقع در خیابان "اشلانگن بادر" برلین را شکستند. شیشه هایی بسیار محکم شبیه شیشه های جواهر فروشی که صاحبخانه بجای کرکره در طبقۀ همکف کار گذاشته بود سوراخ سوراخ شد ند و عاقبت آپارتمان را ترک کردم تا در محلۀ دیگری و جای امن تری سکنی گزینم.

        با زن زندانی که مورد تجاوز قرار گرفته بود در حاشیۀ نشست بنیاد پژوهش های زنان ایران در پاریس آشنا شده بودم. سخنران کنفرانس بودم و به من اعتماد کرد و سفرۀ دل را گشود. روزنامه نگار بودم و ضبط صوت حرفه ای با خودم داشتم و صدایش را ضبط کردم . ترس هنوز در دلش ریشه داشت و تنها به شرطی مصاحبه کرد که نامش را نپرسم و با نام "آواره" حرفش را منتشر کنم. پس از پخش صدایش در رادیو، دو سه مرد هم سازمانی او به سراغم آمدند و هشدار دادند که این زن تعادل روانی ندارد و حرف بیخود زیاد می زند . کلام  "آواره" زلال و حرف هایش دلنشین بود. نشانی از پریشان حالی ذهنی در او ندیده بودم. زندانی های سیاسی و فعالین زن به سراغم آمدند و گفتند نمی توانیم با قاطعیت حرفی بزنیم شاید چنین چیز هایی بوده،  اما در آن سال هایی که این زن می گوید زندان بوده ما نشنیده ایم به کسی تجاوز کرده باشند و بعید به نظر می آید ماجرا راست باشد.  هنوز در مورد تجاوز سخن گفتن حتی با هم بندی ها باب نبود و این برداشت عمومیت داشت؛  کسی که این ادعا را می کند لابد  تعادل روانی ندارد.....

         سالها بعد مرد سن و سال داری، یکی از رهبران سیاسی جریانی دو آتشه در برلین به دختر نوجوانی دست درازی کرد. با یکی دو نفر از مردان و زنان و پیرمرد متجاوز و مادر آن دختر به مذاکره نشستیم. مرد که پس از جان باختن پدر این دختر که قربانی خشونت حکومتی است در لباس "جایگزین پدر"  به این  دختر نزدیک شده بود مدعی شد دختر  تعادل روانی ندارد و این چیز ها را بهم بافته است. البته برای این سوال پاسخی نداشت که اگر چنین ماجرایی حقیقت ندارد،  وقتی دختر ترک رابطه با او می کند،  با آنهمه ادعای دوستی و محبت و گردش و باغ وحش بردن و ...،  چرا هرگز زنگی به مادر این دختر نمی زند و سراغی از او نمی گیرد؟ چرا نمی پرسد این دختر چه بر سرش آمده است که خبری از او نیست. دختر پس از یک سال افسردگی و بهم ریختگی با گریه  ماجرا را با مادرش در میان می گذارد. اگر دشمنی داشت یا خیالبافی می کرد یکسال صبر نمی کرد تا بعد خیالبافی کند یا عصبانیت خود را بر سر این پیرمرد خالی کند.

         چنین بحث هایی در میان روشنفکران ایران جا نیفتاده و آنقدر تجاوز و دست درازی دور از ذهن است، چنان تابویی سخت جان و سنگینی است که به این آسانی ها نمی شکند . آنقدر آلوده است که هر کس آنرا به زبان بیاورد به ناچار خود "آلوده" می شود و آنقدر سخت جان است که بجای سد شکستن و تابو شکنی دست کسی را که جرئت کرده ضربه ای بر آن وارد بیاورد را می شکند.

         شاید به همین دلیل است که من سرکش و بت شکن که با انتخاب روش و رفتار زندگی خودم بزرگترین شوک ها را به جامعۀ روشنفکری ایرانی وارد آورده ام  و حاضرم در مورد آزارجنسی زنان دیگر راحت حرف بزنم و برای حق شان بجنگم ، باز در مورد آنچه خودم از سر گذرانده ام سکوت می کنم!  حاضرم  در محیط های کارشناسی آلمانی باز تر و در نو شته های فارسی سربسته تردر مورد آنچه که هنگام فرار از سر گذرانده ام توضیح بدهم و اما وقتی پای جرم یک فعال حقوق بشری و یک نویسنده و مترجم نامدار در میان است بهانه تراشی و "آبرو داری"  و سکوت می کنم؟

        دهان گابریل می جنبد... به نبودن شفافیت در سرزمینم فکر می کنم ... گابریل دارد قربانیانی که سکوت را شکسته اند می ستاید ... به کهریزک فکر می کنم...به سکوت مردم فکر می کنم ... اشک هایم جاری است و می دانم به زودی و پیش از پایان کلامش سالن را ترک خواهم کرد . با این لباس "ژنده" طاقت ماندن در ضیافت ثروتمندانی که همه جور آزادی و شفافیت بر سر سفرۀ زیبایشان چیده اند را ندارم . اشک می ریزم ...راه می افتم... و به شکستن سکوت فکر می کنم...