جلال
سرفراز؛
خواندن
تابلوهای یک
شاعر
علی امینی
نجفی
پژوهشگر
هنری
به روز
شده: 12:44 گرينويچ
- پنج شنبه 01
مارس 2012 - 11 اسفند 1390
بناهای کژ
و مژ "دفورمه"
یادآور فضاهای
عبوس
اکسپرسیونیستی،
مکانهای
وهمآلود
جلال
سرفراز (زاده
۱۳۲۲) از
شاعران
نوسرایی است
که از چند دهه
پیش در عرصه
شعر حضور
دارد. او از
نسل شاعران
نوجویی بود که
با هفتهنامه
و شبهای شعر
"خوشه" به
سرپرستی احمد
شاملو
(بامداد)، مطرح
شدند. از جلال
سرفراز تا
کنون چهار
دفتر شعر منتشر
شده است، که
آخرین آنها
"از ریل
روبرو" نام
دارد.
سرفراز پس
از گذشتن از
زیر و بمهای
انقلاب، در
سال ۱۳۶۲ به
خارج کوچ کرد
و اکنون بیش
از ۲۵ سال است
که در پایتخت
آلمان زندگی
میکند.
جلال
سرفراز در
خانوادهای
هنرمند بار
آمده است،
خواهرش ملیحه
و برادرش
داوود نقاشان
حرفهای
هستند، و خود
او نیز بیست
سالی است که
در کنار شعر و
شاعری به
نقاشی روی
آورده است. او
نخست با طرحهای
تفننآمیز
شروع کرد و
سپس جدیتر و
حرفهایتر،
به رسم
تابلوهای
کامل پرداخت.
سرفراز که
به نسبت دیر
وارد عرصه
نقاشی شده، با
جدیت و سرعت
کمنظیری کار
میکند.
استفاده از
تکنیکهای
ساده و رنگهای
آکریلیک، به
او اجازه میدهد
که در زمانی
اندک
تابلوهای
هرچه بیشتری خلق
کند، که
هرازگاهی
نمایشگاهی از
آنها ترتیب میدهد
و چندتایی را
به فروش میرساند.
طرحهای
سیاه قلم جلال
سرفراز مرتب
در روزنامهای
محلی به چاپ
میرسد.
هستی
ناپایدار
"انسان
تبعیدی"
پرهیبهای
لغزان و
گریزان،
مانند نقشهای
کهن بر دیواره
غارهای
باستانی
در آخرین
نمایشگاه
تابلوهای
رنگی جلال سرفراز
در برلین،
تنوع چشمگیری
دیده میشود،
اما در همه
کارها روح
خسته و
سرگردان، هستی
مردد و
ناپایدار
"انسان
تبعیدی" است
که به بیان میآید.
عنوان
نمایشگاه خود
به اندازه
کافی گویاست:
"من من هستم،
شاید هم یک
نیمه من!"
در میان
کارهای
نمایشگاه میتوان
سه گرایش جداگانه
را تشخیص داد.
نخست
کارهای
ابستره یا
کاملا
انتزاعی
هستند که میتوان
آنها را
اتودها یا
آزمونهایی
در طراحی و
رنگآمیزی
دانست. در این
کارها رنگ بر
تابلو چیره است
و نقاش با
رهایی از طرح
و نقش، مهارت
حسی و شناخت
دقیق خود را
از واگرایی و
همنشینی رنگها
به نمایش
گذاشته است.
در این
کارها ترکیبی
سنجیده از
سایه روشنها،
رنگهای سرد و
گرم عرضه میشود؛
این رنگآرایی
گاه در نگاه
اول هماهنگ یا
هارمونیک مینماید،
اما تنشی
درونی القا میکند
که در بیشتر
موارد
برانگیزنده
است و حتی پریشانکننده.
روی آوردن
دیرهنگام
جلال سرفراز
به نقاشی،
شاید بیش از
دلبستگی یا
وسوسهای
دیرین نسبت به
دنیای نقش و
نگار، از نیاز
او به ارتباط
در محیط
بیگانۀ غربت
چشمه میگیرد.
در دنیایی با
فرهنگ و زبان
بیگانه او به رسانهای
روی آورده که
به زبان و
گفتار تکیه
ندارد.
اما فکر و
ذهن سرفراز
هرچه باشد،
دنیای او هنوز
به شعر وابسته
است. از این رو
گاهی شعر او،
اگر نه برای
درک و دریافت،
بلکه شاید
برای خوانش و
تأویل هنر او،
رهگشا به نظر میرسد.
وقتی به
تابلویی با
رنگهای تند و
فضایی مغشوش
مینگریم، بیاختیار
تکه شعری از
او به خاطر میآید:
جهان روشن
دوریست
و من
میان این
همه نزدیک گم
شدم
از روزگار
پریشان
گروه دوم
از کارهای
سرفراز به شکل
فیگوراتیو یا
بازنمایی
تصویری
هستند، با
خمیرمایهای
نمادین. درهای
بسته و
دیوارهای بیروزن،
پنجرههای
تاریک و بیدورنما،
بناهای کژ و
مژ "دفورمه"
یادآور فضاهای
عبوس
اکسپرسیونیستی،
مکانهای
وهمآلود، یا
پرهیبهای( sillouette )
لغزان و
گریزان،
مانند نقشهای
کهن بر دیواره
غارهای
باستانی.
سکوت سایۀ
ما را برد...
اگر پرنده
بودم و میشد
پریده
بودم تا حالا
به دوردست
و سرانجام
گروه سوم
کارهایی با
حال و هوای
سوررئالیستی
هستند. این
کارها به ویژه
به طرحهای
سیاه قلم
سرفراز شبیه
هستند که مرتب
در یکی از
روزنامههای
برلین به چاپ
میرسند. در
این کارها،
چیزی، قامتی،
سیمایی قابل
تشخیص است،
منتها گمشده
در خطوط و
اشکال به هم
ریخته، و در
هم تنیده در
طنزی تلخ و
سیاه.
در این
تابلوها بیش
از هر چیز
دنیای پروحشت
و کابوسهای
انسان تبعیدی
قابل احساس
است، انسانی
کنده شده از
زادوبوم و
حالا آواره و
گرفتار میان
مرزها. هنرمند
"احساساتی"
به این سرگذشت
با حسرت و
دریغ مینگرد،
اما اگر مثل
سرفراز
هنرمندی حساس
و زندهدل
باشد، با
بصیرتی
رندانه:
من سردم
است در وسط
فکرها، و
فکرها به راه
میافتند
از
چهارراه میگذرند
هر یک به یک
طرفی
و فکرهای
شمالی به برف
و به توچال،
و فکرهای
جنوبی به آب و
به آتش
من سردم
است در وسط
فکرها...
یا با
سرخوشی
کودکانه:
نه،
من جایی
نداشتم توی
خونۀ خودم
حالا من
هم یک آلمانیام
از اون
اَبروسیاهاش
البته!
نمایشگاه
نقاشیهای
جلال سرفراز
از ۲۱ ژانویه
تا ۲۴ فوریه
در گماینشافتس
هاوس، در محله
نوی کلن
(برلین) برگزار
شد.
شعرهای
جلال سرفراز
از آخرین دفتر
شعر او گرفته
شده است، با
این مشخصات:
از ریل
روبرو،
تهران، نشر
آهنگ دیگر،
۱۳۸۹