حزب توده در آینه تاریخ
همایون کاتوزیان
۱۳۹۰/۰۷/۱۲

 حزب توده ايران در مهرماه سال ۱۳۲۰ تاسيس شد. در شهريور همان سال ارتش متفقين به ايران آمده و رضاشاه از سلطنت ايران استعفا و ايران را ترک کرده بود.

منشور حزب توده حاکی از يک حزب اصلاح طلب در چارچوب مشروطه سلطنتی بود. اين حزب بر مبنای جبهه های ملی (popular fronts)  يا ضد فاشيستی ای تشکيل شده بود که در فرانسه، ايتاليا،‌ يوگسلاوی و يونان به وجود آمده بودند.

رهبری اين جبهه ها را غالبا عناصر مارکسيست تشکيل می دادند ولی چنانکه از عنوانشان پيداست در برگيرنده طيف وسيعی از ليبرال ها، سوسياليست ها،‌ دموکراتها و کمونيست ها بودند که به اين ترتيب در جبهه ای برای مبارزه با نازی ها و فاشيست ها متحد شده بودند.

حزب توده هم در آن زمان جبهه وسيعی بود که طيف گسترده ای از فعالان و مبارزان سياسی را در بر می گرفت. در نتيجه در سالهای نخستين تشکيل آن، بيشتر آزاديخواهان و مبارزان و فعالان سياسی و می توان گفت عموم روشنفکرانی که کمتر از چهل سال داشتند در آن گرد آمدند.

مهمترين فعاليت حزب توده در آن سال ها تشکيل جلسات و انتشار مطبوعات و نشريات بود و از اين راه گروه بزرگی از شاعران و نويسندگان و ناقدان را،‌ چه به عنوان عضو رسمی و چه سمپاتيزان، گرد خود آورده و کانون پيشرفت سياسی و اجتماعی و فرهنگی شد. اما  اين ديری نپاييد و به زودی شکافی بين جناح ليبرال و دموکرات و سوسياليست،‌ از سويی، و جناح کمونيست آن که رشته رهبری در دستشان بود پديد آمد.

اعتراض اصلی انتقادکنندگان داخل حزب بر دو محور قرار داشت: يکی ديکتاتوری رهبری در داخل حزب، ديگری اطاعت همان رهبری از دستورهای سفارت شوروی، چنانکه به زودی انتقادکنندگان در ميان خودشان از اعضای رهبری به  عنوان «نوکران سفارت»‌ ياد می کردند. اين انتقاد کنندگان گروه بزرگی از سازمان ايالتی تهران (و بعضا جاهای ديگر) بودند- مانند خليل ملکی، دکتر اپريم، احمد آرام،‌ انور خامه ای، جلال آل احمد،‌ فريدون توللی و غيره ـ که به اصلاح طلبان شهرت يافتند يعنی کسانی که می خواهند رهبری حزب را اصلاح کنند. احسان طبری،‌ نورالدين کيانوری،‌ احمد قاسمی و غيره نيز در ابتدا با اين ها بودند ولی سر بزنگاه به آن سو رفتند و به دشمن ترين دشمنان اصلاح طلبان بدل شدند.

پشتيبانی رهبری و نمايندگان حزب توده در مجلس چهاردهم از دادن امتياز نفت شمال به شوروی، حزب توده را کمی تکان داد. ولی برخورد جدی بين اصلاح طلبان و رهبری بر سر مساله آذربايجان پيش آمد. حزب دموکرات آذربايجان به رهبری کمونيست های آذربايجانی مانند سيد جعفر پيشه وری قيام کرده و خواستار خودمختاری برای آذربايجان بودند.

در آن زمان آذربايجان در اشغال ارتش شوروی بود و علائم گوناگون نشان می داد که نيت اصلی جداکردن آذربايجان ايران و پيوستن آن به آذربايجان شوروی بود که اينک اسناد و مدارک به دست آمده آن را تاييد کرده اند. اصلاح طلبان حزب توده عقيده داشتند که حزب در اين زمينه روش بی طرفی مثبت در پيش گيرد يعنی ضمن دفاع از حقوق پايمال شده مردم آذربايجان،‌ خود را به قيام دموکرات ـ کمونيست ها و رهبری آن متعهد  نکند. رهبری حزب هم در ابتدا همين نظر را داشت ولی پس از دريافت دستور از سفارت شوروی تغيير جهت داد،‌ سازمان ايالتی حزب توده در آذربايجان را عملا تحويل پيشه وری داد و از قياميان پشتيبانی بلاشرط و بی چون و چرا کرد.

طولی نکشيد که شوروی در عوض قولی که دولت ايران برای دادن امتياز نفت شمال به آن کشور داد ارتش خود را از آذربايجان برد و از پشتيبانی عملی از قيام دست برداشت.

به اين ترتيب قيام آذربايجان در اندک مدتی فروپاشيد و سران آن به شوروی فرار کردند. اين واقعه عملا رهبری حزب توده را ورشکست کرد و يک هيات اجراييه موقت تشکيل شد که ۹ تن از ۱۱ تن از اعضای آن از اصلاح طلبان حزب بودند.  اما اين تغيير ديری نپاييد زيرا که نفوذ و قدرت سفارت شوروی و (به همان دليل) دگرديسی بعضی از سران اصلاح طلبان مانند طبری و کيانوری سبب شد که بار ديگر کار به دست نيروهای ديکتاتوری داخل حزب و سرسپرده سفارت بيفتد.

به اين ترتيب کوشش ها و کشمکش های اصلاح طلبان برای اصلاح حزب به جايی نرسيد و در دی ماه ۱۳۲۶, يک سال پس از سقوط آذربايجان، از حزب انشعاب کردند تا «جمعيت سوسياليست توده ايران» را پايه گذاری کنند. ولی راديو مسکو آنان را به جاسوسی امپرياليسم

انگليس متهم کرد و اين سبب شد که از تشکيل جمعيت مزبور «منصرف» شوند.

يک سال پس از اين، مجلس شورای ملی حزب توده را به اتهام ترتيب دادن تيراندازی ناصر فخر آرايی به شاه در پانزده بهمن ۱۳۲۷ در دانشگاه تحريم کرد. درواقع کميته مرکزی حزب توده از جريان ترور شاه اطلاع نداشت. ولی بعضی از سران به ویژه نورالدین کیانوری در سازمان دادن آن دخالت مستقیم داشتند. همین گروه از سران حزب پیش از آن هم دستور ترور موفق محمد مسعود مدیر روزنامه «مرد امروز» را صادر کرده بود.

انشعاب بر شدت ديکتاتوری، چپ گرايی و  انقياد نسبت به شوروی در داخل حزب توده افزوده بود ولی تحريم و زيرزمينی شدن آن و فرار يک دسته از سران آن از ايران،‌ حزب مزبور را به يک حزب کمونيست استالينی زمان خود بدل کرد.

يعنی يک حزب مارکسيست ـ لنينيست منادی ديکتاتوری پرولتاريا،‌ مخالف آزادی و حقوق بشر به عنوان ارزش های بورژوايی، و عاشق و سرسپرده شوروی. در همين زمان بود که مجلس پانزدهم قرارداد الحاقی نفت، معروف به گس ـ گلشاييان، را تصويب نکرد و به دنبال آن در کشمکش برای  انتخابات مجلس شانزدهم جبهه ملی به رهبری دکتر مصدق تشکيل شد.

در آن مجلس اعضای جبهه ملی و کميسيون نفت، برنامه ملی کردن نفت را  در سراسر کشور پيشنهاد کردند که هم سپهبد رزم آرا نخست وزير و هم حزب توده با آن به شدت مخالف بودند. رزم آرا می  خواست با انگلستان برخورد نکند و حزب توده می خواست امکان دادن امتياز نفت شمال به شوروی را حفظ کند. گذشته از اين آنها می گفتند مصدق «جاسوس آمريکا»‌ است و هدفش اين است که نفت ايران را از انگليس بگيرد و به آمريکا بدهد.

از نخست وزيری مصدق در ارديبهشت ۱۳۳۰ تا قيام تير ۱۳۳۱ حزب توده از هيچگونه تهمت شفاهی و کتبی نسبت به مصدق و همکاران وطرفدارانش خودداری نکرد. فقط در يک کاريکاتور يک صفحه ای مصدق را به شکل رقاصه نيمه لختی کشيدند که دارد برای آمريکا و انگليس می  رقصد.

پس از قيام سی تير لحن حزب توده تغيير کرد ولی هيچگاه به پشتيبان انتقادی مصدق يا «اپوزيسيون سازنده» بدل نشد. چنانکه وقتی در دی ماه ۱۳۳۱ مصدق حاضر نشد امتياز به پايان رسيده شوروی برای ماهی گيری در دريای خزر را تمديد کند، حزب توده اعلام کرد که او ماهيگيری شمال را به دستور «اربابانش» ملی کرده است.

تندروی های حزب توده از جمله شواهدی بود که انگلستان با استفاده از آن آمريکا را ترساند که ايران به زودی در دامن شوروی می افتد و در نتيجه آنکشور را با اقدام برای براندازی مصدق موافق کرد. اين رفتار در روزهای ۲۶ و ۲۷ مرداد (پس از شکست کودتای اول) شدت فوق العاده يافت و تهران را دستخوش هرج و مرج و اغتشاش کرد و همراه با آن شعار حزب توده برای استقرار يک «جمهوری دموکراتيک» بسياری از هواخواهان معتدل مصدق را به وحشت انداخت.

با اين وصف در روز ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ حزب توده با سازمان وسيع و منظم و منسجم خود،علاوه بر سازمان مخفی نظامی که نزديک به ۶۰۰ افسر در آن عضو بودند و علاوه بر آن يک انبار اسلحه مخفی، کوچکترين اقدامی در برابر کودتاچيان نکرد.

اما از اين مهمتر در ماه های پس از کودتا که رژيم جديد ضعيف و متزلزل بود و در عين حال تشکيلات مدنی و نظامی حزب توده کاملا برقرار سابق بودند، بازهم هيچ اقدامی نکرد، تا  اينکه بسياری از اعضای غيرنظامی آن به زندان افتادند و بر ضد حزب خود «تنفرنامه» نوشتند و سازمان نظامی و انبار اسلحه و چاپخانه هم لو رفتند و در اين ميان عده ای از اعضای حزب اعدام،‌ شکنجه و زندانی شدند.

از آن پس باقی سران حزب توده هم به شوروی فرار کردند و مآلا سازمان خود را به عنوان  يک حزب مهاجر در آلمان شرقی تشکيل دادند. در سالهای ۱۳۳۹ تا ۱۳۴۱ که فرصت جديدی برای مبارزات آزاديخواهانه پديد آمد، حزب توده (همراه با جبهه ملی دوم) دولت اصلاح طلب دکتر علی امينی را با تمام قوا کوبيد. ولی وقتی پس از افتادن دولت امينی و در آستانه استقرار حکومت استبدادی شاه دولت شوروی با رژيم ايران از در آشتی درآمد و به آن کارخانه فولاد فروخت،‌ حزب توده شعار داد «زنده باد دوستی ايران و شوروی».

اين روش مصلحت جويانه جديد (و ارايه آن تا آستانه انقلاب بهمن)‌ سبب رانده شدن بسياری از اعضای جوان حزب توده شد. در همين زمان اختلافات شوروی و چين نيز آشکار شده و چين با ادعای رهبری «خلق های» جهان سوم به ميدان آمده بود. در نتيجه جوانان سرخورده حزب توده به مائوئيسم گرويدند و «سازمان انقلابی حزب توده ايران» را در خارج از کشور تشکيل دادند.

به اين ترتيب در دهه ۴۰ و ۵۰ حزب توده ـ اگرچه روزنامه مردم و پاره ای نشريات را منتشر می کرد ـ در بين چپ ايران تاثير و نفوذ چندانی نداشت (بلکه تا اندازه زيادی منفور بود) و کوشش می کرد که موافقت رژيم را با بازگشت حزب و اعضايش به ايران جلب کند.

    انقلاب که پيش آمد حزب توده به رهبری دبيراول جديدش نورالدين کيانوری تبديل به يک سازمان کاملا توتاليتر، خلقی و ضد آزادی شد. اين حزب توده بود که لفظ ليبرال را به معنای خائن و ضد انقلاب در دهانها انداخت و دولت مهندس بازرگان را نماينده امپرياليسم آمريکا خواند. ادامه اين روش حتی سبب شد که نويسندگان توده ای از کانون نويسندگان انشعاب کنند چون با اصرار کانون نويسندگان بر آزادی بيان و قلم مخالف بودند.

حزب توده در آن زمان حتی بيشتر از اسلامگرايان تندرو شعار اعدام و تصرف اموال مردم را می داد و به هر بهانه ای صادق خلخالی را که در آن زمان آيت الله نبود به عنوان «آيت الله خلخالی» برای انتخابات کانديدا می کرد.

به گفته پيروز دوانی،‌ عضو سرخورده حزب مزبور، که ظاهرا در دهه ۷۰ به قتل رسيد، اين سازمان نظامی حزب توده بود که مذاکرات صادق قطب زاده را با پاره ای از افسران ارتش برای به راه انداختن يک کودتای احتمالی کشف کرد و مدارک آن را از طريق سران حزب به رژيم داد،‌ که در نتيجه قطب زاده اعدام و آيت الله شريعتمداری خلع لباس شد.

در اين مدت سران توده از طريق سفارت شوروی با  حزب و دولت شوروی تماس داشتند،‌ به آن اطلاعات می دادند و از آن خط می گرفتند و اطلاعات مربوط به ارتش را نيز از طريق سازمان مخفی خود در درون ارتش به دست می آوردند. اما ناگهان حادثه ای به کار حزب توده پايان داد.

يک مامور «کا گ ب» در سفارت شوروی در ايران به نام ولاديمير کوزيچکين که سمت ديپلماتيک داشت به انگلستان پناهنده شد و طبعا آنچه شواهد و اسناد کتبی و شفاهی در چنته داشت به سازمان اطلاعات انگليس تحويل داد، که از آن جمله فعاليت های مخفی حزب توده و سازمان نظامی اش،‌ و روابط آنها با شوروی بود.

انگليس هم ـ‌ ظاهرا از طريق دولت پاکستان ـ اطلاعات مزبور را در اختيار دولت ايران گذاشت. در نتيجه حزب توده تحريم شد، سران آن دستگير شدند و بسياری از اعضايش به شوروی پناه بردند. اسناد محاکمه سران و نظاميان حزب توده همه چاپ و منتشر شده و نيازی به تکرار ندارد. از آن پس حزب توده تبديل به دو سه گروه کوچک در خارج از ايران شد که هر يک از طريق وبسايت خود نظراتشان را اعلام می کنند.
 




تشکیلات دموکراتیک زنان، نقاط مثبت و منفی

عکس تزئینی است
۱۳۹۰/۰۷/۱۲

با تاسيس حزب توده ايران در ۱۰ مهر ۱۳۲۰ خورشيدی، چند تشکل در پيرامون آن به وجود آمدند ، که يکی از آنها، تشکيلات زنان ايران و سپس به نام تشکيلات دموکراتيک زنان بود که در بهمن سال ۱۳۲۱ خورشيدی توسط مريم فيروز و شماری ديگر تاسيس شد.

اين تشکيلات، برنامه خود را «مبارزه عليه فاشيسم ، مبارزه در راه کسب حقوق مساوی با مردان، مبارزه در راه حفظ صلح، مبارزه برای دستمزد برابر در مقابل کار برابر با مردان، بيمه های اجتماعی و مبارزه عليه فحشا» قرار داد. اين سازمان ويژه زنان تا زمان فعاليت علنی خود در بهمن ۱۳۲۷، به اقداماتی مانند تشکيل کلاس های مختلف آموزشی و بهداشت و برگزاری کنفرانس های هفتگی برای زنان دست زد.

تشکيلات دموکراتيک زنان پس از کودتای ۲۸ مرداد سال ۱۳۳۲، همانند حزب توده ايران و ساير سازمان هايی که تعلق تشکيلاتی به آن حزب داشتند، سرکوب شد.

فعاليت اين تشکيلات با انقلاب بهمن ۱۳۵۷ از سر گرفته شد که در سال ۱۳۶۲، باز هم سرکوب شد. اين در حالی بود که مريم فيروز، که رياست اين تشکيلات را بر عهده داشت، همراه با شماری از مسئولان آن بازداشت شده بودند.

راديو فردا در ارتباط با فعاليت تشکيلات دموکراتيک زنان در ساليان پس از انقلاب با آذر منصور، موسس و يکی از ۳ مسئول تشکيلات دموکراتيک زنان، گفت و گو کرده است.

متن اين گفت و گو از نظرتان می گذرد:

بعد از يک دوره رکود و به دنبال کودتای ۲۸ مرداد سال ۱۳۳۲ که حزب توده و سازمان های وابسته به آن سرکوب شدند و از ادامه فعاليت به صورت تشکيلاتی بازماندند، شاهد بوديم که با آغاز انقلاب سال ۵۷ ، حزب توده، فعاليتش را دوباره در ايران آغاز کرد.
 به تبع آن هم سازمان های وابسته به اين حزب در عرصه های مختلف  از جمله درعرصه زنان، کار خود را از سرگرفتند که در اينجا منظورم تشکيلات دمکراتيک زنان است. از آن جايی که شما موسس و يکی از سه مسئول شاخه تشکيلات دموکراتيک زنان در اصفهان بوديد، اين تشکيلات با چه اهدافی تشکيل شد؟ و شما در آن زمان حس می کرديد که چه زمينه هايی برای آغاز به کار و از سر گيری فعاليت آن آن وجود دارد؟


اولين شبی که در تشکيلات اصفهان کنار هم نشستيم ،هفت نفر بوديم. در آن زمان تصميم گرفتيم که جلسات را از اولين هفته شروع و تعدادی از زنان  و خواهران و برادران رفقای حزبی را به اولين جلسه زنان در اصفهان دعوت کنيم.

خوشبختانه به سرعت نه تنها دختران، خواهران، مادران و زنان پيرامون ما بلکه دوستان و خواهران و برادران کسانی که شوهرانشان، برادرشان يا پدرشان حزبی بودند، از اين تشکيلات استقبال کردند.و به  جلسات هفتگی ما آمدند.

اين جلسات غالبا يا به صورت طرح بحثی کوچک که از طرف ما شروع می شد، يا سئوالاتی که خانم های شرکت کننده عنوان می کردند، و يا  مسئله روز خود را مطرح می کردند به تدريج اين جلسات بزرگ تر و به سمينارهای هفتگی تبديل شد و کار ما وسعت پيدا کرد.

دامنه جلسات هفتگی زنان نه تنها در حيطه شهر اصفهان، بلکه به ذوب آهن، بروجن، شهرکرد و شهرضا هم کشيده شد و ما جلسات هفتگی زنان را در اين شهرها هم تشکيل می داديم.

کار مهمی که می کرديم اين بود که از اين خانم ها می پرسيديم که چه حرفه ای می دانند. کسانی که خياطی می دانستند، کلاس های خياطی برگزار می کردند و معلمين هم به کلاس های سواد آموزی در مساجد می رفتند.

زنان قاليباف را  دور هم جمع  می کرديم تا بلکه بتوانند از لحاظ صنفی از حقوق صنفی خود دفاع کنند. زنان کارگر ذوب آهن را جمع می کرديم تا از مواضع و منافع صنفی خود حمايت کنند.

کارمان آنقدر وسعت گرفت که واقعا در مدت زمان کوتاهی ، اين جمع هفت نفره، با احتساب زنان شهر يزد در روزهای آخر، به ۴۰۰ نفر رسيده بود که از اين نظر بسيار مثبت بود.
 


شما در مورد نحوه شکل گيری و رشد تشکيلات دموکراتيک زنان صحبت کرديد. در اين ميان اساسا تشکيلات دموکراتيک زنان در برنامه های خود تا چه اندازه موفق بود؟

در کلاس های سواد آموزی بسيار موفق بود. همچنين در جمع کردن زنان قاليباف و کارگر بسيار موفق عمل کرد. در کمک و تجهيز جبهه جنگ بسيار موفق بود. اما متاسفانه زمانی برنامه های ما موفق نبود که خانم ها، خصوصا بانوانی که همسرانشان هم حزبی بودند، نسبت به کار شبانه روزی همسرانشان در حزب ،انتقادهای خيلی جدی داشتند .

ما متاسفانه نمی توانستيم به آنها کمک کنيم ، چون اين زنان هم مسئوليت کار خانه را به عهده داشتند و مسئول رسيدگی و تربيت بچه هايشان بودند و هم اينکه در تشکيلات زنان فعاليت می کردند.

اين زنان از ما انتقاد می کردند که چرا همسرانشان در حزب ياد نمی گيرند که وقت بيشتری برای خانواده هايشان بگذارند و به تفريح و رفاه خانواده و بچه هايشان اهميت بيشتری بدهند.

اين يک انتقاد جدی بود که من دائم می شنيدم اما نمی توانستم کمکی کنم، چون در آن مدتی که در آنجا کار می کرديم، شرايط ويژه ای حاکم بود. در واقع ما از ۲۴ ساعت روز می خواستيم  از نيروی رفقايمان کمک بگيريم و آنها را برای برنامه هايمان لازم داشتيم.

 به همين دليل هم من نمی توانستم به گوش طراحان برنامه های حزبی برسانم که آقايان بايد وقت بيشتری برای خانواده هايشان بگذارند. ولی اين يک مسئله جدی بود که خانم ها با ما داشتند و الان من می فهمم که ما می توانستيم طور ديگری رفتار و عمل کنيم که در عين حال آقايان را وادار کنيم که به خانواده و بچه هايشان بيشتر توجه کنند.

 شما در شهری فعاليت خود را شروع کرديد که محيط و فضای مذهبی آن شهر در آن زمان، بسيار بيشتر از شهری مثل تهران و يا برخی از شهرهای ديگر ايران بود. آيا در کار خود با موانعی هم مواجه شديد؟ و چگونه اين موانع را پشت سر گذاشتيد؟

 تا زمانی که  حزب اجازه فعاليت داشت و مورد حمله قرار نمی گرفت، تشکيلات هم تحت فشار نبود.

کسانی که به ما رجوع می کردند ، يک نوع سمپاتی نسبت به سياست های حزب توده داشتند و ما اين هوادارها را به دور خود جمع می کرديم، سياست های روز را پيش می برديم و راجع به سياست های روز بحث می کرديم.

بعد هم اين زنان مطابق نظرات و خواسته ها خودشان، سوالاتشان را با ما در ميان می گذاشتند و شايد به اين دليل بود که من در شهر اصفهان و با جامعه مذهبی آنجا مطلقا دچار مشکل نشدم.

زنانی که به ما مراجعه می کردند، زنانی که عضو گروه ما می شدند و در سمينارها شرکت می کردند به ما سمپاتی و تمايل داشتند و ما دفتر خاصی به عنوان تشکيلات زنان نداشتيم که مورد هجوم قرار بگيرد. ما به شکل گروه های مشخص، روزهای مشخص و در خانه های شخصی قرار می گذاشتيم  و همه را هم دعوت می کرديم. هر بار که جلسات مان تمام می شد، مکان تشکيل جلسه هفته بعد را هم به خانم ها اطلاع می داديم و می گفتيم لطفا دوستان و هواداران و يا فاميل ها را دعوت کنيد وبا خودتان بياوريد.

 به اين ترتيب، ما جمع را هر بار بزرگ تر می کرديم و هر بار هم جای جلسات را تغيير می داديم. اينطور نبود که ما جای مشخصی داشته باشيم که هرگاه به حزب حمله می شود به ما نيز حمله شود.

از يک سو بدبختانه دفتر مشخصی نداشتيم و از سوی ديگر خوشبختانه چون دفتر مشخص نداشتيم به ما حمله نمی شد و مورد هجوم قرار نمی گرفتيم.

در کنار اين مسايل، چه نکات منفی قابل توجهی وجود داشت که شما آن را به عنوان نقطه منفی برای فعاليت تشکيلات دموکراتيک زنان محسوب می کنيد؟

يکی از موارد منفی اين بود که در آن زمان، من تفاوت زيادی بين عضو يک حزب بودن و آمال و آرزوهای خودم برای جنگيدن در يک حزب از يک سو و فعاليت در سازمان زنان و کار کردن در يک تشکيلات زنانه  قائل نبودم.

به همين دليل با همان ذهنيت حزبی که در کنار رفقای مرد کار می کردم در تشکيلات زنان نيز کار می کردم. ولی به تدريج در سمينارها و جلسات زنان متوجه شدم که مشکلات زنان، مشکلات فعال شدن در يک حزب نيست بلکه مشکلات روزانه شخصی است.

آنها  در مورد مسايل انسانی همچون حسادت، عشق، طلاق ، جمع کردن مال، تربيت بچه ها و يا در مورد اختلافی که با رفيق حزبی من به عنوان شوهر يا برادر در خانه داشتند، بحث می کردند. اين در شرايطی بود که من در مورد اين قبيل مسايل فقط می توانستم چيزهايی کلی بيان کنم.
نمی توانستم قدم به قدم آنها را راهنمايی کنم و برای کار اختصاصی در حوزه زنان اعزام کنم. نمی توانستم مانند کاری که امروز در آلمان و در حوزه زنان انجام می شود، به آنها کمک کنم و به دادگاه و مراجع مختلف بفرستم. متاسفانه امکان پذير نبود و فقط در مرحله بحث متوقف می مانديم.

 اگر می خواستيم تشکيلاتی برای زنان راه اندازی کنيم، مثلا برای زنان کارگر، قاليباف و  يا تشکيلاتی برای سواد آموزی زنان، موفق بوديم ولی ديگر بيشتر از اين جلو نمی رفتيم. وقتی مسئله ای جدی و يا شخصی و فردی می شد، ما جلوتر از اين نمی رفتيم.

زمانی در مورد حزب توده مطالعه وتحقيق می کردم، به کتابی برخوردم که از سوی يک موسسه وزارت اطلاعات منتشر شده بود که تشکيلات دموکراتيک زنان را يک تشکيلات روشنفکری و خاله زنکی ناميده بود.  شما اساسا تا چه اندازه اين موضوع را صحيح می دانيد؟
 

جنبه روشنفکری اين تشکيلات ، شايد در محدوده تهران بود. اما «خاله زنکی» بودن اين تشکيلات را صد درد صد رد می کنم. تشکيلاتی که در اصفهان و يزد و بختياری داشتيم، مطلقا خاله زنکی نبود. بحث های بسيار زنانه و اساسی مطرح می شد. فقط بخش تاسف بار برای من اين بود که پس از بحث هايی که جلسات هفتگی برگزار می شد، نمی توانستيم از لحاظ فردی به زنان کمک کنيم.

زنان نيامده بودند که آنجا برای خودشان بنشينند، تخمه بشکنند، آش رشته درست کنند، بگويند و بخندند که گفته شود اين تشکيلات«خاله زنکی» بوده است. خانم ها خيلی جدی در اين جلسات شرکت می کردند و اينها باعث می شد که هر بار که از جلسات بيرون می آمدم به اين  فکر می کردم که دفعه ديگر و در جلسه بعدی، بايد چه برنامه هايی ارائه بدهم که اين جلسه پربارتر باشد و چه قدم های مثبتی در اين حوزه بردارم. خود من هم در اين جلسات رشد می کردم و هر بار آموزش می ديدم و چيزهايی ياد گرفتم.

در حال حاضر هم که در حوزه زنان کار می کنم، بر اين باورم که کار تشکيلات دموکراتيک زنان درست بود، منتها در آن جامعه ما نمی توانستيم کمک های مشخصی کنيم.

يکی از نکاتی که به عنوان آسيب شناسی  تشکيلات صنفی در سال های اول انقلاب مطرح می شود، اين است که مثلا تشکيلات دموکراتيک زنان، وابسته به حزب توده ايران بود ولذا نمی تواست خارج از سياست های آن حرکت و عمل کند. آيا اين موضوع درست است؟ و در عين حال، چه تاثيراتی بر روی کار تشکيلات دموکراتيک زنان گذاشت؟
 

اين ايراد صد در صد درست است. سازمان زنان اگر می خواهد موفق باشد، بايد مستقل از سازمان های سياسی عمل کند.

متاسفانه ما در تشکيلات زنان، صد در صد اهداف حزب و حتی بحث های سياسی روز حزب را در جلسات خود مطرح می کرديم .

اين باعث می شد که زنانی که از شوهران حزبی خود دلخور بودند به ما فشار بياورند که اين بحث های را کنار بگذاريد و به ما و مشکلات مان بپردازيد؛ مثلا اين که چرا همسرم در خانه کار نمی کند و در خانه خشن است و به بچه ها نمی رسد.

 قدم به قدم فهميدم آنچه برای زنان مهم است، مسايل خودشان است و نه مسايل حزبی.

 آنها کمک روحی می خواستند و ما نمی توانستيم که هم  در حوزه مسايل حزبی قدم برداريم و هم سازمان زنان را حفظ کنيم.

حزب که صدمه خورد، تشکيلات زنان هم پشت سر آن ضربه خورد. چون قابل تفکيک نبودند. تمام مسئولين که خودمان بوديم، هنگامی که تحت تعقيب و پيگرد قرار گرفتيم، باعث شد که تشکيلات هم نتواند درست پا بگيرد و آسيب ديد.

اين شرايط باعث شد تا اصلا تشکيلات ازهم بپاشد. شايد اگر ما عضو حزب نبوديم، زمان بيشتری دوام می آورديم و می توانستيم کار کنيم.
 

يکی از نکاتی که مطرح هست ، در مورد نحوه فعاليت خود حزب توده و به تبع آن در مورد سازمان های نزديک به آن است و اينکه چرا در دوره بعد از انقلاب به مسايلی همچون آزادی های اجتماعی نپرداختند، اينکه چرا نگاهشان صرفا سياسی بود و تنها در راستای حمايت از انقلاب  و آنچه  که حمايت از خط امام می ناميدند، فعاليت می شد. نظر شما در اين مورد چيست؟

 اين بحث روزانه ما هم بود. ما هر بار که دور هم جمع می شديم راجع به اين مسايل صحبت می کرديم . در آن زمان می گفتيم که «فردی» بايد بجنگيم و هر کسی بايد از آزادی هايی که دارد دفاع کند.

من خودم معتقد بودم که بايد به صورت گروهی و  تشکيلاتی مسايل را مطرح کنيم . اينکه دايره آزادی های اجتماعی روز به روز دارد تنگ تر و محدود تر می شود و دارند ما را محدود تر می کنند ولی متاسفانه سياست کلی حزب به اين موضوع بهای لازم را نداد و يا نشنيده گرفت.

من با مريم خانم ( مريم فيروز) هم که صحبت می کردم، به اين اصل معتقد بود و دائم به ما می گفت که بايد از خودتان دفاع کنيد و نگذاريد که محدودتان کنند، نگذاريد آزادی فردی شما مورد تجاوز قرار گيرد.

 ولی اين موضوع در بالا منعکس نمی شد که تبديل به سياست روز حزب شود. رهبری حزب متاسفانه به اين ترتيب ما را هم محدود می کرد. به همين دليل، من به عنوان يک عضو فعال تشکيلات زنان و به عنوان يک عضو حزب فکر می کنم از طريق حزب بيشتر محدود می شدم.

از طريق رهبری حزب کار من و امثال من فقط به سياست های روزانه حزب محدود شد. اين اشتباه بزرگ حزب بود. حزب بايد ورای سياست های روز عمل می کرد، نه اينکه قدم به قدم و به دنبال سياست های روز جمهوری اسلامی برود.

بعد از ۲۸ سال ، وقتی به گذشته نگاه می کنيد، آيا از فعاليتی که انجام داده ايد، متاسفيد يا نه؟

نه ! اولا که من بسيار خوشحالم که شانس به دست آوردن چنين تجربه بزرگی را داشتم. من از مريم فيروز بسيار آموختم. مريم فيروز همه زندگی اش را در اين راه گذاشت. خود من ادامه آن راه را در آلمان و برلين در پی گرفتم.

 هنوز هم دارم از  آموزش های آن زمان استفاده می کنم. چيزهايی که در چهار محال بختياری، بروجن، اصفهان، ذوب آهن و ...  آموختم را هنوز دارم به کار می برم. تجربه خيلی گرانقدر و بزرگی بود. ولی انتقادی به خودم وارد است، اين که خودم چرا مسئوليت حزبی را در کنار مسئوليت زنان پذيرفتم چون متاسفانه اين دو نوع فعاليت با هم قابل تلفيق نبود.
 




برنامه‌های رادیویی

حزب توده ایران و ضربات ناشی از دو انشعاب تاریخی

مهدی خانبابا تهرانی از اعضای «سازمان انقلابی حزب توده ايران» که از حزب توده انشعاب کرد.
۱۳۹۰/۰۷/۱۱

مهدی خانبابا تهرانی، چهره شناخته شده سياسی و رسانه ای ايرانی سال هاست که مقیم اروپا است.

آقای خانبابا تهرانی فعاليت سياسی خود را در دهه ۲۰ خورشيدی با عضويت در سازمان جوانان حزب توده ايران آغاز کرد و بعدها عضو آن حزب شد. وی پس از کودتای ۲۸ مرداد به صف منتقدين حزب پيوست و جزو انشعابيون این تشکيلات سياسی بود که بعدا نام «سازمان انقلابی حزب توده ايران» را بر خود نهاد.

وی همچنين در تشکيل کنفدراسيون جهانی محصلين و دانشجويان ايرانی-اتحاديه ملی  مشارکت داشت.

مهدی خانبابا تهرانی در گفت و گويی به مناسبت هفتادمين سالگرد تاسيس حزب توده ايران، از تشکيل اين حزب و ساير رویدادهای مربوط به آن تا زمان انشعاب منتقدين و ناراضيان و تشکيل سازمان انقلابی حزب توده ايران سخن گفته است.

شما چه نکاتی را درباره تاسيس حزب توده ايران و سال های فعاليت اين حزب قابل طرح می دانيد؟

پس از شهريور سال ۱۳۲۰ با رفتن رضا شاه فضايی در ايران به وجود آمد و به خاطر عدم ثبات حاکميت دولت ايران قفل از دهان ها برداشته شد و فضايی برای فعاليت پديد آمده بود. به همين دليل آزادیخواهان و بسياری از روشنفکران، «حزب توده ايران» را پايه گذاری کردند.

اين حزب در مرحله نخستين شکل گيری واقعا يک حزب ملی و تمام خلقی بود و اصلا مارکسيستی- لنينيستی نبود، هر چند افرادی با تمايلات سوسياليستی در آن شرکت داشتند. البته در ميان جامعه شناسان و تاريخ نگاران بحث بر سر اين است که از روز نخست تشکيل اين حزب، کمينترن و اتحاد شوروی در آن رخنه کرده بودند يا به دستور آنها تشکيل شد اما من باور ندارم با دستور، چيزی انجام شود.

زمينه تشکيل حزب توده به عنوان يک حزب ضدفاشيستی و يک حزب آزادیخواه شهری که تعلق شهروندی داشت به وجود آمد و بيشتر روشنفکران تحصيل کرده درخارج از کشور و به ايران بازگشته، از پايه گذاران حزب بودند.

حزب توده يک مرحله اول از زمان تشکيل تا سال ۱۳۲۵ دارد که در اين مرحله يک حزب تمام خلقی و ملی بود و اقبال فراوانی در جامعه يافته بود. اما از سال ۱۳۲۵ با پيدايش فرقه دموکرات آذربايجان از يک طرف و طرح ملی شدن صنعت نفت از طرف ديگر، حزب توده به خاطر سياست هايی که بر سر اين دو مسئله اتخاذ کرد به تدريج سيمای وابستگی اش به اتحاد شوروی عريان شد.

در سال ۱۳۲۵ هنگامی که فرقه دموکرات آذربايجان شکل گرفت، خليل ملکی برای سرکشی از طرف حزب به آنجا می رود و با مشاهده اين که چگونه افراد فرقه دموکرات سينه چاک استالين هستند و عکس های استالين در مراکز حزبی آويخته شده است، برافروخته می شود و می گويد اين عکس ها را برداريد اينها متعلق به ما نيستند. ملکی وقتی برمی گردد بحث گرايش ملی درون حزب در می گيرد با عده ای که خيلی به شوروی به بهانه پايگاه انقلاب جهانی و انترناسيوناليسم پرولتاريايی نزديک شده بودند و به اين ترتيب تضادی شکل می گيرد که منجر به انشعاب اول حزب می شود که همان انشعاب خليل ملکی است.

حزب توده به رغم سياست های کج و معوج و وابستگی که به شوروی نشان داد، در تکامل فرهنگ سياسی ايران نقش بسيار مهمی داشت و حتی نقش تعيين کننده داشت. چون تنها حزبی بود که به صورت سازمان يافته و با فرهنگ و ادبيات معين وارد عرصه سياست در ايران بعد از رضاشاه شده بود. اما به نظر من حزب در مهاجرت به تدريج زمين گير شد چون تماس اش با ايران تقريبا قطع بود.

مهدی خانبابا تهرانی

در طرح ملی شدن صنعت نفت زمانی که دکتر مصدق و ياران اش اين مسئله را طرح می کردند، آقای احسان طبری جوان از روی تمايل فراوان و ناپخته ای که به انترناسيوناليسم پيدا کرده بود مقاله ای می نويسد و می گويد اگر دولت ايران امتيازی برای شرکت نفت جنوب قائل است بايد چنين امتيازی را برای شوروی در قلمرو نفتی شمال هم قائل شود. اين مسئله ضربه محکمی بود به حزب توده و چنين اظهار نظری حزب توده را از خواست ملی و منافع ملی جدا کرد.

اينها عواملی بود که باعث شد حزب توده را وابسته به شوروی بدانند، در حالی که به نظر من در آغاز پيدايش حزب توده اين نبود که به دستور کمينترن و به عنوان يک حزب متمايل به شوروی تشکيل شده باشد. در اساسنامه حزب توده، اين حزب نماينده منافع کلی طبقات جامعه ايرانی است.

مرحله ديگری که در مورد تاريخ حزب توده اشاره کنم، غير قانونی شدن اش در سال ۱۳۲۷ است و دليل آن هم ترور شاه به دست ناصر فخرآرايی بود.

ارتجاع آن زمان طوری استدلال کرد که اين ترور را حزب توده ترتيب داده است. به اين دليل که ناصر فخرآرايی با عبدالله ارگانی دوست بود و او يکی از اعضای کميته شهر تهران بود که با آقای کيانوری ارتباط داشت. آقای فخرآرايی وقتی می خواست شاه را ترور کند گويا به عبدالله ارگانی می گويد اگر شاه را از ميان برداريم کارها درست می شود و من می خواهم اين کار را انجام دهم.

عبدالله ارگانی که هنوز در قيد حيات است و چندی پيش کتاب اش منتشر شده و پس از ترور ناموفق شاه سال های زيادی در زندان بود، اين خبر را به آقای کيانوری می دهد و کيانوری می گويد به ما مربوط نيست. بعدها اين اتهام به کيانوری و حزب وارد شد که او از اين ترور اطلاع داشته و دکتر کشاورز درکتاب خود «من متهم می کنم» به اين مطلب اشاره کرده و در پلنوم های حزب هم اين مسئله چندين بار مطرح شده که نمی توان رهبری حزب را بر عهده داشت و در مورد چنين واقعه مهمی بی تفاوت بود و گفت به ما مربوط نيست.

کيانوری از اين نظر مورد نقد رهبری حزب قرار گرفت، چون همان زمان رهبری حزب در سالگرد دکتر ارانی بر سر مزار او به امام زاده عبدالله رفته بودند و آقای کيانوری لحظاتی از آن مراسم غيب می شود و می گويد من بايد بروم شاه عبدالعظيم و آنجا يک تلفن کنم. گويا او رفته بود تلفن کند تا از عبدالله ارگانی بپرسد سرانجام کار چه شد. اين ظن به کيانوری برده می شد که او حالت آنارشيستی دارد و ماجرا را می دانسته است. به هر حال ارتجاع دنبال بهانه می گشت که حزب توده را غير قانونی اعلام کند.

حزب توده ايران در بهمن سال ۱۳۲۷ بعد از تيراندازی به شاه غيرقانونی اعلام شد.


فعاليت حزب توده ايران پس از غيرقانونی شدن چگونه بود؟
 

در واقع، يک دوره ديگر برای حزب توده آغاز می شود. از سال ۱۳۲۷ تا کودتای ۲۸ مرداد که حزب به طور رسمی تعطيل می شود، به صورت پوششی فعاليت خود را آغاز می کند يعنی به صورت نهادها و جمعيت های اجتماعی مانند جمعيت صلح، جوانان دموکرات و جمعيت مبارزه با استعمار به مسئوليت يحيی خدابنده که بزرگترين تظاهرات در کشور را ترتيب می داد.

اين جريان تا کودتای ۲۸ مرداد ادامه داشت و حزب توده به صورت نيمه مخفی فعاليت های اجتماعی- فرهنگی اش را در پوشش اينچنين ای ادامه داد. در آن دوران، حزب حيات داشت و رشد می کرد و می توان گفت تا کودتای ۲۸ مرداد يکی از قوی ترين احزاب آسيا بود.

با کودتای ۲۸ مرداد و لو رفتن سازمان افسری حزب توده و بيشتر ارگان های پنهان حزب، حزب توده ضربه مهلکی خورد و در آن زمان زندان ها پر شد و من خودم يکی از زندانيان پس از ۲۸ مرداد هستم که بعد از ترور گروه اول افسران، در زندان زرهی با آقای شاهرخ مسکوب در يک سلول بوديم و شاهد قلع و قمع و شکنجه های افسران توده ای شديم.

ولی با اين حال حزب هنوز به حيات خود ادامه می داد. هر چه فشار بر حزب بيشتر می شد گرايش به سمت شوروی از طرف حزب بيشتر می شد به ويژه اين که نياز داشت بعدها در خارج سکنی گزيند و بسياری از رهبران حزب مجبور شدند در فاصله زمانی ۱۹۵۳ تا ۱۹۵۶ که کيانوری از ايران خارج شد به خارج بروند. من هم همان موقع به بهانه تحصيل و آزادی از زندان به شهر مونيخ آمدم. آن موقع بيشتر افراد حزب در آذربايجان شوروی بودند تا اين که بخشی از آنها به مسکو منتقل شدند.

انشعاب دوم زمانی آغاز شد که بسياری از جوانانی که به اروپا آمدند و يا در دانشگاه های ايران بودند، متوجه شدند رهبری حزب توده که گليم درويشی خود را در بستر اردوگاه سوسياليسم پهن کرده ديگر تحرک آن چنانی ندارد و با مسايل ايران ديگر همراه نيست و دور از جريان ها قرار دارد. بنابر اين صدای نقد سياست های حزب توده و نقد رهبری مهاجرت نشين که از پای افتاده بود و نمی توانست مسايل ايران را دنبال کند بلند شد.

از سال ۱۹۵۸ پس از مذاکرات آقای خروشچف با مسئولان آلمان شرقی، اين کشور محل تبعيد و نشست سياسی سران حزب توده شد و به تدريج رهبران حزب توده به آلمان شرقی رفتند و در لايپزيک مرکزيت تشکيل دادند. با انتشار مجله «دنيا» و تکيه بر جنبش دانشجويی که در اروپا و به ويژه آلمان شکل گرفته بود، آنها توانستند سازماندهی حزبی جديد داشته باشند.

اين نگاهی گذرا بود به فعاليت حزب توده ايران و بايد بگويم حزب توده به رغم سياست های کج و معوج و وابستگی که به شوروی نشان داد، در تکامل فرهنگ سياسی ايران نقش بسيار مهمی داشت و حتی نقش تعيين کننده داشت. چون تنها حزبی بود که به صورت سازمان يافته و با فرهنگ و ادبيات معين وارد عرصه سياست در ايران بعد از رضاشاه شده بود. اما به نظر من حزب در مهاجرت به تدريج زمين گير شد چون تماس اش با ايران تقريبا قطع بود.

در دوره ای که شما اشاره کرديد، شاهد دو انشعاب بزرگ در حزب توده ايران بوديم، اول انشعاب خليل ملکی و همفکران اش بعد از شکست فرقه دموکرات آذربايجان و کردستان. دوم، گروه بزرگی که تحت عنوان «سازمان انقلابی حزب توده ايران» و در دهه ۳۰ بعد از متلاشی شدن شبکه های حزبی در پی کودتای ۲۸ مرداد به وجود آمد. از نظر آسيب شناسی در مورد حزب توده، چه دلايلی باعث اين انشعاب ها شد؟
 

شکست تمايل ميهن دوستی حزب توده در نزديکی به فرقه دموکرات آذربايجان و وابستگی اين فرقه به شوروی يکی از دلايل اساسی بود که برخی از روشنفکران برجسته ايران را سرخورده کرد. با سرخوردگی خليل ملکی از وابستگی حزب دموکرات به شوروی و نصب عکس های استالين در تمام مراکز فرقه، اين بحث بالا گرفت.

البته تمايل و لحاظ کردن منافع شوروی در حرکت های سياسی حزب به خصوص با آمدن سرگی کافتارادزه، معاون وزير خارجه شوروی، که برای قرارداد نفت به تهران آمده بود و ميتينگی که با عکس های استالين ترتيب دادند، باعث شد افرادی چون جلال آل احمد که عضو تحريريه مجله «مردم» بود و خليل ملکی از حزب توده ايران بريده شوند.

خوشبختانه در انشعاب اول اين اقبال برای منشعبين وجود داشت که نيروی خودشان را در خدمت نهضت ملی ايران قرار بدهند که برای ملی شدن نفت به رهبری دکتر مصدق به وجود آمده بود و به جرأت می توان گفت که خليل ملکی و نيروی سومی ها يکی از معماران اصلی جبهه ملی بودند که با توانايی ها و تجارب خود از حزب توده و کار سازمانی توانستند حزب «زحمتکشان ايران» را به رهبری آقای مظفر بقايی و آقايان ملکی و زهری به عنوان بزرگترين تشکيلات در مقابل حزب توده ايران به وجودآورند و در خدمت حرکت جبهه ملی و دکتر مصدق قرار بگيرند.

حتی بعد از کودتای ۲۸ مرداد نيروی سوم توانست تا حدودی خودش را حفظ کند. بخشی هم که به خارج از کشور آمده بود جامعه سوسياليست های ايران را درست کرد که يکی از منضبط ترين و روشن بين ترين نهادهای سياسی خارج از کشور بود و در سامان بخشی کنفدراسيون جهانی هم نقش اساسی داشت.

در انشعاب اول از لحاظ عددی تعداد کمتری از حزب بيرون رفتند ولی از روشنفکری حزب کاسته شد. بسياری از روشنفکرانی که در حزب توده ايران نامی داشتند بيرون رفتند و بايد برای ماندگاری در تاريخ يادآوری کنم که در شب انشعاب ملکی بسياری از رفقايی که بعدا رهبری حزب توده را دردست گرفتند، حتی آقای کيانوری و قاسمی و طبری به آقای ملکی تمايل داشتند. به طوری که گفته می شود چند شب پس از اين انشعاب، راديو باکو انشعاب را به استعمار انگليس و سفری که ماه ها پيش آقای ملکی برای شرکت در سنديکای کارگری به انگلستان رفته بود، منتسب کرد و گفت انشعاب جديد دست نشانده استعمار است.

از آن زمان بسياری از کسانی که با ملکی موافق بودند چون صدا از اتوريته شوروی می آمد پشت می کنند و به حزب توده ايران برمی گردند و ملکی می ماند و يارانی که با او «نيروی سوم» را تشکيل دادند. نيروی سومی ها در دوره بعد از انشعاب با انتشار مجلات و کارهای فرهنگی شان، بخشی از فرهنگ سوسياليستی ايران بودند و به زبان امروز آنها سوسيال دموکرات های ايران بودند.

 در مورد انشعاب دوم چطور؟
 

انشعاب دوم زمانی آغاز شد که بسياری از جوانانی که به اروپا آمدند و يا در دانشگاه های ايران بودند، متوجه شدند رهبری حزب توده که گليم درويشی خود را در بستر اردوگاه سوسياليسم پهن کرده ديگر تحرک آن چنانی ندارد و با مسايل ايران ديگر همراه نيست و دور از جريان ها قرار دارد. بنابر اين صدای نقد سياست های حزب توده و نقد رهبری مهاجرت نشين که از پای افتاده بود و نمی توانست مسايل ايران را دنبال کند بلند شد.

در حالی که بين جوانان و در دانشگاه های داخل کشور فکر انقلابی و راديکال جوشان شده بود، در خارج از کشور هم به خاطر انقلاب کوبا و جريان ريشوهايی که از کوه ها سرازير شدند و کوبا را فتح کردند، آنها مدلی شده بودند برای جوانانی که به حزب توده ايران علاقه داشتند؛ از بيژن جزنی در داخل کشور گرفته تا آدم هايی چون نيکخواه و من که ديگر نمی توانستند پذيرای حزب توده باشند. در نتيجه، انشعاب به تدريج زمينه پيدا کرد.

در نقدهايی که به حزب وارد شد و مسافرت هايی که انجام داديم، ما حزب را به عنوان يک حزب انقلابی سوسياليستی قبول نداشتيم که می تواند تغيير بنيادی درايران به وجود آورد. اين حرف بيهوده است اگر برخی ها بگويند ما از روز اول دنبال سياست چين بوديم. ما فکر می کرديم بايد مانند جوانان کوبا به سمت مردم برويم و به رهايی آنها کمک کنيم.

درست است که انشعاب سازمان انقلابی حزب توده با پيروزی انقلاب کوبا همزمان شد، ولی به نوعی، ملهم از اختلافات چين و اتحاد شوروی سابق بود و نيز اختلافی که در اردوگاه های سوسياليستی در مورد مسايل گوناگون بروز کرد. در عين حال که شاهد انشعاب در حزب توده هستيم در خيلی از احزاب سنتی کمونيستی جهان هم شاهد انشعاب هستيم. انشعاب کنندگان به طور کلی به جنگ چريکی گرايش داشتند. به نظر شما انشعاب دوم از اين مسايل تاثيری نگرفته بود؟

بله ۱۰۰ درصد همين طور است. زمانی که ما نقد حزب توده را شروع کرديم، اختلاف چين و شوروی آغاز نشده بود. چينی ها، پس از نقد ما به حزب توده، تازه اولين انتقادهای خود را به رويزيونيسم مدرن شروع کردند. مرکز اين نقد هم تولياتی، دبيرکل حزب کمونيست ايتاليا، با نظرات رفرميستی اش و آقای موريس تورز از فرانسه و بعد هم حزب کمونيست ژاپن بود.

در آن زمان، هنوز شوروی و چين کاملا از هم نبريده بودند و الگوی ما جوانان کوبا بود، چون انقلاب کوبا حتی نسل جوان آمريکای لاتين را هم متاثر کرده بود و در چند کشور آمريکای لاتين جنگ های پارتيزانی به وجود آمده بود.

در نقدهايی که به حزب وارد شد و مسافرت هايی که انجام داديم، ما حزب را به عنوان يک حزب انقلابی سوسياليستی قبول نداشتيم که می تواند تغيير بنيادی درايران به وجود آورد. اين حرف بيهوده است اگر برخی ها بگويند ما از روز اول دنبال سياست چين بوديم. ما فکر می کرديم بايد مانند جوانان کوبا به سمت مردم برويم و به رهايی آنها کمک کنيم.

درست است که بعدا چينی ها تاثير عميقی بر اين قضيه گذاشتند و با آمدن چين، سازمان انقلابی به آن سو کشيده شد و حتی يک انشعاب کوچک اوليه هم در سازمان انقلابی به وجود آمد؛ بين افرادی که طرفدار کاسترويسم يا طرفدار راه محاصره شهرها از طريق دهات بودند. يک تيم هم به کوبا رفته بود تا جنگ های پارتيزانی مدل چه گوارا و کاسترو را بياموزد.

بعدا يک تيم ديگر با چينی ها تماس گرفت و برخی از رهبران سازمان انقلابی می خواستند با دو دست از دو کاسه غذا بخورند. اين حتی موجب اختلاف شد و آخر به جلسه کادرها کشيد و درآنجا انشعاب بزرگ سازمان انقلابی شکل گرفت. چين زمانی به عنوان يک وزنه بزرگ آسيايی خيلی برای افراد کشش داشت و سازمان انقلابی که آخر سر برده و اسير استراتژی محاصره شهرها از طريق دهات شده بود، وقتی خواست انشعاب را توجيه کند، مرا به عنوان فردی که اين تئوری را قبول ندارد و به قيام شهری اعتقاد دارد و ضد انديشه مائو است معرفی کردند.

انشعاب بزرگ سازمان انقلابی، انشعابی بين کادر رهبری و پايه سازمان بود. يک عده به نام کادرها آمدند و عده ای هم به نام سازمان انقلابی کار خود را با دنباله روی از چين ادامه دادند. اين داستان تا انقلاب ايران ادامه يافت و در انقلاب ايران هم اينها در خط اول از جمهوری اسلامی دفاع می کردند، تحت اين که انقلاب ايران ضد امپرياليست است و با تئوری وحدت بين اسلام و سوسياليسم و ملی گرايی، موضع خود را توجيه می کردند.

آنها در پيروی از خط امام و جمهوری اسلامی ماندند تا زمانی که دوباره اختلافات پيدا شد و عده زيادی از بچه های سازمان انقلابی تن به مبارزه مسلحانه دادند و خيلی ها از آنها از بين رفتند و آن جريان پاشيده شد. اين چنين بود که عمر سازمان انقلابی به عنوان يک حرکت بزرگ انشعابی پايان يافت.

به عنوان نکته آخر، بايد اشاره کنم آقای کيانوری بعد از انقلاب در روزنامه «مردم»، وقتی سخن از انشعابات حزب توده به ميان آورد گفت انشعاب دوم که در ساليان نخست دهه ۶۰ ميلادی در اروپا شکل گرفت و تبديل به سازمان انقلابی شد، نسبت به انشعاب اول ضربه بزرگتری به حزب توده زد، چون ۷۰ درصد از کار حزب توده را با خود برد.

اين حرف کيانوری درست است و ديگر چيزی برای حزب توده باقی نمانده بود، چون کنفدراسيون جهانی هم در دست نيروهايی چپی بود که يا مائوئیست بودند يا کاسترويست يا آدم هايی بودند در خط انقلاب قهرآميز و در واقع حزب توده در آن زمان منفرد شده بود.





«بدنه حزب توده از طبقه بالا نبود»

تظاهرات سندیکاهای مختلف کارگری در دوره پیش از كودتای ۲۸ مرداد. عکس از مؤسسه مطالعات تاریخ معاصر ایران.
۱۳۹۰/۰۷/۱۱

حزب توده ايران پس از تاسيس در ۱۰ مهر ۱۳۲۰ خورشيدی، حتی پيش از آنکه به طور رسمی ايدئولوژی مارکسيسم لنينيسم را برگزيند و خود را به عنوان حزب طراز نوين طبقه کارگر بنامد، اين طبقه را به عنوان يکی از زمينه‌های فعاليت خود برگزيده بود.

از همان هنگام تاسيس، اعضای اين تشکل سياسی اقدام به تشکيل سنديکاها و اتحاديه‌های کارگری در ايران، به ويژه در شهرهای صنعتی کردند.

پایگاه طبقاتی رهبری حزب توده ایران، رابطه اين حزب با اين سنديکاها و اتحاديه‌های کارگری، انتقادها از تاثيرگذاری آن بر اين تشکل‌های صنفی و نيز نقش آنها پس از انقلاب بهمن ۵۷، در گفت‌وگوی راديو فردا با صادق کارگر، فعال سنديکايی در نروژ، مطرح شده است که متن آن از نظرتان می‌گذرد:  

حزب توده ايران در سال‌های نخستين تاسيس خود سعی می کرد جبهه‌ای برای شخصيت‌های حتی غيرچپ باشد، به خصوص در دوران جنگ جهانی دوم و غلبه بر فاشيسم. بعد از آن به تدريج ايدئولوژی چپ يا مارکسيسم- لنينيسم را بر ايدئولوژی خود حاکم کرد و خود را حزب "طراز نوين طبقه کارگر ايران" ناميد. اما گفته می‌شود اکثريت کادر رهبری حزب توده ايران از اشراف، طبقه متوسط يا روشنفکران بوده‌اند. آيا اين مسئله با ايدئولوژی حاکم بر حزب تضادی نداشت؟

درباره اين که ترکيب اجتماعی و طبقاتی حزب توده ايران از آغاز تشکيل چگونه بود، بحث های زيادی مطرح است. درست است که از ۴۰ نفر اولی که ۲۸ شهريور سال ۱۳۲۰ نشستند و حزب را تاسيس کردند، اکثر قريب به اتفاق‌شان جزو روشنفکران و از طبقات متوسط و بعضاً بالای جامعه بودند، اما بدنه حزب توده ايران به خصوص در سال‌های اوليه، برعکس چيزی که گفته می‌شود، از توده مردم بود.

بر اساس روايات و تاريخی که حتی از جانب منتقدين منصف حزب، مانند آقای حبيب لاجوردی نوشته شده است، سال اول تاسيس يعنی تا ۱۳۲۱ تعداد اعضای حزب به چهار هزار نفر رسيد که بيش از ۸۰ درصد آنها کارگر بودند. باز هم به روايت آقای لاجوردی، دو سال بعد اعضای حزب به ۲۵ هزار نفر می‌رسد که ۷۵ درصد آنها نيز کارگر بودند. ولی از آن به بعد به تدريج به خاطر مترقی بودن جنبه‌های مختلف برنامه و فعاليت حزب توده ايران، از نظر تعداد و ترکيب بدنه حزب تغييری به سود طبقات روشنفکر و متوسط جامعه به وجود می‌آيد.

در رهبری و ارگان‌های بالای حزب هم کارگران باتجربه و سنديکاليستی وجود داشتند که از قبل عضو بودند؛ مانند آقای کی‌مرام که از سال ۱۳۰۰ نماينده کارگران کفاش و يکی از سنديکاليست‌های برجسته ايران بود. از همکاران ديگری که مدتی با حزب فعاليت کردند و بعد جدا شدند، می‌توان از آقای تقی فداکار نام برد که از نمايندگان بزرگ‌ترين اتحاديه کارگری در اصفهان بود.

حزب توده ايران غير از مسايل سياسی که به آن پرداخت، آيا توانست درجهت دفاع از منافع کارگران ايران کاری انجام دهد؟

حزب توده مخالفين و دشمنان مختلفی دارد که بعضی از آنها برای مخالفتشان انگيزه‌های اجتماعی- طبقاتی دارند و برخی از روی کم‌اطلاعی يا اطلاعات نادرست مخالف هستند. من هنوز حزبی را در ايران نمی‌شناسم که به اندازه حزب توده در راستای پيشرفت و توسعه جامعه، عدالت اجتماعی، بهبود زندگی دهقان ها و کارگران، اصلاحات ارضی، برابری حقوق زنان و سوادآموزی تلاش کرده باشد. حزب تا آنجايی که فرصت داشت به خصوص در سال‌هايی که آزاد بود، کارهای بسيار بزرگی انجام داد، از جمله تشکيل اتحاديه‌های کارگری و انتشار مطبوعات کارگری و تدوين نخستين قانون کار ايران که اکنون بعد از گذشت اين همه سال هنوز بر سر چيزهايی که در آن قانون تصويب شد، جنگ است و نيروهای سرمايه داری حاضر نمی شوند آن را بپذيرند.

ظرف پنج سال اول تاسيس حزب، تغييرات اساسی در وضع کارگران و زحمتکشان ايران پديد آمد و قوانينی تصويب شد که نظير آن قبلا در جامعه ايران نه وجود داشت و نه قابل تصور بود. البته هر حزبی که گسترده باشد و زياد فعاليت کند قطعاً خطا هم می کند و من حزب و گروهی را سراغ ندارم که اشتباه نکرده باشد.

به نظر شما، اشتباهات حزب توده ايران چه مواردی بود؟

در دوران اوليه تشکيل حزب، گاهی اوقات چپ‌روی‌هايی می شد که به دست ارتجاع برای سرکوب بهانه می‌داد. مهم ترين اشتباه دهه اول حضور حزب توده همان موضع‌گيری خطا درباره مسئله نفت شمال بود و همين خطا بين حزب توده ايران و نيروهای ملی فاصله انداخت و شکافی در بين نيروها ايجاد شد.

البته اين شکاف فقط به اين دليل نبود، بلکه از طرف جريان راست درون نيروهای ملی هم تلاش زيادی برای جلوگيری از همراهی حزب توده ايران با جبهه ملی و احزاب ملی صورت گرفت. آنها می‌خواستند از ملی شدن صنعت نفت توسط دولت دکتر مصدق جلوگيری کنند و اين پروژه را ناکام بگذارند.

به نظر من موضع‌گيری حزب توده در قبال مسئله نفت اين فرصت را برای نيروهای ارتجاعی، دربار و جريان راست درون جبهه ملی فراهم کرد که بتوانند به هدف‌شان برسند. نبايد فراموش کرد اتحاديه‌های کارگری و حزب توده ايران در بسيج افکار عمومی و بسيج کارگران برای ملی کردن صنعت نفت نقش اساسی داشتند و اين نقش همواره از جانب جريان های جبهه ملی ناديده گرفته می‌شد.
 

در مورد رابطه بين احزاب چپ از جمله حزب توده ايران و تشکل‌های کارگری هميشه بحث اين بوده است که تشکل‌ها در دوره‌های گذشته (جهان دوقطبی) تحت تاثير سياست‌های آن احزاب قرار می‌گرفتند و استقلال عمل نداشتند. اين مسئله تا چه اندازه در مورد رابطه حزب توده ايران و تشکل‌های کارگری آن دهه و تشکل‌های کارگری که بعدا پيش آمد، وجود داشته است؟

وقتی شورای متحد مرکزی در سال ۱۳۲۰ تشکیل شد به سرعت در جامعه ایران نفوذ کرد و در همان سال اول ۱۰ هزار نفر عضو گرفت و در اصفهان بیش از ۱۷ هزار نفر عضو اتحادیه‌های کارگری اصفهان تحت رهبری تقی فداکار بودند.

البته از همان اول هم این بحث مطرح می‌شد به خصوص در شرکت نفت که تحت تسلط شرکت نفت انگلیس بود و تلاش می‌شد از تشکیل اتحادیه‌های کارگری جلوگیری شود.

تیرماه سال ۱۳۲۵ اعتصاب بزرگ کارگران آبادان و خوزستان رخ داد و سرکوب خونین آنها که بیش از ۵۰ نفر کشته شدند و حکومت نظامی اعلام شد. در همان موقع بیشتر نیروهای ارتجاعی در ایران و شرکت نفت انگلیس که منافع خود را با تشکیل اتحادیه‌های کارگری مستقل و نیرومند در تضاد می‌دیدند، تبلیغ می‌کردند که مخالفت‌شان با اتحادیه‌های کارگری به این دلیل است که تحت نفوذ حزب توده و کمونیست‌ها هستند وگرنه آنها با اتحادیه‌های مستقل و غیرسیاسی کارگری هیچ کاری ندارند.

ولی بعد از این که شورای متحد مرکزی سرکوب و اداره کار تشکیل شد، قوام یکی از طرفداران این مسئله بود که اداره کار را جای اتحادیه‌های کارگری بگذارند تا یک سری کارها برای کارگران انجام دهد و کارگران از پیوستن به اتحادیه‌ها به خصوص اتحادیه‌های تحت نفوذ حزب توده منصرف شوند.

بعد از سرکوب اتحادیه‌های کارگری که می‌گفتند تحت نفوذ حزب توده است، اتحادیه‌هایی که توسط خود وزارت کار تشکیل شده بودند، به محض این که حزب توده سرکوب شد، آنها نیز سرکوب شدند. اول آقای خسرو هدایت را که با دربار رابطه داشت آوردند و رئیس فرمایشی کردند و بعد هم آقای تقی فداکار و رفقایش را که اعتقادات کارگری‌شان باقی مانده بود در کنگره‌هایی که تشکیل می‌دادند راه نمی‌دادند. معلوم بود شعارهایی که می‌دادند مبنی بر این که با اتحادیه‌های کارگری غیرسیاسی مشکلی ندارند، دروغ بود.

برای انتقاد کردن از حزب توده همیشه اتحادیه‌های کارگری را مطرح کرده‌اند، اما ما در جریان تحولات بعدی دیدیم اتحادیه‌های مستقل غیر سیاسی را هم تحمل نکردند. چون یک رژیم خودکامه دیکتاتوری نمی‌تواند هیچ تشکلی را بپذیرد.

شورای متحد مرکزی در سال دوم تشکیل کنگره داد و در اساسنامه خود تغییراتی ایجاد کرد تا آن را به یک اتحادیه کارگری فراحزبی تبدیل کند. به عنوان مثال در اساسنامه آوردند که همه احزاب و گروه‌ها می‌توانند در آن عضو باشند، همه کارگران برای عضویت آزادند و سایر احزاب هم می‌توانند در رهبری شورای متحد مرکزی باشند. ولی چیزی که باعث می‌شد همچنان مهر حزب توده بر پیشانی این شورا باقی بماند، این بود که اعضا و گروه‌های دیگر به اندازه کافی از حقوق کارگران دفاع نمی‌کردند و فقط توده‌ای‌ها دفاع می‌کردند، به همین دلیل کارگران به دنبال حزب توده می‌رفتند. حتی دکتر مصدق هم آن زمان از اتحادیه‌های کارگری دفاع نمی‌کرد. در چنین فضایی پیدا است که اتحادیه‌های کارگری می‌روند دنبال کسی که از آنها حمایت کند.

کسانی که انتقاد می‌کنند باید آن طرف قضیه را هم ببینند، اگر طرف دیگر چنین برخوردی نمی‌کرد اتحادیه‌های کارگری هم دنبال یک حزب مشخص حرکت نمی‌کردند. اگر از کارگران حمایت قانونی شود، اتحادیه‌های مستقل کارگری قطعا بهتر است. البته نه به معنی این که با احزاب همکاری نکنند، بلکه مهر و نشانه یک حزب خاص را نداشته باشند. تشکل کارگری حتما باید استقلال داشته باشد ولی نمی‌توان به طور مصنوعی این اتحادیه‌ها را ایجاد کرد. ساختار رهبری اتحادیه‌ها، هم درعمل و هم در رفتار، باید یک ساختار کاملا مستقل باشد. نمی‌توان به اتحادیه‌های کارگری گفت دنبال حزبی که از شما حمایت می‌کند نروید، وقتی در جامعه به کارگر فشار می‌آید باید بگردد برای خود متحدینی پیدا کند. کارگر نمی‌رود با آقای توکلی که آن قانون کار کذایی را نوشت و یا با حزب موتلفه متحد شود تا بی‌طرفی خود را نشان دهد، طبیعی است که با احزاب چپ متحد می‌شود چون می‌بیند آنها از حقوق کارگر دفاع می‌کنند. در اروپا هم مسئله به همین شکل است و اتحادیه‌های مسقل کارگری وجود دارند و در عین حال با احزاب چپ هم ارتباط دارند و چیزی که آنها را به هم متصل می‌کند، منافع مشترک است.

بعد از انقلاب، حزب توده ايران از حاکميت جمهوری اسلامی و به اصطلاح خودش از خط امام حمايت می کرد. اين اتهام از سوی سازمان‌هايی که با حزب توده ايران مخالف بودند، وارد می شد که تشکل‌های نزديک به حزب توده ايران عملا در جهت دفاع از منافع صنفی کارگران کاری نکردند و اين منافع را در قبال خط مشی سياسی خود قربانی کردند. اين مسئله تا چه اندازه درست است؟

به نظر من، کاملا نادرست و اتهام غیرقابل اثباتی است. بر خلاف این اتهامات، حزب توده شاید در بین جریانات چپ تنها حزبی بود که در آن زمان به خاطر تجربه و شناختی که داشت و به خاطر باقیمانده کادر جنبش کارگری، مفهوم حرکت‌های سندیکایی و جدایی کار اتحادیه‌ای از حزبی را درک می‌کرد و سعی می‌کرد در همه جا این را پیش ببرد. در حالی که جریان‌های دیگر به خصوص آنهایی که تازه به میدان آمده بودند می‌خواستند شوراهای کارگری را به عنوان جزیی از حزب یا گروه خودشان دربیاورند و بر سر این که سندیکاها و شوراهای کارگری را تابع سازمان خود کنند، آن هم از طریق غیرمتعارف، رقابت می‌کردند.

من خیلی از کارگرهای توده‌ای قدیم که از زمان شورای متحد مرکزی فعالیت می‌کردند و حتی سال‌ها در زندان بودند و مبارزه کرده بودند تا به انقلاب رسیده بودند را می‌شناختم و با  اینها کار می‌کردم و می‌دانستم اینها چگونه رفتار می‌کنند. به نظر من، رفتار اینها نسبت به سایرین به خاطر تجربه و شناختشان در این زمینه‌ها متین‌تر بود.
 

کارگران ایرانی شرکت نفت «ایران و انگلیس» در مسجد سلیمان.
​​پیش از انقلاب، حزب توده نه تنها با اعتراض‌های کارگری مخالف نبود بلکه مشوق آن بود. بعد از انقلاب هم به رغم موضع حزب در قبال انقلاب و حمایت از جناح‌های معینی در جمهوری اسلامی، حزب توده هیچگاه مانع یک اعتراض یا اعتصاب نشد و کوشش می‌کرد به اعتراض‌ها و اعتصاب‌ها جهت بدهد، مثلا این که سندیکاها باید به رسمیت شناخته شوند یا این که باید قانون کار به سود کارگران تغییر کند و احزاب کارگری باید آزاد باشند. اتفاقا آنجایی که اعتصابات هدف معینی داشت و در چهارچوب منافع کارگران بود، حزب آن را تشویق هم می‌کرد.


اوایل انقلاب به خاطر به‌هم‌ریختگی و فرار برخی از سرمایه‌داران و فروریختن نظام سابق تقریبا در تمام واحدهای کارگری یک حالت آنارشی حاکم بود و عده‌ای تصور می‌کردند دامن زدن به این آنارشی مبارزه انقلابی است. اما این طور نبود و باید تلاش می‌شد تا نظمی دموکراتیک شکل بگیرد که طبقه کارگر هم بتواند در این نظم از منافع خود دفاع کند، نه این که نظم استبدادی در جامعه حاکم شود. ولی کسانی که به انقلاب مسلط شدند معلوم شد هدفشان این بود که نظم استبدادی به وجود آورند.

اسناد حزب توده و نشریاتش نشان می‌دهد که این حزب از نظم استبدادی دفاع نمی‌کرد، ولو این که در شناخت نیروها دچار خطا شد. مثلا ارزیابی‌اش از برخی نیروهای جمهوری اسلامی از جمله آیت‌الله خمینی دقیق نبود، ولی حزب توده در مسائل عرصه کارگری سعی می‌کرد رفتار معقولی داشته باشد.

در این خصوص، بسیج بزرگی علیه پیش‌نویس قانون کاری که توکلی نوشت صورت گرفت که توسط سازمان اکثریت و حزب توده هدایت می‌شد و اینها نقش زیادی در بسیج کارگران و مقابله با این سیاست داشتند. آنجا که قرار بود یک پیش‌نویس ارتجاعی از قانون کار به کارگران تحمیل شود که از قانون کار قبل از انقلاب هم به مراتب بدتر بود. اما حزب توده مخالفت و کارگران را بسیج می‌کرد و اتحادیه‌های کارگری هم قوانین جایگزینی را پیشنهاد می‌دادند.

متاسفانه ما در جامعه و در برخود با یکدیگر خیلی با انصاف نیستیم و یک سری از احزاب و گروه‌ها با هم رقابت دارند و ممکن است هر اتهامی را به هم نسبت دهند که درست هم نباشد.





مجله‌های هفتگی / گفت‌وگوی ویژه

حزب توده ایران؛ از ظهور تا کودتای ۲۸ مرداد

تظاهرات اعضای حزب توده در تهران
۱۳۹۰/۰۷/۱۰

رادیو فردا به مناسبت هفتادمین سال تأسیس حزب توده ایران به بررسی دیدگاه‌های مختلف موجود در ارتباط با این حزب پرداخته و در این زمینه مصاحبه‌هایی را با افراد مختلف انجام می‌دهد.

حزب توده ايران، روز ۱۰ مهر سال ۱۳۲۰ خورشيدی از سوی شماری از اعضای گروه ۵۳ نفر، روشنفکران، فعالان چپگرا و ملی‌گرای ايران تشکيل شد.

از آن زمان ۷۰ سال می گذرد. در اين مدت، نقدهای بسياری به اين حزب در مورد وابستگی اش به اتحاد شوروی سابق، عملکرد آن در دولت قوام السطنه، جنبش ملی شدن صنعت نفت، مواجهه با دولت دکتر مصدق و بی تحرکی يا انفعال در قبال کودتای ۲۸ مرداد وارد شده است که بخش هايی از اين انتقادها را با محمد علی عمويی در ميان گذاشته ايم.

آقای عمويی پيش و پس از کودتای ۲۸ مرداد ۱۳۳۲، از اعضای تشکيلات افسران حزب توده ايران و پس از انقلاب ۲۲ بهمن ۱۳۵۷، عضو کميته مرکزی اين حزب بود.

وی از باسابقه ‌ترين زندانيان سياسی در ايران است که ۲۵ سال از عمر خود را در سال‌های قبل از انقلاب و ۱۲ سال پس از انقلاب را در زندان به سر برده‌ است.

از ۱۰ مهرماه ۱۳۲۰ که حزب توده پا به عرصه سياسی ايران گذاشت، ۷۰ سال می گذرد. تاسيس يک حزب هميشه به زيرساخت هايی نياز دارد، اما اين که چند نفر جمع شوند و يک حزب را تشکيل دهند کمی غیر منتظره است. آيا واقعاً می توان نام حزب را بر این تشکیلات گذاشت؟

در هفتم مهر سال ۱۳۲۰، شماری از فعالان سياسی جامعه ايران نشستی داشتند و طی سه روز درباره چگونگی جامعه، ترکيب طبقاتی و ويژگی های اجتماعی ايران بحث های طولانی کردند. آنجا حزبی پايه گذاری شد که متکی به توده مردم باشد و برای بهبود شرايط زيست مردم ايران فعاليت کند؛ ضمن دفاع از تماميت ارضی کشور نه برمبنای ناسيوناليسم بلکه بر مبنای ميهن دوستی ايرانيان.

اين رخداد تازه که با نام «حزب توده ايران» آغاز به کار کرد ابتدا به ساکن خلق نشد. در واقع، پايه گذاری حزب توده ايران ادامه فعاليت و مبارزه حزب کمونيست ايران است که در سال ۱۲۹۹ پايه گذاری شد و فعاليت های گسترده ای داشت. حزب کمونيست هم ادامه دهنده فعاليت های جنبش سوسيال دموکراسی قفقاز بود و شعبه های آن در بندر انزلی و خراسان به همت کسانی مثل حيدر عمو اوغلی و علی مسيو شکل گرفت که جامعه ايران را با مسئله تشکل آشنا کردند و اتحاديه های کارگری را به وجود آوردند.

البته رخدادهای دهه اول ۱۳۰۰ با شکل گيری ديکتاتوری رضا خان و سرکوبی عمومی هر حرکتی در جامعه ايران همراه شد؛ از جمله سرکوب جنبش خيابانی و جنبش جنگل و پسيان. حزب کمونيست هم سرکوب و تعداد زيادی از اعضای آن بازداشت شدند و عده ای مهاجرت کردند.

در سال ۱۳۱۳ مجدداً تلاشی برای تجديد سازمان حزب کمونيست به ابتکار شخص دکتر تقی ارانی که از اروپا به ايران آمده بود انجام گرفت. دکتر ارانی، ايرج اسکندری، عبدالصمد کامبخش و ديگران فعال بودند. همزمان با تجديد حيات حزب کمونيست يک محفل روشنفکری هم برای روشنگری در جامعه و تربيت يک نسل روشنفکر پديد آمد؛ محفلی که بعدها «۵۳» نفر ناميده شد.

با انتشار مجله ای به نام «دنيا»، مسايل مهم جامعه ايران مورد تجزيه و تحليل قرار می گرفت، ولی عمر آن پايدار نبود و سال ۱۳۱۶ همه افرادی که در اين محفل روشنفکری تحت رهبری دکتر ارانی کار می کردند بازداشت شدند و به زندان افتادند. برخی نيز تبعيد شدند و در همان زمان، دکتر ارانی را در زندان از بين بردند.

بازماندگان اين جريان ها در مهر ۱۳۲۰ پس از آن که رضاخان از کشور تبعيد شد و شرايط جديدی در جامعه به وجود آمد، ضرورت تشکيل حزبی که ادامه دهنده مبارزات حزب کمونيست ايران بود را احساس کردند.

البته در سال ۱۳۱۰ قانونی وضع شده بود که يک ماده آن اين بود که تشکيل سازمان هايی با نظارت اشتراکی ۳ تا ۱۰ سال محکوميت همراه دارد. بنابر اين پايه گذاران حزب توده ايران با توجه به اين موضوع و نيز اينکه جامعه ايران از نظر قانونی امکان ادامه فعاليت علنی حزب کمونيست را ندارد، تشخيص دادند که با اين نام آغاز به کار نکنند. پس با نام حزب توده ايران آغاز به کار کردند و از همان ابتدا هم آرمان و هدف خود را سوسياليسم اعلام نکردند، حال آن که شمار قابل توجهی از بنيان گذاران حزب توده ايران، کمونيست و معتقد به مارکسيسم- لنينيسم بودند اما به خوبی می دانستند هدف شان يک انقلاب ملی- دمکراتيک است و ترکيب طبقاتی جامعه ايران اساساً زمينه رشد انقلاب سوسياليستی را فراهم نمی کند.

ايران نياز داشت به انقلابی که مردم از يک سری حقوق دمکراتيک برخودار باشند، آگاهی سياسی و اجتماعی و اقتصادی شان بالا برود و طبقه کارگر و زحمتکش رشد کند تا شرايط اقتصادی مناسب طبقات مناسب برای انقلاب را فراهم کند.

به اين ترتيب اساسنامه و برنامه حزب پيش بينی شد و در روز ۱۰ مهرماه افتتاح باشگاه حزب توده ايران در خيابان فردوسی اعلام شد.

برخی معتقدند تشکيل حزب توده ايران در سال ۱۳۲۰ بيشتر با تشويق و حمايت روس ها صورت گرفت. اين انتقاد تا چه اندازه درست است؟

گوش ما از اين اتهاماتی که وارد می کنند پر است. در تمام ساليان دراز موجوديت حزب توده که ۷۰ سال از آن می گذرد، هميشه اين حزب متهم به جاسوسی برای اتحاد شوروی بوده است در حالی که به هيچ وجه چنين نيست.

تاسيس حزب توده ايران، نياز اجتماعی و نياز آن زمان ايران بود. مردم ما نيازمند داشتن يک حزب بودند تا مسايل اساسی مملکت را مطرح کند، آگاهی طبقاتی را بالا ببرد، اساسنامه ای عرضه کند و پس از مدت های مديد فعاليت جمعی را به جوانان کشور آموزش دهد. در عين حال، با شکل گيری حزب توده ايران مقدمه ای بود که احزاب ديگر هم در ايران يکی پس از ديگری شکل بگيرد.

تاسيس حزب توده ايران، نياز اجتماعی و نياز آن زمان ايران بود. مردم ما نيازمند داشتن يک حزب بودند تا مسايل اساسی مملکت را مطرح کند، آگاهی طبقاتی را بالا ببرد، اساسنامه ای عرضه کند و پس از مدت های مديد فعاليت جمعی را به جوانان کشور آموزش دهد. در عين حال، با شکل گيری حزب توده ايران مقدمه ای بود که احزاب ديگر هم در ايران يکی پس از ديگری شکل بگيرد.

محمدعلی عمویی

بنيانگذاران حزب توده گروهی از کمونيست های قديمی و گروهی ديگر از آزادی خواهان سوسيال دمکرات بودند و در راس آنها سليمان محسن اسکندری، معروف به سليمان ميرزا.

در بدو امر او به خاطر جايگاه والايی که داشت و مبارزات زيادی که در دوران مشروطيت و چه پس از آن انجام داده بود، به عنوان دبير حزب تعيين شد. از جمله شرکت کنندگان در اين مجمع که حاصل نشست آن، اعلام موجوديت حزب توده ايران بود، ايرج اسکندری و دکتر رادمنش بودند و تعداد ديگری که در تاريخ اسامی آنها موجود است.

منتقدين در مورد وابستگی حزب توده ايران به اتحاد شوروی سابق به دو موضوع مشخص اشاره می کنند؛ يکی حمايت آن کشور  از حزب توده ايران در جريان انشعابی که گروه خليل ملکی و همراهانش ايجاد کردند و همچنين موضع حزب توده در قبال جريان نفت شمال از جمله در سخنان چند تن از نمايندگانش در مجلس شورای ملی و در نشريات حزبی شان.

آيا اين موارد به معنی استقلال عمل حزب توده ايران از سياست های مسکو است يا اين همسويی ناشی از تحليل خاصی بود؟

نکاتی که شما اشاره کرديد جزيی از تاريخچه حزب توده ايران است. هر حزب و جمع و حتی فرد وقتی وارد عرصه مبارزه می شود اين طور نيست که تمام کارهايش دقيقا متناسب و با ارزيابی درست از شرايط تاريخی و زمانی آن مقطع تاريخی باشد. حزب زياد فعال کرد و در جريان اين فعاليت ها اشتباه هم کرد و من اصلا منکر اشتباهات حزب نيستم. کسی که کار می کند احتمال اشتباه هم دارد.

بسياری از کسانی که منتقد حزب هستند هرگز وارد عرصه مبارزه نشدند و فقط ايراد گرفتند و انتقاد کردند، چون هدف ضد کمونيستی هدايت شان می کرد. البته کسانی هم بودند که موضع خصومت آميز نداشتند و معتقد بودند اتخاذ چنين سياستی اشتباه است. خود حزب هم در روند فعاليت سياسی اش چنين نگرشی داشت و انتقاداتی از خود مطرح کرده که در اسناد حزب هم انعکاس يافته است.

نمايندگان حزب در مجلس هم زبان و هم صدا با دکتر مصدق واگذاری امتياز نفت به آمريکا و يا مجدداً به انگليس را نفی کردند، اما بعد که مسئله پيشنهاد اتحاد جماهير شوروی برای نفت شمال مطرح شد، حزب مقايسه می کند بين پيشنهاد ۴۹ درصد و ۵۱ درصد از سوی شوروی درمقابل غارت نفت جنوب توسط امپرياليسم انگلستان و به نظرش می رسد در اين پيشنهاد منافعی متوجه منابع درآمدی ايران خواهد شد. اما تاريخ ثابت کرد ملت ايران چنين قراردادی را نمی پسندد و حزب توده ايران نبايد از چنين چيزی حمايت می کرد.

با توجه به منافع ملی و عواطفی که مردم ما نسبت به همسايه شمالی داشتند و اين که هنوز تفاوت در سياست های کشور شوراها پس از انقلاب اکتبر ملموس نشده بود، با سابقه تاريخی که رژيم تزاری نسبت به ايران داشت بايد ساليان دراز می گذشت و مفهوم قرارداد ۱۹۲۱ تشريح می شد که چگونه همه امتيازهای ظالمانه ای که روسيه تزاری بر ايران تحميل کرده بود طبق همين سند به کلی ملغی شد و هر گونه امتيازی را اتحاد شوروی کان لم يکن تلقی کرد، تا مردم ايران متوجه می شدند سياست همسايه شمالی به کلی متفاوت از چيزی است که در زمان روسيه تزاری اعمال می شد. در نتيجه موضع حزب توده در حمايت از واگذاری نفت شمال اشتباه بود.

عملکرد حزب توده ايران را در عرصه فضای سياسی ايران به خصوص زمانی که وارد معادلات سياسی شد و همراه با چند حزب ديگر با حزب دمکرات قوام تشکيل جبهه داد و در دولت او شرکت کرد ( که مورد انتقاد عده ای قرار گرفت) چگونه ارزيابی می کنيد و اين ائتلاف را تا چه اندازه درست می دانيد؟

تشکيل جبهه واحد نه فقط آن زمان بلکه در تمام تاريخ موجوديت حزب توده مورد توجه حزب بود با عناوين گوناگون «جبهه ضد ديکتاتوری»، «جبهه واحد ضد استعمار»، «جبهه خلق» و «جبهه متحد خلق».

حزب توده ايران معتقد بود با مبارزه سياسی و مطرح کردن اهداف روشنی که مورد توجه لايه های گوناگون جامعه ايران باشد، می تواند جبهه مبارزه مشترک عليه نظامی تشکيل دهد که ظاهرا ادعای مشروطيت داشت ولی تمام قوانين مشروطه را زيرپا می گذاشت. با چنين هدفی بود که حزب توده ايران همواره به تشکيل جبهه توجه می کرد.

البته بازی قوام نبايد موجب خوشبينی و ارزيابی مثبت حزب توده ايران می شد. قوام می توانست زعمای حزب ايران را فريب دهد و اين حزب می توانست تحت تاثير قوام السلطنه که منافع آمريکا و انگليس مورد توجه اش بود قرار گيرد چرا که دوستان عضو حزب ايران به شدت شيفته دمکراسی آمريکايی بودند و حتی تا پايان دوران نخست وزيری دکتر مصدق همچنان به سياست های آمريکا خوشبين بودند و معتقد بودند دمکراسی در آنجا حاکم است. آنها می توانستند اين خوش بينی را نسبت به قوام السلطنه داشته باشند، اما برای حزب توده ايران پذيرفتنی نيست که با قوام السلطنه ای ائتلاف کند که در سرکوب جنبش های آزادی بخش ايران نقش به سزايی داشت.

در دوره ای که دکتر محمد مصدق در پی دنبال جنبش ملی شدن صنعت نفت به نخست وزيری رسيد، شاهد دو دوره برخورد حزب توده ايران نسبت به دکتر مصدق و دولت اش هستيم. در دوره نخست ديدگاهی منفی نسبت به دولت او وجود داشت که مورد انتقاد بسياری از سياستمداران قرار گرفته است. اما بنابر اسناد موجود حزب توده، در دوره بعد شاهديم که سياست اين حزب به ويژه بعد از قيام ۳۰ تير سال ۱۳۳۱ تصحيح شد و ديدگاه واقع بينانه ای نسبت به دولت مصدق اتخاذ کرد. دلايل اتخاذ اين دو سياست چه بود؟

بله، اين دو دوره در تاريخچه حزب توده ايران ثبت شده است. دولت نخست دکتر مصدق ترکيبی داشت که حزب توده نمی توانست با آن موافق باشد. وجود سرلشگر زاهدی با توجه به سوابقی که داشت و وجود گلشاييان در دولت نمی توانست ترکيب دولت ملی باشد و برداشت حزب توده ايران اين بود که دکتر مصدق برای حل مسئله نفت سر کار آمده است.

از فردای روزی که او به عنوان نخست وزير ايران شروع به کار کرد، تلاش انگلستان برای حل مسئله نفت آغاز شد. هيئت های مختلفی برای مذاکره آمدند و انواع پيشنهادها را برای فريب دادن ايران مطرح کردند، ولی دکتر مصدق تسليم نشد. زمينه های مقاومت دکتر مصدق در مقابل توطئه های امپرياليسم انگلستان به چشم می خورد و در درون حزب اين مسئله مورد توجه واقع می شد. کسانی از همان ابتدا در داخل حزب با موضع گيری منفی حزب نسبت به دکتر مصدق مخالف بودند و معتقد بودند که دکتر مصدق عامل امپرياليسم نيست و نظرات ملی دارد و سابقه تاريخی حضور دکتر مصدق در حکومت ها بيانگر ميهن دوستی او است.

چنين نگرشی اگر ابتدا در حزب نادر بود ولی با گذشت زمان و با بی نتيجه ماندن تلاش هيات های انگلستان برای مذاکره و مقاومت دکتر مصدق، گسترش پيدا کرد و حتی در رهبری حزب هم نقطه نظرات جديدی مطرح شد. بيش از همه، ايرج اسکندری چنين نظری داشت، بعد هم دکتر کيانوری به همين نظر پيوست ولی آن زمان رهبری حزب در تصحيح موضع اش در اين باره بر عهده ايرج اسکندری بود.

در پی قيام عظيم مردمی ۳۰ تير ۱۳۳۱، شاه مجبور شد دوباره مصدق را به نخست وزيری دعوت کند، اما اين بار با پذيرش اختيارات مورد نظر او و اين پيروزی بزرگی برای ملت ايران بود. دکتر مصدق در يک موضع جديد قرار گرفت و دولتی که اين بار تشکيل داد با دولت قبلی اش بسيار متفاوت بود.

به نظر من اگر سياست حزب را نسبت به دوره اول دولت نخست دکتر مصدق نقد می کنيم اما نبايد از نظر دور بداريم که از ۳۰ تير سال ۱۳۳۱ حزب توده ايران وفادارترين طرفدار دکتر مصدق بود، حتی نسبت به گروه ملی هايی که در اطراف دکتر مصدق بودند.

چرا حزب توده در برابر کودتای ۲۸ مرداد سال ۳۲ هيچ فعاليتی نکرد؛ چه از طريق هوادارانش که در کارخانه ها متمرکز بودند و چه  از طريق شاخه های حزبی، سازمان جوانان و سازمان افسران حزب توده که حتی برخی از اين افسران در مناطقی حضور داشتند که می توانستند در ارتباط با کودتا کارشکنی کنند.

من اصطلاح انفعالی برخورد کردن حزب را با کوتای ۲۸ مرداد تکذيب می کنم. حزب توده ايران هر اطلاعی از تحرکات نظامی برای تدارک کودتا به دست می آورد بلافاصله به دکتر مصدق می رساند. با ابتکار و تلاش حزب توده ايران بود که کودتای ۲۵ مرداد با شکست مواجه شد. با اطلاعات دقيقی که حزب در اختيار دکتر مصدق گذاشت، نيروی محافظ خانه دکتر مصدق توانست اين شورش را خنثی کند. اما کودتاچيان تجربه کسب کردند و محدوده اطلاعات درباره زمان حرکت نيروهای نظامی را تنگ کردند.

وقتی دکتر مصدق بازداشت و زندانی شد، ما پيشنهاد داديم که حزب آماده است تمام امکانات خود را در اختيار او بگذارد تا پيامی برای مردم ضبط کند. مهندسين ما يک فرستنده متحرک را فراهم آورده بودند که به ماشينی وصل می شد و در حومه تهران به گردش درمی آمد و قرار بر اين بود که ما دکتر مصدق را از سلطنت آباد به يک محل محرمانه منتقل کنيم و در آنجا پيام دکتر را ضبط کنيم که مردم را به مقابله با حکومت کودتا دعوت کند و اين پيام بين مردم پخش شود. البته اين فرستنده، تهران و بعضی شهرها را هم پوشش می داد. ولی دکتر مصدق نپذيرفت.

برخی از منتقدين منکر اين مسئله می شوند که حزب اطلاعاتی درباره کودتا در اختيار دکتر مصدق قرار داد اما خاطرات دکتر شايگان ختم کلام است و او در کتاب خاطراتش نوشته است که روز ۲۷ مرداد وقتی به منزل دکتر مصدق می رفت دو نفر جلو آمدند و گفتند از طرف حزب توده ايران پيامی برای دکتر مصدق دارند، ولی به او دسترسی ندارند.

آنها گفته بودند که اگر ممکن است دکتر شايگان اين پيام را به دکتر مصدق برساند. دکتر شايگان می گويد اين پيام را گرفت که در آن گفته شده بود  حزب توده ايران با تمام توان خود در اختيار شما است و توان بسيج مردم را دارد ولی نه تانک دارد نه توپ و اينها در اختيار دولت است. اگر دکتر مصدق از امکانات نظامی خود استفاده کند و همچنين پيامی هم بدهد، حزب توده مردم را بسيج و با شعار «زنده باد دولت ملی دکتر مصدق» حرکت می کند.

برای من مفهوم است چرا دکتر مصدق اين پيشنهاد را نپذيرفت چون او به حزب توده خوش بين نبود. برخی می گويند روحيه او اجازه نداد مردم کشتار شوند ولی من معتقدم او بين همکاری با حزب توده ايران و آمدن حکومتی که وابسته به دربار بود، دومی را انتخاب کرد و انقلاب ايران چند دهه به تاخير افتاد.

دوستان ملی ما همچنان به دوره اول دولت دکتر مصدق و موضعی که در مطبوعات حزب توده عليه دکتر مصدق منتشر می کرد، اشاره می کنند ولی چشم شان را به همکاری صادقانه حزب در جهت حمايت از دکتر مصدق و اطلاعات دقيقی که در اختيار او قرار می داد، می بندند. دوستان اصلا نمی گويند کودتای ۲۵ مرداد چگونه با شکست روبرو شد.

از ابتدا مشخص بود که هدف کودتای ۲۸ مرداد چيست. البته درست است که حزب سلاح سنگين نداشت اما چرا خود حزب به طور مستقل برای مقابله با کودتا به خيابان نيامد؟

درست است که حزب يک سازمان نظامی داشت و ما حدود ۵۰۰ نفر عضو در سازمان نظامی داشتيم ولی بيشتر اينها يا دانشجو بودند يا مهندس، پزشک و افسران اداری و تعداد کمی افسر رزمی داشتيم. ۱۷ نفر از دانشکده افسری در سازمان نظامی حزب بودند که از اين ۱۷ نفر فقط سه نفر افسر رزمی بودند.

آقای (غلامرضا) نجاتی در کتاب خود گفته است: تعدادی از افسران ملی، کلت شان را به کمر می بندند و بيرون می آيند ولی می بينند هيچ خبری نيست و با آه و افسوس به خانه خود برمی گردند. ما انتظار سازمان نظامی منسجمی مانند سازمان حزب توده را از ملی ها نداشتيم، اما دولت ملی مصدق می توانست با ارسال پيام مردم را به خيابان بکشد.

همان موقع روزنامه «شاهد» و «نيروی سوم» نوشتند که حزب توده در پشت اين کودتا می خواهد خودش کودتا کند. اگر حزب به طور مستقل به خيابان می آمد، آيا بهانه به دست بقايی و خليل ملکی نمی داد که بگويند مگر ما نگفتيم اين ترفندی است که حزب توده می خواهد کودتا کند. ما هم از ملی ها می خورديم و هم از حکومت کودتا و درباری ها. امکان داشت که ما بدون موافقت دکتر مصدق به تنهايی اقدام کنيم چون اعضای حزب قتل عام می شدند بدون اين که يک درصد شانس موفقيت وجود داشته باشد. ما می توانستيم در کار کودتاچيان اخلال کنيم و برخی از رهبران کودتا را از ميان برداريم، می توانستيم زاهدی و برخی ديگر از فرماندهان را ترور کنيم، ولی اگر همراه چنين اقدامی برنامه عملی سياسی وجود نداشت اينها بی حاصل بود.

به نظر من موضع حزب به هيچ وجه انفعالی نبود و تا جايی که توان داشت کمک کرد و اطلاعات دقيق درباره کودتا دراختيار دکتر مصدق گذاشت اما او موضع اش را در ۲۷ مرداد تعيين کرد؛ وقتی سوليوان به ديدار دکتر مصدق رفت و اعلام کرد با شرايط نا امنی که در خيابان های تهران برای آمريکايی ها پديد آمده ديگر نمی توانيم اينجا بمانيم و ايران راترک می کنيم. دکتر مصدق در حضور سوليوان به فرماندار نظامی تلفن زد و گفت هر گونه تظاهرات را سرکوب کنيد و ما در ۲۷ مرداد بزرگترين آسيب را ديديم.

به روايتی حدود ۶۰۰ نفر از کادرهای حزبی روز ۲۷ مرداد بازداشت شدند و ارتباطات گسيخته شد. ولی با اين همه اگر پيامی از طرف دکتر مصدق از راديو پخش می شد بدون ترديد حزب می توانست نيروی ارزنده ای را به ميدان بياورد و با هواداران دکتر مصدق همراهی کند.




حزب توده ایران از نگاه سازمان چريک‏های فدايی خلق ایران

لوگوی حزب توده
۱۳۹۰/۰۷/۲۱

با کودتای ۲۸ مرداد سال ۱۳۳۲؛ سرنگونی دولت محمد مصدق و سرکوبی گسترده حزب توده ايران در ساليان پس از آن، و تحولات بين سال های ۱۳۳۹ تا ۱۵ خرداد ۱۳۴۱، گروهی از جوانان به اين نتيجه رسيدند که روش های حزب توده ايران و نيز جبهه ملی ايران در شرايط آن روز جامعه، راه به جايی نمی برد.

مطالعات و نيز بررسی برخی انقلاب ها در جهان، از جمله انقلاب در چين، الجزاير و  کوبا، اين جوانان را به اين نتيجه رساند که برای تحول جدی در ايران، بايد مشی مسلحانه را در پيش گرفت.

از اين زمان بود که جرقه ايجاد سازمان های چريکی مانند سازمان چريک های فدايی خلق ايران زده شد؛ سازمانی که تاريخ اعلام موجوديت آن، جنگ مسلحانه در ۱۹ بهمن ۱۳۴۹ شناخته می شود.

مهدی فتاپور، از کادرهای وقت سازمان چريک های فدايی خلق ايران، در گفت و گو با راديو فردا، در ارتباط با هفتادمين سالگرد تاسيس حزب توده ايران، در مورد ديدگاه سازمان چريک های فدايی خلق ايران به آن حزب سخن گفته است. متن این گفت و گو از نظر شما می گذرد:

آقای فتاپور؛ شما از افرادی هستيد که در پروسه شکل گيری سازمان چريک های  فدايی خلق ايران در ارتباط با بنيان گذاران اين سازمان بوده ايد. تاثير حزب توده ايران بر نيروهايی که اين سازمان را تشکيل دادند، چگونه بود؟

دردهه ۳۰ و اوايل دهه ۴۰، نيرومند ترين جريان های اپوزيسيون، حزب توده ايران و جبهه ملی بودند و طبيعی است جوانانی که سازمان چريک های  فدايی خلق ايران را شکل دادند از اين دو جريان تاثير پذيرفته باشند. برخی از بنيان گذاران سازمان قبل از شکل گيری آن، با اين دو جريان بخصوص حزب توده ايران در رابطه بوده و دوران تربيت سياسی خود را در همين ارتباط طی کرده اند.

ولی صرف نظر از اين روابط، در مورد تعدادی از بنيان گذاران سازمان، حزب توده ايران در آن سال ها نيرومندترين و در دوره‏ای تنها جريان چپ در ايران بوده است. ادبيات چپ عمدتا توسط اعضای اين حزب ترجمه و انتشار يافته بود، ايده های چپ توسط اين حزب اشاعه يافته بود و درک از حزبيت و ضرورت فعاليت‏های سياسی و اجتماعی توسط اين حزب در ايران مطرح شده بود. طبيعی است همه کسانی که آن دوران به چپ گرايش و در شکل گيری سازمان چريک های  فدايی خلق ايران نقش داشتند از فعاليت های اين حزب تاثير پذيرفته باشند.

شما خودتان در چه پروسه ای به مبارزه سياسی و ايده‏های چپ گرايش يافتيد و چگونه از حزب توده و يا جبهه ملی تاثير پذيرفتيد؟

در خانواده ما همه به جبهه ملی گرايش داشتند. من از بچگی در مهمانی‏های خانوادگی با بحث‏های سياسی، جبهه ملی و شخصيت دکتر مصدق آشنا شدم. در همسايگی ما خانواده سرگرد وکيلی از افسران حزب توده ايران که اعدام شد، زندگی می کردند و ما با اين خانواده رابطه نزديکی داشتيم و از اين طريق با ايده‏های چپ و حزب توده آشنا شدم.

آيا اين صحبت های شما به آن معناست که شما جريان فدايی را به نوعی ادامه حزب توده ايران که تنها يا عمده ترين جريان چپ در کشور در سالهای دهه ۲۰ و ۳۰ بوده است می دانيد؟

نه. من اين نظر را ندارم. در نيمه دوم دهه ۴۰، جنبشی در ايران شکل گرفت که هر چند اعضای تشکيل دهنده آن از حزب توده تاثير پذيرفته بودند ولی اين جريان را نمی توان ادامه حزب توده ايران و يا انشعابی از اين حزب دانست.

از نيمه‏های دهه ۴۰، جريانی در ايران شکل گرفت که مهمترين مشخصه آن غلبه راديکاليسم و رمانتيسيسم در تفکر و عمل آن بود. شکل گيری اين جنبش همزمان است با جنبش اعتراضی جوانان و روشنفکران در کشورهای اروپا،  آمريکا و آمريکای لاتين. در تمامی اين کشورها احزاب کمونيست کارگری حضور دارند. اين احزاب در جهان ده ها سال تاريخ دارند و در اين تاريخ، هم از لحاظ اصول نظری، هم روش‏ها و متدهای  مبارزه سياسی و از همه مهمتر، فرهنگ سياسی پايه‏های مشترکی يافته اند.

جنبشی که در نيمه های دهه ۶۰ و ۷۰ ميلادی در ايران و جهان شکل گرفت، يکی از مشخصه‏هايش نفی فرهنگ حاکم بر اين احزاب و ارائه متدها و روش‏های مبارزاتی متفاوت است. ما توده‏ای‏ها را فرصت طلب، جبهه ملی‏ها را سازشکار و روحانيون را مرتجع می‏دانستيم و تصور می‏کرديم که نسل ما قادرست با فاصله گيری از محافظه کاری‏ها و فرصت طلبی‏های احزاب سياسی و به کارگيری روشها  و روحيه جديدی در مبارزه، مقاومت نيروهای حاکم و پاسداران فرهنگ غالب را در هم شکند.

به طور مشخص، انتقاد اين جريان به حزب توده چه بود؟ آيا مرکز اين انتقاد، عدم اعتقاد اين حزب به مبارزه مسلحانه و اعتقاد فداييان به ضرورت مبارزه مسلحانه بود؟

اين جنبش از نيمه های دهه ۴۰ شکل گرفت و در آن زمان هنوز سازمان چريک های فدايی خلق ايران شکل نگرفته بود وهر چند، گروه بيژن جزنی در جريان تدارک مبارزه مسلحانه در همين دوران بازداشت شد ولی هنوز مبارزه چريکی آغازنشده بود.

از نظر ما، حزب توده و رهبران آن آماده پذيرش هزينه‏های مبارزه قاطع عليه رژيم نبودند. آنان پس از ۲۸ مرداد قادر نشدند مقاومت در برابر کودتاگران را سازمان دهند و بعد از بازداشت و کشتار اعضای صادق اين حزب به تدريج نقش خود را در بسيج مردم و تاثير گذاری بر فضای سياسی کشور از دست دادند. از نظر ما، رهبران اين حزب فاقد صلاحيت رهبری مبارزات مردم بودند.

ما می‏خواستيم جنبشی شکل دهيم که از چنين نقطه ضعف هايی رنج نبرد. مبارزانی که در عمل نشان دهند از مبارزه سياسی در انتظار توشه‏ای برای خود نيستند؛ مبارزانی که نشان دهند حاضرند برای رهايی کشورشان از يوغ استبداد و برای ساختن يک جامعه انسانی بری از ظلم و فساد هر هزينه‏ای را بپردازند، حتی جان خود را.

ما می‏خواستيم مفهوم جديدی از سياست ارائه دهيم  و به بی اعتمادی مردم به سياست و سياستمداران را پايان دهيم.

يعنی اگر حزب توده ايران می توانست در مبارزه حضور داشته باشد و مبارزه موثرتری را در کشور سازمان دهد، سازمان های چريکی در ايران شکل نمی‏گرفتند؟

حزب توده ايران در آن دوران وجود دارد، راديو دارد و مطبوعات حزبی در محافل روشنفکری پخش می‏شود.

اعضای تشکيلات تهران حزب توده ايران در سال ۱۳۴۹ دستگير شدند و در اين سال اعلام شد که پليس در اين تشکيلات نفوذ داشته است و تا آن زمان تنها تعداد محدودی در زندان‏ها به اين تشکيلات بی‏اعتمادند. ولی اين فعاليت‏ها با خواست و روحيه ما انطباق نداشت. حزب توده ايران نمی‏توانست به آنگونه که ما می‏خواستيم مبارزه کند.

من با نظر غالب در ميان فعالان فدايی که شکل گيری جريان فدايی را محصول ضعف‏های حزب توده ايران می‏دانند موافق نيستم. حزب توده ايران نمی‏توانست با فرهنگ و روش‏هايی که با روحيه راديکال جوانان آن نسل انطباق داشت مبارزه کند. حزب توده ايران با رمانتيسيسم حاکم بر تفکر ما فاصله داشت. سطح فعاليت حزب توده ايران می‏توانست در قدرت و حد نفوذ جريان فدايی تاثير بگذارد ولی اين جريان در ايران محصول شرايط آن زمان ايران و جهان بود که من تلاش کردم در مقالات خود آن‏را تشريح کنم و به هر حال شکل می‏گرفت. در فرانسه حزب کمونيست نفوذ دارد و در اوج قدرت خويش است و اکثريت قاطع کارگران صنعتی اين کشور اين حزب را تاييد می کنند ولی جنبش اعتراضی دانشجويی روشنفکری فرانسه يکی از ستون های اين جنبش در آن سال‏هاست. اين جنبش در برخی از کشورهای آمريکای لاتين نيز عليرغم حضور قدرتمند احزاب کمونيست شکل می‏گيرد.

تاثير سياست‏های رژيم شاه در شکل گيری اين جنبش تا چه حد تاثير گذار بود؟

وجود استبداد حاکم بر کشور بر تسط يافتن مبارزه چريکی، در اين جنبش نقش تعيين کننده داشت و نه در شکل گيری يک جنبش راديکال اعتراضی.

در صورتی‏که در آن سال ها فضای سياسی به تدريج در جهت بسته شدن پيش نمی‏رفت، جنبش چريکی شکل نمی‏گرفت يا به يک جريان حاشيه‏ای بدل می‏شد ولی جنبش راديکال اعتراضی تنها محصول ديکتاتوری نبود و به هر حال شکل می‏گرفت.

رابطه فعالين فدايی با توده‏ای ها در سال های دهه ۵۰ چگونه بود؟

در روحيه منفی ابتدای شکل گيری فداييان نسبت به حزب توده و ساير احزاب سنتی در ايران در سال‏های قبل از انقلاب تغييری به وجود نيامد. ولی مناسبات با توده ای‏ها در همه موارد تابع اين ديدگاه منفی سازمان نسبت به حزب توده ايران نيست.

مناسبات ما با افسران و توده‏ای‏هايی که بر مواضع خود ايستادگی کرده بودند و تسليم نشده بودند دوستانه بود بخصوص آن بخش از فداييان که به نظرات بيژن جزنی متمايل بودند که در سال های نيمه دوم دهه ۵۰، اکثريت قاطع فداييان را تشکيل می دادند.  ما نسبت به شعرا و نويسندگانی که عليه رژيم مبارزه می کردند مانند ابتهاج و سياوش کسرايی نظر مثبتی داشتيم و توده‏ای بودن آنان مانع نمی شد که ما آنان را برای سخنرانی در دانشگاه‏ها دعوت نکنيم يا کتاب‏های آنان را نخوانيم و به ديگران توصيه نکنيم. 

حزب توده ايران چه روشی را در برابر فداييان پيش می‏گيرد؟

حزب توده ايران در اين سال‏ها بطور مداوم نوشته های در نقد ايده‏ها و سياست‏های حاکم بر فداييان بخصوص در انتقاد به مشی چريکی انتشار می دهد ولی در تمامی اين نوشته‎‏ها سياست تاثير گذاری و جذب را تعقيب می کند. آنان بر اين نظرند که در شرايط آن زمان جهان، جريان‏های چپ پس از يک دوره مبارزه نظری به احزاب کمونيست و کشورهای سوسياليستی نزديک می شوند. پيوستن جريان منشعب از سازمان در سال۵۶ ، رهبری حزب را در اين ديدگاه خود تقويت کرد. حزب در سال های پس از انقلاب نيز اين روش را ادامه داد. 

و در سال های پس از انقلاب اين رابطه چگونه بود؟ هر چند که اين دوره احتمالا به يک بحث مستقل نياز دارد.

فداييان پس از انقلاب به يک حزب سياسی بدل شدند که بايد در شرايط پيچيده سياسی آن روزها سياست ورزی می کردند. مرز بندی های گذشته با نيروهای سياسی، از جمله حزب توده امکان تداوم نداشت.

فداييان مجبور بودند نسبت به نيروهای سياسی کشور اتخاذ موضع کنند و در اين راه دچار اختلاف نظر و انشعاب شدند. فداييان اکثريت راه نزديکی به حزب توده را در پيش گرفتند و بخش ديگر همان ديدگاه پيشين نسبت به اين حزب را حفظ کرد. توضيح روندهای طی شده در اين سال ها نيازمند بحث مستقلی است که خود شما هم به آن اشاره کرديد.





فرخ نگهدار؛ حزب توده، دولت مصدق و «کودتای ۲۸ مرداد»

مرتضی یزدی، از رهبران حزب توده ایران که پس از حوادث ۲۸ مرداد دستگیر شد.
۱۳۸۹/۰۵/۲۸
نقش حزب توده در وقايع منتهى به روز ۲۸ مرداد همواره ميان مورخان و پژوهشگران مورد مناقشه بوده است. در حالى كه برخى از تحليلگران از قدرت بسيج و سازماندهى بالاى اين حزب مهم در دهه ۱۳۲۰ براى ناكام گذاشتن طرح سقوط دولت محمد مصدق سخن مى گويند كه اساسا از آن بهره بردارى نشد پاره اى ديگر از صاحبنظران از بى تاثير بودن حمايت حزب توده در جريان وقايع روز ۲۸ مرداد سخن مى گويند.

اين گروه از تحليلگران كه فرخ نگهدار، رهبر  سابق سازمان فدائيان خلق – اكثريت- از جمله آنهاست معتقدند كه پشت دولت مصدق را نيروهاى مذهبى و روحانيت خالى كردند و همين باعث سقوط آن شد.


راديو فردا: آقاى نگهدار؛ يكى از دلايل شكست دولت دكتر مصدق را بسيارى، عدم حمايت حزب توده در روز ۲۸ مرداد مى دانند. شما با اين گروه موافقيد؟


فرخ نگهدار: به هيچ وجه. اين يك ادعاى بى پايه است. بررسى هاى تاريخى نشان مى دهد كه درست روندى بر عكس اين بوده است. يعنى از زمان بعد از ۳۰ تير ۱۳۳۱، روند نزديكى حزب توده و حمايت فعالتر اين حزب از دولت دكتر مصدق آغاز شد؛ زمانى كه بخش هاى مهمى از كسانى كه تا آن زمان با دولت دكتر مصدق همكارى مى كردند، از همكارى خود منصرف و يا نگران شدند. همچنين قدرت هاى غربى كه پايگاه مهمى در جامعه ايران داشتند، از روندى كه آغاز شده بود هراسيده بودند و دست به كودتا زدند.

فرخ نگهدار كه از سن ۲۱ سالگى قريب به ده سال از عمر خود را در زندان دوران پهلوى به سر برد پس از انقلاب به رهبرى سازمان فدائيان خلق برگزيده شد. او در سال ۱۳۶۲ در پى تداوم سركوب نيروهاى سياسى در ايران وادار به ترك كشور شد و پس از گذراندن چندين سال در كشور هاى مختلف در لندن مستقر شد. فرخ نگهدار از سال ۱۳۶۹ تا كنون به عنوان تحليلگر و كنشگر سياسى فعاليت مى كند.
به زبان ديگر بايد بايد گفت واقع بينى، حكم مى كند كه بپذيريم كه تدارك كودتاى ۲۸ مرداد، محصول يك نوع سياست چپگرايانه در دولت مصدق و تمايل چپ ها به همكارى با دولت وى بوده است. 

ولى اين همكارى به هر حال در روزى كه به آن نياز بود، صورت نگرفت. اسناد تاريخى اين واقعيت را ثابت مى كند كه اعضاى حزب توده از مسكو دستور مى گرفتند و از مسكو، دستورهايى براى حمايت از دولت دكتر مصدق در آن روز صادر نشد.

من اين را هم قبول ندارم. در مورد اينكه سكوت حزب توده يا بى عملى حزب توده ايران در روز ۲۸ مرداد ماه ۳۲ محصول اشاراتى از مسكو بوده، فاكت هاى تاريخى وجود ندارد. اين همه كه در اين مورد تحقيق شده هنوز هم چنين ارتباطى ثابت نشده است.

چيزى كه واقعيت دارد و تمام نوشته و تحقيقات تاريخى آن را مسلم مى دانند، اين است كه اين ارزيابى كه «اگر چنانچه حزب توده يا طرفداران باقيمانده حاميان دكتر مصدق، آن روز عمل مى كردند گويا در ايران ثبات سياسى به وجود مى آمد و كودتا صورت نمى گرفت، يا شايد روند رويدادها به سمت غلبه بيشتر نيروهاى چپ مى انجاميد» نيز مطرح شده است.

اما ارزيابى هاى واقع بينانه از توازن قواى اجتماعى در ايران براى من اثبات كرده است كه اگر حتى مقاومتى هم صورت مى گرفت، اين مقاومت پايدار نبود و نمى توانست ثبات سياسى را به كشور بازگرداند.

 من اگر به ۶۰ يا ۵۰ سال پيش برگردم و بخواهم بسنجم كه چه راه حلى براى نجات ايران واقعا موثر بود، يك نوع گرايش ليبرال تقريبا معتدل يا حتى متمايل به راست را براى آن دوره انتخاب مى كردم. چرا كه در آن زمان همه مولفه هاى اجتماعى، اين نوع حكومت و گرايش را غنيمت مى شمردند تا فرصت مراحل بعدى تكامل در جامعه ما از دست نرود.

فرخ نگهدار
چرا كه ساختارهاى اساسى قدرت در آن دوره از جمله روحانيت، كه منشاء قدرت و نفوذ اجتماعى گسترده اى بود و مى توانم بگويم كه گسترده ترين پايگاه اجتماعى را در آن زمان داشت، با اين روند مخالفت مى كرد و آن را با شكست روبرو مى ساخت.

به اين ترتيب فكر مى كنيد كه خالى كردن پشت مصدق از سوى روحانيت، موجب شكست دولت مصدق شد؟

اصلى ترين عاملى كه موجب تضعيف دولت مصدق و شهامت بخشيدن به نيروهاى راستگرا براى تعرض شد، به نظرم، خالى كردن پشت دكتر مصدق از سوى روحانيت و گروه هاى بازارى بود كه در طول تاريخ تا آن زمان، نقش تعيين كننده اى در بسيج اجتماعى براى ايجاد تحولات سياسى داشتند.

نيروى روشنفكرى ايران يا اقشار متوسط و مدرن شهرى كه تا آن زمان حول حزب توده ايران متحد شده بودند، فاقد آن زمينه هاى اعمال قدرت سياسى بودند. 

اگر چه نفوذ فرهنگى از جانب روشنفكرها در جامعه ما فوق العاده جدى است و اين نفوذ در واقع سمت دهنده تحولات فكرى در جامعه ايران است و كار فرهنگى كه حزب توده ايران كرد، منشاء تغييرات وسيعى در جامعه ما شد، اما فاكتور ايجاد «توازن قواى سياسى و نظامى» كه براى كنترل سياسى، قطعا ضرورى است، در آن زمان توسط حزب توده ايران و چپ ها اعمال نشد.

اين عامل- توازن قواى سياسى و نظامى- در آن زمان از جانب روحانيت، ارتش و نهادهاى سنتى قدرت در ايران اعمال مى شد.

فكر مى كنيد اگر عقربه هاى زمان به عقب برگردند و شما الان در سال ۱۳۳۲ بوديد و مى خواستيد كه تصميم بگيريد كه چه اقدامى، بهترين اقدام است براى اينكه ايران را دستكم يك قدم به سوى دموكراسى سوق دهد، چه تصميمى اتخاد مى كرديد؟

من فكر مى كنم تمام چهار مولفه اصلى سياست در آن دوران، از جمله چپ ها، مليون، روحانيون و نيروهاى طرفدار سلطنت يا نيروهاى نظامى گرا و مسلح در ارتش، همه مى بايست از حداقل هشتاد درصد مطالبات خودشان كوتاه مى آمدند تا امكان صلح و سازش و ثبات در كشور به وجود مى آمد.

يك نوع افراط گرايى در تمام لايه هاى اجتماعى و سياسى كه در عرصه سياسى ايران آن روزها حاضر و موثر بودند، ديده مى شود و اگر بخواهم اثبات كنم كه اين افراط گرايى و زياده طلبى در نيروهاى راست گرا هم وجود داشته است، بايد به روندى كه بعد از ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ تا ۱۳۴۲ رخ داد، اشاره كنم كه به روند حدف و بيرون راندن و منزوى كردن مهمترين موتلفين شاه در آن زمان، از جمله بخش هاى راست گراى ملیون، كه امثال دكتر امينى نماينده اش بودند، يا از جمله روحانيونى كه از حكومت پشتيبانى مى كردند، مثل آيت الله كاشانى و غيره و حتى سركوب خشن آنها منتهى شد.

اين مسئله نشان مى دهد كه در طول دوران حكومت شاه در ميان راست گرايان هم، يكنوع انحصارطلبى و اضافه خواهى حاكم بود كه موجب عدم ثبات بعدى شد و ما به سمت انقلاب بهمن ۵۷ حركت كرديم.

مصدق هم فكر مى كرد كه با نيروى كم مى تواند كارهاى بزرگى انجام دهد و ائتلافات بزرگ را براى كارهاى بزرگ ضرورى نمى ديد. همين طرز تفكر هم در ميان چپ ها وجود داشت. 

بنابر اين من اگر به ۶۰ يا ۵۰ سال پيش برگردم و بخواهم بسنجم كه چه راه حلى براى نجات ايران واقعا موثر بود، يك نوع گرايش ليبرال تقريبا معتدل يا حتى متمايل به راست را براى آن دوره انتخاب مى كردم.

چرا كه در آن زمان همه مولفه هاى اجتماعى، اين نوع حكومت و گرايش را غنيمت مى شمردند تا فرصت مراحل بعدى تكامل در جامعه ما از دست نرود.





میلانی: کاشانی هم با شاه سر و سری داشت هم با زاهدی و مصدق

آیت الله ابوالقاسم کاشانی پیش از ۲۸ مرداد راه خود را از محمد مصدق جدا کرد و به صف مخالفان وی پیوست.
۱۳۸۹/۰۵/۳۰
دکتر عباس میلانی برای نگارش کتاب زندگی نامه محمد رضاشاه پهلوی چندین سال به آرشیوهای اسناد وزارت امور خارجه بریتانیا و ایالات متحده آمریکا و همچنین نشریات آن دوران مراجعه و آنها را مورد بررسی و مطالعه قرار داده است. 

به علاوه وی با شمار بسیاری از سیاستمداران و دست اندر کاران دوران حکومت پهلوی که در قید حیات بوده اند گفت و گوهای مکرری انجام داده است. او معتقد است که کنار هم گذاشتن انبوه این اطلاعات افق تازه ای از واقعیت های تاریخ معاصر ایران را نمایان می کند.



رادیو فردا: آقاى ميلانى، شما برای نوشتن کتاب زندگی نامه محمد رضا شاه پهلوی مدارک و اسناد زیادی را مطالعه کرده اید و با شخصیت های بسیاری از آن دوره به کرات مصاحبه کرده اید. نکات مهم شکست دولت دکتر مصدق را در چه می دانید؟ 

عباس میلانی:
 یکی از نکاتی که باید در نگرش به این موضوع در نظر داشت برگشتن روحانیت یا بهتر بگویم بخشی از روحانیت از دولت دکتر مصدق بود. دليلى كه باعث شد روحانيت از دولت دكتر مصدق نگران شود، بالا آمدن قدرت حزب توده بود. چرا كه حزب توده در اين زمان احساس قدرقدرتى مى كرد.

با گزارش هايى كه از سالگرد ۳۰ تير در دست است، مى فهميم كه دكتر مصدق در صبح روز ۳۰ تير، تظاهراتى را تدارك مى بيند كه به گفته خبرنگار نيويورك تايمز، طرفدارانش در اين تظاهرات چند هزار نفر بيشتر نبودند، برنامه اى نبود و مردم بى حال بودند و بسيار زود مراسم را ترك كردند.

ولى باز هم به گفته خبرنگار نيويورك تايمز، بعد از ظهر همان روز حزب توده تظاهراتى را تدارك مى بيند كه نزديك به يكصد هزار نفر از هواداران اين حزب با يك انضباط آهنين به خيابان ها مى آيند، سخنرانى غلاظ و شدادى در آن تظاهرات انجام مى شود.

(حسام) لنكرانى در همان روز خطاب به خبرنگار نيويورك تايمز مى گويد: «مصدق ديگر انتخابى ندارد جز اينكه ما را به عنوان متحد خودش قلمداد كند.»

اين روال برخى از روحانيون را نگران مى كرد كه حزب توده دارد قدرتمند مى شود گمان مى كردند كه مصدق قدرت تقابل با اين حزب را نخواهد داشت.

دکتر عباس میلانی، استاد تاریخ و مدیر مرکز دمکراسی برای ایران در دانشگاه استنفورد ایالات متحده آمریکا است. وی مولف کتاب های متعدد از جمله «معمای هویدا» و «نامداران ایران» است. از وی به طور مستمر مقالاتی در روزنامه ها و نشریات علمی نیز به چاپ می رسد. دکتر میلانی چندین سال است که برای نگارش زندگی نامه محمد رضا شاه پهلوی مطالعه و پژوهش می کند. این کتاب قرار است تا پایان سال جاری میلادی به بازار آید.
آنچه وضعيت را سواى احساس قدرقدرتى رهبران حزب توده - كه در سخنان لنكرانى و سخنرانى روز ۳۰ تير مشهود است- پيچيده تر مى كرد، اين واقعيت بود هم كه MI6 انگلستان كه در آن زمان در تهران بود و هم سازمان سيا از طريق پروژه معروفى كه كارش ايجاد تشتت ايدئولوژيك بود، سعى مى كردند اقداماتى افراطى به اسم حزب توده انجام دهند.

مى دانيم كه مثلا جلسات سخنرانى روحانيون را به هم مى زدند. مثلا جلسه سخنرانى آيت الله كاشانى را به هم زدند. اما جاى اين سوال باقى است كه اين جلسه را مامورين MI6 و يا سيا بهم زدند يا راديكاليزم كودكانه خود حزب توده اين كار را كرد؟

هر چه بود، اين عامل يك عامل تشديد كننده بود، اگر چه عاملى بود كه وضع و ريشه آن را نمى شود به دقت تعيين كرد. نمى شود بدانيم كه كدام يك از اين وقايعى كه روحانيون را به ترس آورد و آمريكائيان را هم نگران كرد، كه شايد انگليس ها راست مى گويند و مصدق توان تقابل با حزب توده را ندارد، به راستى كار خود حزب توده بود يا عوامل خارجى؟ ولى اين هم هست كه در درون حزب توده، عناصر راديكالى بودند حرف هايى مى زدند كه به راحتى بورژوازى آن زمان و بازاريان آن دوران و روحانيون را مى ترساند.

وقتى مصدق در مراسم سالگرد ۳۰ تير تمام تلاشش را انجام داد تا نيروهاى طرفدار خودش را در اين مراسم جمع كند، ديديم كه در مقابل حزب توده، يك قشون واقعا « شكست خورده » و بى رمقى به نظر مى رسيد. اين عباراتى است كه روزنامه هاى آمريكايى براى توصيف هواداران مصدق به كار بردند واين امر نگرانى ها را بيشتر كرد.

تحليل اينكه واقعا دخالت هاى دستگاه هاى اطلاعاتى كشورهاى آمريكا يا انگليس از سويى و چپ روي هاى حزب توده از سوى ديگر، هر كدام به چه تناسب و چه وضعى در تغيير اوضاع تاثيرگذار بودند، دشوار است. عامل ديگرى كه به گمان من در تغيير راى برخى از روحانيون و بازاريان كمك كرد، راديكاليزم روزافزون دكتر فاطمى بود.

وقتى شما سرمقاله هاى «باختر امروز» را نگاه كنيد- من تمام شماره هاى باختر امروز از تاريخ ۲۴ مرداد تا ۲۸ مرداد را مطالعه كرده ام- شگفت زده مى شويد. لحن صحبت و مقالات دكتر فاطمى شگفت انگيز است. 

دكتر فاطمى در آن زمان وزير امور خارجه است، شاه با اينكه فرار كرده و در عراق يا رم به سر مى برد اما هنوز، رسما پادشاه اين مملكت است. و مصدق و كابينه اش هنوز هم رسما موظف و متعهد به رعايت قانون اساسى هستند.

وزير امور خارجه و سخنگوى چنين دولتى بايد ببيند كه در آن زمان با چه لحنى در مورد شاه و دربار پهلوى اظهار نظر مى كند!

دكتر فاطمى رسما جامعه را به پايان دادن دوران – به قول او كثيف – سلطنت دعوت مى كند و شاه را دست نشانده انگليس ها مى داند. الفاظى كه استفاده مى كند به راستى شگفت انگيز است.

بعد همين شخص بعد از نوشتن چنين مقالاتى در باختر امروز، در جلسه اى ادعا مى كند كه دولت دكتر مصدق كماكان پايبند قانون اساسى است و خواستار سرنگونى شاه نيست.

هر كسى در آن زمان اين ها را مى خواند به گمان من نگران مى شد كه آيا مصدق، جلودار فاطمى است؟ آيا دكتر فاطمى و حزب توده- مشتركا- برنامه اى براى آينده كشور دارند.

حزب توده در آن زمان رسما شعار جمهورى را مطرح مى كند. همه اينها به علاوه خودخواهى هاى شخصى و قدرت طلبى هاى كاشانى، دست به دست هم مى دهد و باعث مى شود كه روحانيون، به متحد مهم و اصلى نيروهايى كه در پى براندازى مصدق هستند، تبديل شود.

ارزيابى خود شما از اين تغيير موضع چيست؟ شما به اين نكته اشاره كرديد كه وقتى آيت الله كاشانى و بروجردى متوجه شدند كه خواست هاى آنان توسط دولت دكتر مصدق برآورده نخواهد شد، عليه او موضع گرفتند. ولى اگر مصدق به اين ترتيبى كه شما مى گوييد، روحانيت و اسلام را به وحشت نمى انداخت و نگرانى از سلطه حزب توده هم وجود نداشت، آيا باز هم روحانيت در جبهه سلطنت جاى مى گرفت؟

من فكر مى كنم حتى در آن زمان هم مى شد آشكارا ديد كه روحانيت به دو جناح تبديل مى شود. يكى از اين دو جناح در شخص آيت الله بروجردى تجلى پيدا مى كرد كه به تاسى از آيت الله نائينى كه در زمان مشروطه نوشته بود «حكومت قانونى سلطنتى دموكراتيك مشروطه، تا زمان بازگشت امام زمان، بهترين و مشروع ترين حكومت براى شيعيان است و شيعيان بايستى با چنين حكومتى بيعت كنند و ازآن تبعيت كنند» اين تفكر را ادامه مى داد.

خط ديگرى هم بود كه از همان زمان آيت الله نائينى شكل گرفت و نمايندگى آن را شيخ فضل الله نورى به عهده داشت و مى گفت: «ما حكومت قانونى نمى خواهيم. ما مشروطه نمى خواهيم. ما مشروعه مى خواهيم»

در دوران ۲۸ مرداد، تجلى اين تفكر را مى شد در گروه فدائيان اسلام كه حاميان اصلى كاشانى بودند، ديد. در خود كاشانى و مشاورين اصلى او از جمله آيت الله خمينى نيز چنين امرى وجود داشت. به تصريح آيت الله خمينى، خود او بارها به آيت الله كاشانى گفته است كه مصدق كافر است و مسلمان نيست. و ما نبايد نيروهاى اسلامى را در دفاع از او به كار ببريم.

از سال ۵۱ تا ۵۳ مسابقه خيلى ظريفى بين مصدق و شاه وجود داشت. هر دو سعى مى كردند به آمريكا ثابت كنند كه خودشان و نه آن يكى، بهترين سد در مقابل نفوذ حزب توده است.
در آن زمان اقدامى نبود كه مصدق بتواند با انجام آن، كاشانى، فدائيان اسلام و آيت الله خمينى را راضى كند. هدف آنها ايجاد حكومت شريعت بود و برنامه سازمان يافته اى براى اين هدف داشتند.

آنها حاضر بودند از هر اقدامى، از جمله از ترور بگير تا جلسه قرآن، استفاده كنند تا به هدفشان برسند و دقيقا همين كار را هم كردند. بعد از واقعه ۲۸ مرداد شروع به ساختن شبكه و تشكيلات كردند. يعنى همان دستگاه قدرتمندى كه در سال ۱۹۷۷ ابزار قدرت يافتن آيت الله خمينى شد.

اينكه رژيم شاه به خصوص بعد از ۲۸ مرداد، گمان مى كرد كه خصم اصلى اش، دكتر مصدق، حزب توده و جبهه ملى است، باعث شد كه ساواك كاملا نسبت به اين شبكه هاى اسلامى بى اعتنا باشد. نه تنها بى اعتنا باشد بلكه در حد امكان به رشد آن هم كمك كند.

تعداد مساجدى كه در دوران ۱۵ سال آخر سلطنت محمدرضا شاه در ايران ساخته شد، بى سابقه و شگفت انگيز است.

تعداد طلبه هايى كه در ايران درس دينى مى خواندند در آغاز سلطنت رضاشاه، چيزى نزديك به دو هزار و ۸۰۰ نفر بود. در پايان دوران رضاشاه، تعداد اين طلبه ها به ۸۰۰ نفر محدود شد، با اينكه جمعيت ايران به دو برابر افزايش يافته بود.

در سال ۱۹۷۲، پرويز نيكخواه براى تز فوق ليسانس خود در مورد تعداد طلبه هاى علوم دينى در ايران مطالعه مى كند. او در مى يابد كه در دهه اخير، يعنى بعد از ۱۵ خرداد، شمار بى سابقه اى به تعداد طلبه ها، حوزه هاى علميه و حسينيه ها افزوده شده است.

اين افزايش با حمايت مستقيم شاه و ساواك صورت گرفت. چون آنها فكر مى كردند كه مسجد مانند پادزهرى در مقابل توده اى شدن مردم عمل مى كند.

همان طور كه تصور مى كردند شريعتى پادزهرى براى ماركسيسم است. اما وقتى ديدند از دل همين شريعتى، مجاهدين خلق درآمد. آن وقت تصميم گرفتند او را ممنوع التدريس و ممنوع المنبر كنند.

اما قبل از آن مى دانيم كه ساواك خراسان بود كه شريعتى را به دانشگاه مشهد تحميل كرد. با وجود آنكه مى دانستند ضد شاه و عضو جبهه ملى در اروپا بوده، ولى گمان مى كردند كه ضد ماركسيست است و اين برايشان مهم تر بود.

در همان زمانى كه كاشانى از مصدق روى برگرداند، يك دسته از روحانيونى همچون آيت الله طالقانى و آیت الله زنجانی بودند كه همسويى خاصى با تفكرات كاشانى نداشتند. نقش آنان در جريان ۲۸ مرداد چه بود؟

نقش آنان كماكان حمايت از دكتر مصدق بود. ولى به نظر مى رسيد كه نيروى اصلى بسيج كننده، كاشانى و شبكه هاى وابسته به او بود. طالقانى و زنجانى با وجود اينكه نفوذ كلام داشتند، هيچ نشانى از اين كه بتوانند نيرويى بسيج كنند، نداشتند.

كما اينكه در روز ۲۸ مرداد مى بينيم كه هيچكدام از آنها، هيچ حركتى در جهت دفاع از دكتر مصدق انجام نداد. تنها حركتى كه در دفاع از دكتر مصدق صورت گرفت، حمايت از منزل وى بود كه در آنجا نزاع خونينى درگرفت و به روايتى تا ۲۰۰ نفر در آنجا كشته شدند.

ولى در خيابان ها همان طور كه شواهد نشان مى دهد، وقتى تظاهرات به نفع زاهدى و شاه آغاز شد، هيچ نشانه اى از نيروهاى مقابل نبود كه به خيابان ها بيايند و حمايت كنند.

در اين مبحث نبايد فراموش كنيم كه روز ۳۰ تير ماه، براى خيلى از نيروها در ايران زنگ خطر و نقطه عطفى بود. حزب توده واقعا تصور مى كرد كه قدمى بيش با ائتلاف رسمى با دكتر مصدق فاصله ندارد. و همين قدرت نمايى بود كه باعث ترس ديگران شد.

در مورد آيت الله كاشانى يك نكته اى كه بايستى در نظر گرفت، اين است كه آغاز شكاف اصلى او با مصدق مربوط به بعد از ۳۰ تير است كه كاشانى احساس مى كند مصدق را در واقع او به قدرت برگردانده است در حالى كه واقعا اين طور نيست.

واقعيت اين است كه در روز ۳۰ تير وقتى مصدق استعفا مى دهد، تركيبى از عوامل گوناگونى چون فعاليت حزب توده، طرفداران كاشانى و عدم حمايت شاه از قوام، باعث برگشت مجدد او به عرصه قدرت مى شود.

در اين ميان شاه رسما به سران جبهه ملى پيغام مي دهد كه من با دولت قوام موافق نيستم و اجازه نمى دهم كه قدرت ارتش به نفع قوام وارد ماجرا شود.

يعنى شاه در ماجراى درافتادن با قوام در رويداد ۳۰ تير نقش بسيار مهمى داشت. ولى بعد از آن كه امر بر كاشانى مشتبه مى شود كه مصدق را او برگردانده است، لاجرم خواهان نصف قدرت است.

من اسنادى از پيش از روز ۳۰ تير پيدا كرده ام از سفارت انگليس و سفارت آمريكا، كه حكايت از اين دارد كه كاشانى با دربار و با كسانى كه مى دانسته با سفارت آمريكا در تماس بودند، تماس مى گيرد و سعى مى كند كه ببيند راه هايى براى نزديك شدن به آنها هم وجود دارد يا نه؟
يعنى از يك سال و نيم قبل از ۲۸ مرداد ما سند داريم كه كاشانى با علاء ديدار مى كند و در واقع حمايت خودش را از شاه و از ماندن شاه برمسند قدرت ابراز مى كند. 

در ماجراى اسفند نيز معلوم است كه وقتى شاه با فشار مصدق، مى خواست از ايران خارج بشود و كاشانى خبردار مى شود، هم مجلس را فورا تشكيل مى دهد وهم فورا يك تصويب نامه اى را از مجلس در دفاع از شاه مى گذراند. نيروهاى خودش را به خيابان مى آورد و نيروهاى طرفدار شاه و نيروهاى طرفدار زاهدى و خود اردشير زاهدى، نيروهاى آيت الله بهبهانى و سفارت آمريكا ، همگى فعال مى شوند.

هزاران نفر را به دور و اطراف كاخ مى كشند و شاه را از سفرش در آن زمان به خارج برمى گردانند. يعنى در آن زمان كاشانى هم با شاه سر و سرى داشت و هم با گروه دور و بر زاهدى ارتباط مستقيم و فعال داشت و هم با مصدق ارتباط داشت.

به اين ترتيب فكر مى كنيد كه كاشانى قصدش اين بود كه بسنجد و سبك سنگين كند تا به موقع ببيند از كدام طرف حمايت كند ؟

به نظر من كاشانى دقيقا قصدش بيش از هر چيز اين بود كه به طرف آن راهى برود كه براى خودش و براى تفكر خودش بيشتر از هر چيز احتمال نزديك شدن به قدرت را ميسر مى كرد. و البته اين را نبايد ناديده گرفت كه كاشانى به شدت با انگليس مخالف بود.

انگليسی ها تبعيدش كرده بودند و او دست انگليس را در تبعيد اولش و تبعيد كوتاه مدت دومش مى ديد و در عراق با انگلستان جنگيده بود در سال۱۹۲۱ و۱۹۲۲ جزء شيعيان عراق بود كه با دولت استعمارى انگليس مى جنگيدند.

اين سابقه را داشت و خواستار اين بود كه دست انگليس را از نفت ايران كوتاه كند. ولى به نظر من هدف نهايى اش، دستيابى به قدرت خودش بود و تجربه نشان داد كه وقتى ديد راه از طريق مصدق بسته است از طريق ديگرى وارد شد و در واقع عملا به انگلستان كمك كرد كه دوباره به صنعت نفت ايران وارد شود و حداقل ۴۰ درصد از صنعت نفت ايران را در اختيار بگيرد.

گفتيد كه در سالگرد روز ۳۰ تير، حزب توده يك قدرت نمايى و صف آرايى خيلى بزرگى در حمايت از دكتر مصدق كرد. ولى در ۲۸ مرداد حزب توده در حمايت از مصدق بيرون نيامد. فكر مى كنيد اگر حزب توده در آن موقع بيرون مى آمد و نيروهايش را بسيج مى كرد، آيا باز هم آمريكا و انگليس قادر بودند كه در امور ايران دخالت كنند و كودتايى به انجام برسانند؟

تمام شواهد، حكايت از اين مى كند که اگر مصدق مقاومت نظامى مى كرد و اگر حزب توده به طريق اولى وارد مى شد، حداقل ۴ تيپ ارتش يكى به فرماندهى تيمسار قره نى در آن زمان و ديگرى سرهنگ بختيار و تيپ ديگر، تيپ اصفهان به فرماندهى ضرغامى و عده اى ارتشى در تهران آماده بودند براى اينكه عملا جنگ نظامى كنند.

 حزب توده در آن زمان رسما شعار جمهورى را مطرح مى كند. همه اينها به علاوه خودخواهى هاى شخصى و قدرت طلبى هاى كاشانى، دست به دست هم مى دهد و باعث مى شود كه روحانيون، به متحد مهم و اصلى نيروهايى كه در پى براندازى مصدق هستند، تبديل شود.

عباس میلانی
در خاطرات ارتشبد زاهدى مى خوانيم كه در شب ۲۷ مرداد اينها تقريبا به اين نتيجه مى رسند كه تلاش براى برانداختن مصدق شكست خورده است و مصدق حاضر نيست راى شاه را بپذيرد.

و اينها به طرفداران شاه پيام مى فرستند از جمله به ضرغامى و قره نى و بختيار كه كسانى بودند كه وعده داده بودند نيروهاى تحت فرماندهى اشان را به تهران مى آورند و وارد جنگ داخلى خواهند شد. من فكر مى كنم كه اگر كار به آنجا مى كشيد آمريكا و انگليس از ايجاد و حمايت جنگ داخلى در ايران امتناعى نداشتند.

براى من غير قابل تصور است كه آمريكا در سال ۱۹۵۳ اجازه دهد كه شوروى بتواند بر ايران مسلط شود. خاطرتان باشد كه در آن شرايط، استالين تازه فوت كرده بود.

در اسناد و مدارك وزارت امور خارجه آمريكا، آشكارا مى بينيم كه آيزنهاور و اطرافيانش به اين نتيجه مى رسند حالا كه استالين مرده، ما بايد به رهبرى جديد، ضرب شصت نشان دهيم. و كوچكترين نشانه ضعف ما باعث تقويت آنان خواهد شد.

چيزى براى شوروى مهم تر از اين نبود كه بتواند بر ايران مسلط شود. اين آرزويى بود كه لنين از سال ۱۹۲۱ در سر مى پروراند و استالين هم در سال هاى حدود ۱۹۴۶ به آن مشغول شد. ولى من فكر مى كنم كه رهبرى شوروى تعيين كننده اصلى عدم دخالت حزب توده در واقعه ۲۸ مرداد بود.

گمان من اين است كه رهبرى حزب توده، فاقد هر گونه استقلالى بود و دستوراتش را از برادر بزرگ- شوروى- مى گرفت. اسناد فراوانى اين ادعا را تاييد مى كند كه حزب توده حتى در جزئيات هم فرمانبردار شوروى بودند.

به گمان من، مسئله اى با اين همه اهميت حتما با رايزنى شوروى بوده است. شوروى مى دانست كه آمريكا و بريتانيا اجازه اينكه ايران از گردونه تسلط غرب خارج شود را نخواهند داد. 

يادتان هست كه در يالتا استالين و چرچيل و روزولت، عملا دنيا را به مناطق نفوذ مختلفى تقسيم كردند. ايران بخشى از مناطق نفوذ غرب بود. شما به سال هاى بعد از نشست يالتا نگاه كنيد. به ندرت مى بينيد كه يكى از دو طرف سعى كند در منطقه تحت نفوذ ديگرى، دخالت مستقيم كند.

كما اينكه آمريكا در سال ۵۶ حاضر نشد به دمكرات هاى مجارستان كمك كند، بلكه اجازه داد كه شوروى مجارستان را سركوب كند. براى اينكه مجارستان جزو حيطه نفوذ شوروى بود.

ايران هم جزو حيطه نفوذ آمريكا به حساب مى آمد. بارها و بارها ترومن، آيزنهاور و بعد از آنها جان كندى به تصريح گفته بودند كه اگر شوروى سعى كند نيرو وارد خاك ايران كند، اين امر نقطه آغازى براى شروع جنگ جهانى سوم خواهد بود.

به همين خاطر بود كه حزب توده به دستور برادر بزرگ، وارد كارزار نشد. البته صبح روز ۲۸ مرداد ماه كيانورى با دكتر مصدق تماس گرفت و گفت كه اوضاع شهر خراب است و تقاضاى دريافت ده هزار تفنگ كرد كه در ميان كادر حزب توده توزيع كند.

اما دكتر مصدق امتناع كرد، براى اينكه مى دانست اگر چنين كارى بكند به طريق اولى، فاتحه اش خوانده است. 

نكته ديگرى كه به نظر من كمتر به آن توجه شده ، اين است كه چقدر دكتر مصدق در مذاكراتش با آمريكا سعى مى كرد به اين نكته تاكيد كند كه او واپسين اميد غرب براى جلوگيرى از برآمدن حزب توده است.

من در كتابم به تفصيل نوشته ام كه از سال ۱۹۵۱ تا ۱۹۵۳ مسابقه خيلى ظريفى بين مصدق و شاه وجود داشت. هر دو سعى مى كردند به آمريكا ثابت كنند كه خودشان و نه آن يكى، بهترين سد در مقابل نفوذ حزب توده است.

وقتى هريمن به تهران مى آيد، حزب توده تظاهرات عظيمى برگزار مى كند كه هريمن و آمريكا را شوكه مى كند. مصدق در مذاكرات بعد از ظهر همان روز به هريمن مى گويد كه «حتما اين تظاهرات را ديده ايد؟ من تنها اميد شما هستم كه مى توانم جلوى اين تظاهرات را بگيرم»

شاه هم دائما همين حرف ها را مى زد و تاكيد مى كرد كه مصدق نه توان جلوگيرى از نفوذ حزب توده را دارد و نه الزاما ميل آن را.

با علم به اين موضوع كه مصدق مى دانست اگر بخواهد از پشتوانه حزب توده استفاده كند، غرب اين مسئله را تاب نمى آورد و حتى ممكن است مسئله جنگ داخلى در ايران بروز كند، چرا نتوانست با غرب مصالحه كند و خودش برنده شود و سلطنت را نگه دارد و يك حكومت دمكراتيك در ايران برقرار كند؟ 

من فكر مى كنم اين مهم ترين سوالى است كه در مورد مصدق بايد پرسيد. اين كه چرا حاضر به چنين كارى نشد؟ به خصوص وقتى كه تا فوريه ۱۹۵۳ معلوم بود كه انگليسى ها تا مدتها اجازه فروش نفت را نخواهند داد و معلوم بود كه آمريكايى ها حاضر به كمك اقتصادى زيادترى نخواهند شد.

در فوريه ۵۳ مصدق سعى كرد نفت را به چين كمونيست به ۵۰ درصد قيمت بازار بفروشد و چين كمونيست هم اين شرايط را مى پذيرد، ولى مى گويند به شرطى ما نفت را از شما مى خريم كه شما بتوانيد نفت را در اينجا توزيع كنيد، چرا كه ما وسيله آوردن نفت را به اينجا نداريم. مصدق همه اين چيزها را مى ديد، به وضعيت اقتصادى آگاه بود.

ريزش هايى هم در درون نهضت اتفاق افتاده بود. كسانى چون مكى و بقايى رفته بودند، كاشانى رفته بود و همينطور كسانى ديگر.

شما مى پرسيد چرا حاضر نشد در آن زمان اين واپسين پيشنهاد چرچيل و آيزنهاور را بپذيرد؟ من فكر مى كنم كه سوال بسيار، بسيار مهمى است. اينكه آيا بهتر است كه آدم به روى يك سرى اصول مجرد مطلق سياسى تاكيد كند؛ آن چنان كه مصدق كرد. يا با سنجش شرايط ، بهترين ميسر را انتخاب كند و بالاترين امتيازهاى آن ميسر را بگيرد و مملكت را از جراحتى كه ۲۸ مرداد بود نجات دهد؟

۲۸ مرداد يك جراحتى در روح جامعه ايران ايجاد كرد كه هنوز هم به نظر من اين جراحت ادامه دارد. نكته دومى هم از لحاظ تاريخى مهم است، به نظر من اين است كه آيا واقعا شاه حق عزل مصدق را داشت يا خير؟ آيا در دوران فترت و دورانى كه مجلس منحل شده بود شاه حق عزل نخست وزيرمملكت را داشت يا نه؟

اگر حق عزل نخست وزير را داشت -خودش ادعا مى كرد- پس كودتا كننده شاه و نيروهاى وابسته به او نبودند. كودتا كننده مصدق بود كه يك حكم قانونى را نپذيرفته بود.

دكتر صديقى در اين مورد به تصريح مى گويد كه در دوران فترت، پادشاه حق عزل و نصب نخست وزير را دارد و دكتر صديقى به خود مصدق مى گويد كه اگر شما مجلس را منحل كنيد شاه ممكن است شما را عزل بكند.

مصدق مى گويد كه «شاه جرات ندارد و انحلال دولت و مجلس اوضاع را خيلى دگرگون مى كند» دوباره اگر به اسناد نگاه كنيم ازسال ۵۱ تا ۵۳ شاه در مقابل پيشنهادات انگليس براى كودتا عليه مصدق مقاومت مى كند. بارها و بارها به ايشان پيشنهاد مى شود و مقاومت مى كند و مى گويد كه من بايد يك راه قانونى براى عزل مصدق پيدا كنم.

ولى در عين حال هميشه هم تكرار مى كند: «من مى خواهم مصدق را عزل كنم من موافق سياست هاى مصدق نيستم و او را براى مملكت خطرناك مى بينم. او اقتصاد مملكت را از بين مى برد» اين ها را پشت پرده به سفير آمريكا و انگليس مى گويد.

ولى در عين حال مى گويد من حاضر نيستم در يك كودتاى نظامى عليه دكتر مصدق شركت كنم. به محض اينكه مجلس را دكتر مصدق منحل مى كند، شاه مى گويد من حالا حاضر هستم حكم عزل مصدق را بدهم براى اينكه الان حق قانونى دارم. اين يك بحث بسيار مهم تاريخى است كه بايد به آن توجه كرد كه آيا شاه حق براندازى دكتر مصدق را در روز ۲۸ مرداد داشت يا نه؟ 

آيا اين موضوع در قانون اساسى آن زمان مبهم مانده است يا اينكه روشن است؟

در قانون اساسى ابهام دارد ولى در سنت تاريخى و قانونى ايران اين امر كاملا وجود داشته و روشن است.

دكتر صديقى مى گويد كه من به دكتر مصدق گفتم در حدود ۲۰۰۰ روزى(كه رقم دقيق را مى گويد كه من در كتابم آورده ام ) از دوران مشروطه مى گذرد بيش از ۶۰ درصد روزها مجلس در فترت بوده است و در تمام اين دوران پادشاه وقت، عزل و نصب نخست وزير مى كرده است و اين عزل و نصب ها قانونى است و هيچ منع قانونى نداشته است و در واقع اگر اين امكان وجود نمى داشت، عملا چرخ دولت وامى ماند. 

خود مصدق –اين را به صورت قاطع مى توانم بگويم- كه من نامه اى پيدا كرده ام از خود مصدق خطاب به شاه. در واقع نه به صورت مستقيم خطاب به شاه بلكه خطاب به هژير- رئيس دربار- نوشته است. اما مخاطبش شاه بوده است. وقتى كه اينها در دربار تحصن مى كنند، بعد از آن تحصن، مصدق نامه اى به شاه مى نويسد و مى گويد كه الان مملكت در دوران فترت است و مجلس فعال نيست، شما اين حق را داريد كه نخست وزير را منصوب كنيد. چرا نخست وزير خدمت كار منصوب نمى كنيد؟

يعنى خود مصدق به تصريح آن نامه، اين حق را مى پذيرد. دكتر صديقى هم اين حق را مى پذيرد. سنجابى هم اين حق را مى پذيرد. چنين امرى در قانون اساسى تصريح شده و متن سخنرانى هاى دكتر مصدق و سخنرانى هاى شايگان در دربار گوياى اين است كه اينها كاملا معتقد هستند كه شاه چنين حقى دارد.

مصدق هم در اين ميان دو حرف متفاوت مى زند؛ شب ۲۷ مرداد وقتى كه هندرسون به ايران برمى گردد به هندرسون مى گويد كه من حكم عزلى از طرف شاه دريافت نكرده ام كه البته اين حرف درست نيست و او نامه و حكم را دريافت كرده و امضا كرده بود.

خود دكتر فاطمى در ۲۵ مرداد در «باخترامروز» مى گويد كه يك چنين نامه اى بوده است و البته نمى گويد كه اين نامه حكمى بوده كه ابلاغ شده است. 

اما مى گويد كه دكتر مصدق يك نامه محرمانه اى دريافت كرده و همه ما مى دانيم آن نامه محرمانه چه بوده است. 

او در شب ۲۷ مرداد به هندرسون مى گويد كه «من نامه اى دريافت نكردم و تازه اگر هم دريافت مى كردم اجرايش نمى كردم» براى اينكه من معتقد نيستم كه شاه حق عزل و نصب نخست وزير را دارد. 

يعنى حرفش را عوض مى كند؟

بله. و البته بعدا حرفش را در دادگاه نظامى تصحيح مى كند و در آنجا وقتى از او مى پرسند كه «به شما حكم عزل دادند چرا نپذيرفتيد؟» مصدق آنجا مى گويد كه«من حكم را تقلبى مى دانستم براى اينكه خطش يك جور بدى بود و بعد دير حكم را به من ابلاغ كردند و من فكر كردم كه حتما بوى يك كودتا از اين نامه مى آيد» او در دادگاه به تلويح و در آن نامه اى كه گفتم به تصريح مى پذيرد كه چنين نامه اى دريافت كرده است و متن آن نامه در خاطرات شايگان آمده است. 

پس به اين ترتيب مى پذيرد كه شاه حق داشته است؟

مى پذيرد كه شاه حق عزل و نصب را در دوران فترت دارد، در دورانى كه مجلس وجود ندارد.