گفتگوی آقایان بابک امیرخسروی و شروینی در باره حق اقلیت ها در ایران را در اینجا بخوانید.

 

دوست ارجمندم آقای شروینی، پس ازعرض سلام!

با اجازۀ شما، این اخرین مطلبی است که دراین رابطه برایتان می نویسم. چون احساس می کنم گفتگوی ما دارد جنبۀ پلمیک به خود می گیرد. با آنکه من دررابطه بانظرشما که نوشته بودید مگر ایران تافتۀ جدابافته ای است(نقل به معنی)، کوشیدم با توضیحات نسبتاً مفصل توجه شما رابه این نکته جلب کنم که آری! دربحث مورد نظرما، چنین است وایران نمونۀ کم همتائی است وتنها شایدبا چین وهندوستان مقایسه کرد؛ تازه دراین موارد هم ایران اصالت خود رادارد؛ متاسفانه بازهم شما می نویسید:«درست است که چکسلواکی ویوگسلاوی عمدتا کشورهای بعد ازجنگ جهانی دوم بوده‌اند وتاریخی نداشته‌اند، ولی آیا این را درمورد کوسووونپال هم می‌توان گفت»!

 

عزیزم آخرشما چگونه کوسوو را باایران مقایسه می کنید؟ آخرشما به چه مناسبت مورد کوسوو رابه میان می کشید؟ کوسووهرگزدرتاریخ هویّت مستقلی نداشت. هرچه بود جزئی ازصربستان بود. صربستان (درچاچوب بالکان) نیزسده ها جزوامپراطوی روم بود. ازسدۀ14 به بعد تمام بالکان وصربستان زیرسلطۀ عثمانی بود. حتی دراواخرسدۀ 19 که صربستان ازعثمانی جدا ومستقل شد، کسوووهمچنان تابع عثمانی باقی ماند. من دیگرراجع به جنگ بالکان واصطلاح بالکانی شدن که درقاموس سیاسی وارد شد حرفی نمی زنم. بعد هم که پس از جنگ جهانی اول، پادشاهی صربستان واسلوانی وکروات پدید آمد؛ کسووو دوباره جزئی از صربستان بود. فقط درزمانِ یوگسلاوی زمان تیتو، که یک دولت ساخته وپرداختۀ متفقین بود وبه صورت فدراتیو اداره می شد؛ کوسوو به یک استاتوی خود مختاری نائل آمد. آخرسرنیزخود شما می گوئید کوسوو جزئی ازصربستان بود. ولی«منافع غرب اما درجدایی بود و کوسوویی‌ها..»! می نویسید«به دلیل رهبری درست ابراهیم راگوا، شخصیت کاریسماتیک، مردم کوسوو، نمی‌خواست ازصربستان جدا شود، ولی غرب و به خصوص آمریکا رای و منافع دیگری دراین جدایی داشت، پژاک کوسوو (اوچکا) را علم کردند و بر بستربرخی سیاست‌های غلط میلوسویچ راه را برای تخاصمات مسلحانه و حملات ناتو گشودند»!

 ب این تفاصیل، سرگشت غم انگیزکوسوو، واقعاً چه ربط وسنخیّتی با ایران دارد؟ تنها چیزی که می توان ازاین تجربه گرفت هشدار به نیروهای سیاسی ایرانی کرد وغیرکرد است که چگونه ممکن است منافع جهان غرب به تجزیۀ کشوربینجامد. چنین نغمه هائی که هم اکنون به گوش می رسد. امّا چرا دورمی رویم؟ برای این تجربه هم، تاریخ معاصرایران، نمونه دارد. ماجرای فرقۀ دموکرات آذربایجان وجمهوری مهاباد بدست استالین با مشّاطه گریِ میرجعفرباقروف، جلوِ دیدگان ماست. بااین تفاوت که درمورد ایران، منافع دولت های غربی درجهت خلاف آنچه درمورد کوسوورخ داد، قرارداشت.

 

متاسفم که شما مورد نپال را دوباره ازسرمی گیرید. تصورمن این بود که توضیحات پیشین من کافی بوده است؟ من نوشته بودم «نپال کشوری بوده که تا صد سال پیش دولت نداشته وتجربه‌اش اصلا برای ایران قابل اعتنا نیست». حالامی فرمائید «نپال هم همچون حکومت ما تا دوران قاجار، ملوک‌آلطوایفی اداره می‌شده و فاقد دولت نبوده»! 

 

شروینی عزیز! واقعاًمقایسۀ ایران بانپال جسارت زیادی می طلبد. نپال، منطقه ای جداافتاده ازجهان درقلۀ هیمالیا قراردارد؛ وبدون تاریخ است. حال آنکه فلات ایران ازهزاران سال پیش، چهارراه بازرگانی جهان بود وجادۀ ابریشم ازمسیرهای متعدد آن می گذشت. ایران، تاریخی پرازحوادث ازسرگذرانده؛ طّیِ 1400 سال پیش ازسلطۀ اعراب، برخوردارازحکومت های مرکزی بود که گاه به صورت غیرمتمرکز(ساتراپ ها درعهد هخامنشیان)ویا متمرکزداشته است( عهد ساسانیان). پس ازسلطۀ اعراب نیز، حتی درزمان غزنویان وسلجوقیان وخوارزمشاهیان برخوردارازحکومت هایِ مرکزی وگاه متمرکزبوده است. درعهد صفویّه نیزکم وبیش دارای حکومت مرکزی ومتمرکزبوده است. ملوک الطوایفی مربوط به دوره های ضعف دولت مرکزی وبه هنگام هرج ومرج درکشوربود. اطلاق ملوک الطوایفی به همۀ حکومت های پیش ازقاجاروبرمبنایِ آن، مقایسۀ اش با نپال، واقعاً ناوارد است.

 

شما دراشاره به بیانیّۀ ما وسایرسازمان ها اقدام مارا«نوعی لشکرکشی ونمایش نیرو است و در ذات خود به طور عمده مبین نوعی خط ‌کشی و جدانهادن صف‌‌ها و حتی سفت‌و‌سخت‌کردن اختلافات و راندن طرف مقابل به تاکید و سماجت بر سر مواضع خویش. » توصیف می کنید؟ آقای شروینی، من جزیک قلم نئین، وچند دوست همفکرگرانقدر، چه لشگری دارم؟ توپ وتفنگ ولشگر، اگرهست دردست دوستان کُرد ماست. اضافه برآن آنها رادیو وتلویزیون ومطبوعات وانواع امکانات مادی دیگردارند. اگرجنگی هست، کاملاً نابرابراست. امّا نتیجۀ اقدام ما، خلاف ارزیابی شمارا بازتاب می دهد. درعمل دیدیم که اقدام ما درانتشاربیانیّه ما، آنهارا، نه به«سفت‌و‌سخت‌کردن اختلافات وراندن طرف مقابل به تاکید وسماجت برسر مواضع خویش»، بلکه به انتشاراعلامیّه بعدی ومصاحبه های آقای مهتدی واداشت؛ که طّیِ آنها، ازمواضع خویش تند کاملابه عقب نشینی کرده وبه تعدیل وتوجیه مواضع پیشین خود در«توافقنامه» پرداختند.

برخلاف برداشت شما، اگرمانیزمثل شماها سکوت می کردیم، اطمینان داشته باش که آنها، درگام های بعدی، مواضع خودرا سفت وسخت ترمی کردند.

ارادتمند بابک  امیرخسروی 19/09/2012

 

 

آقای امیرخسروی عزیز،

سلام. بسیار ممنونم از حسن نظر شما و وقتی که برای پیگیری این بحث گذاشته‌اید. 

توضیحات شما مفید و روشنگر است، ولی راستش بحث من بیشتر از آن که بر سر چگونگی حل مسئله قومی در ایران و وجود یا عدم وجود ملت‌های دیگر در قلمرو ایران باشد، به نوع برخورد با این مسئله و برقرارنگه‌داشتن پلهای رابطه و حسی از اعتماد و فضایی مناسب برای دیالوگ با طرف‌های درگیر در این گونه مسائل در ایران است.

بحث من از یک سو این است که اعلامیه و بیانیه جمعی در قبال نیروهایی که برای رفتن به ایران دمکراتیک فردا نمی‌توان آنها را درز گرفت، نوعی لشکرکشی و نمایش نیرو است و در ذات خود به طور عمده مبین نوعی خط‌کشی و جدانهادن صف‌‌ها و حتی سفت‌و‌سخت‌کردن اختلافات و راندن طرف مقابل به تاکید و سماجت بر سر مواضع خویش. این درک که گویا این گونه بیانیه‌ها و اعلامیه‌ها که از همان اولش واگرایی خفیف دو حزب کردی را اگراندیسمان می‌کند و در صورتشان می‌کوبد مفیدفایده بوده و به اصلاح مواضع آنها انجامیده درکی نادرست و به دور از واقعیت است. 

تاکید دوم من این بوده و هست که مسائل قومی در جهان پس از جنگ سرد پیچیده‌تر از آن شده که بتوان صرفاً با نگرش‌ها و نگاه‌ها و ایده‌های پیشین با آنها روبرو شد و به نتیجه‌ای مطلوب رسید.  

و خب این مدعا صرفا در باره مسائل قومی و ملی هم صدق نمی‌کند، بلکه در نتیجه تسریع رونده‌های جهانی‌شدن، متنوع‌شدن قطب‌ها و لایه‌های قدرت چه در سطح بین‌المللی و چه در مقیاس ملی، عمده‌شدن حقوق فردی و در وجهی تشدید فردیت، بروز میدان برای برآمد خرده‌فرهنگ‌ها و ....عملا مقولات و مفاهیمی مانند دمکراسی، لیبرالیسم و سوسیال دمکراسی و حاکمیت ملی و ... هم تا حدودی مواج و شناور شده‌اند. مفاهیم اجتماعی در وجه غالب توضیح‌گر مناسبت‌‌شکل‌گرفته‌اند و نه شکل‌دهنده به مناسبات، پس متناسب با تغییر در مناسبات و فرهنگ‌ها و ذهن‌ها هم دستخوش تغییر و تکمیل و اصلاح می‌شوند. 

من راستش خود را صاحب‌نظر در مسائل ملی و قومی نمی‌دانم، ولی با توجه به تنوع فرهنگی و قومی میهنم برایم مهم بوده که در گوشه و کنار جهان با این مقولات چه برخوردی می‌شود و چه درسی می‌توان از آنها گرفت. این حساسیت و پیگیری البته ربطی به لنینسم و اروپا‌محوری و ... ندارد. شما نمونه‌ای نمی‌توانید در متن‌های من گیر بیاورید که من وارد مقولاتی همچون حق تعیین سرنوشت و این گونه مسائل شده باشم. 

در انتقال تجارت جهان هم از کاتالان نوشته‌آم

http://www.iran-emrooz.net/index.php?/world/more/8951 

هم از شکست تدوین قانون اساسی در نپال در آسیا به دلیل به توافق‌نرسیدن بر سر مسائل قومی نوشته‌ام که هنوز هم اصلا کسی قصد جدایی ندارد، چون احزاب درگیر حداقل‌هایی از اعتماد را باقی گذاشته‌اند (متن وورد ضمیمه). متنی که با واکنش شما روبرو شد و شما با این گزاره که نپال کشوری بوده که تا صد سال پیش دولت نداشته و تجربه‌اش اصلا برای ایران قابل اعتنا نیست آن را مورد انتقاد قرار دادید. در حالی‌ که نپال هم همچون حکومت ما تا دوران قاجار، ملوک‌آلطوایفی اداره می‌شده و فاقد دولت نبوده. 

هم از تجریه جدایی، به هم‌پیوستن و تشدید دوباره گرایش‌های جدایی‌خواهی در یمن جنوبی نوشته آم 

هم از مونته‌نگرو و روند جدایی‌اش نوشته‌ام که کشوری که تنها ۴۴ درصدش مونته‌نگرویی هستند و بیش از ۳۳ درصدش صرب و به رغم آن که قرن‌ها با صرب‌ها بوده‌اند و با صرب‌ها کوچکترین مسئله‌ای نداشته‌آند  و به رغم  آن که در سال ۲۰۰۲ در رفراندومی به عدم جدایی از صربستان رای می‌دهند، چگونه در فضایی متفاوت و با دخالت برخی عوامل خارجی راه جدایی‌آش در سال ۲۰۰۶هموار می‌شود:

http://iran-emrouz.blogspot.de/2006/06/blog-post.html 

و هم از کبک و تجربه‌ تلاشش برای جدایی و عدم موفقیت آن و نیز دست‌یازیدن به اختراع ترم‌ها و اصطلحات جدید برای توضیح مناسبات تازه میان این ایالت و کل کانادا نوشته‌ام

http://radiozamaaneh.com/analysis/2007/04/post_276.html 

هم از مسائل قومی در بلژیک نوشته‌ام که چگونه تبختر و برخورد تحقیرآمیز فرانسوی‌زبان‌ها در برابر فلاندرها و شرایط و فضای بین‌المللی جدید بحران را تشدید می‌کند و این که چگونه با پیچیده‌ترین و بکرترین مکانیزم‌ها و فرمولبندی‌ها باز هم راه تجزیه کشور سد می‌شود:

http://www.bbc.co.uk/persian/world/2011/04/110409_an_belgium_update.shtml 

هم از مقدونیه باستانی نوشته‌ام (لینکش مربوط به سال ۲۰۰۲ است و  در اینترنت دیگر ناموجود) که چگونه جنگ قومی در آن در سال ۲۰۰۲ درگرفت و با کدام تدابیر اقلیت‌ آلبانیایی‌تبار سرانجام حاضر شد که همچنان در محدوده این کشور باقی بماند و به دنبال اتحاد با آلبانیایی‌های دیگر منطقه نباشد.

هم از مشکلات فدرالیسم در نیجریه نوشته‌ام

http://www.bbc.co.uk/persian/world/2011/05/110504_l23_nigeria_hh_africa.shtml 

این‌ها را ننوشته‌ام که بگویم در ایران باید از آنها کپی‌برداری کرد، بلکه خواسته‌ام بازتابی بدهم از جهان دگرگون‌شده‌ای که مسائل قومی‌اش هم رو به پیچیدگی رفته و چگونه این پیچیدگی برخورد ظریف‌تر و ابتکارات تازه‌تر از آن میطلبد که در جهان دو قطبی و در زمانه مفاهیم آنکادره‌شده و غیرشناور رایج بود.  

نه آقای امیرخسروی عزیز، این کشورها لزوما شبیه کشور ما نیستند، ولی این هم نیست که ابدا قرینه‌هایی میان آنها و ما نتوان یافت و این را منتفی شمرد که معضل امروز آنها اصلا معضل فردای ما نخواهد بود.  

درست است که چکسلواکی و یوگسلاوی عمدتا کشورهای بعد از جنگ جهانی دوم بوده‌اند و تاریخی نداشته‌اند، ولی آیا این را در مورد کوسوو و نپال هم می‌توان گفت.  

صرب‌ها ۸ قرن پیش سخت‌ترین درگیری را با عثمانی‌ها در آمسل در قلب کوسوو داشته‌اند و این منطقه برایشان مقدس و  یادآور تاریخی از مقاومت است. تا همان سال ۱۹۹۷ هم این منطقه از جمله به دلیل رهبری درست ابراهیم راگوا، شخصیت کاریسماتیک مردم کوسوو، نمی‌خواست از صربستان جدا شود، ولی غرب و به خصوص آمریکا رای و منافع دیگری در این جدایی داشت، پژاک کوسوو (اوچکا) را علم کردند و بر بستر برخی سیاست‌های غلط میلوسویچ راه را برای تخاصمات مسلحانه و حملات ناتو گشودند.

حتی بعد ا ز حمله ناتو هم، در قطعنامه ۱۲۴۴ شورای امنیت ثبت شد که کوسوو بخشی از صربستان است. منافع غرب اما در جدایی بود و کوسوویی‌ها هم در این ۱۳ سال، از جمله به سبب جنگ ۱۹۹۹ و در نتیجه تبلیغات الیت سیاسی خودش آنچنان فاصله خود با صرب‌ها را زیاد دیده‌اند که پروسه جدایی همچنان ادامه دارد. حال من و شما می‌توانیم تا روز ابد مثل نویسنده لینکی که آقای سیاوشی فرستاده به  تعاریف تمامیت ارضی و این که رفراندوم باید چگونه باشد و اسناد سازمان ملل و  ... استناد کنیم، ولی معادلات واقعی قدرت و خواست کنونی مردم کوسوو چیز دیگری می‌گوید.

خلاصه کلام این که آقای امیرخسروی عزیز، حرف من متوجه ارائه راه‌حلی سفت و سخت و آنکاداره برای رفع مشکل قومی در ایران نبوده و نیست. خواسته‌ام این زنهار را بدهم که پیچیده‌ترشدن این مسائل برخورد پیچیده‌تر و ظریف‌تر و منعطف‌تر می‌طلبد، برخوردی که در آن نگاه به تجارب دیگران هم محلی از اعراب بیابد و دستکم رویکردهای منفی آنها را ما تکرار نکنیم، برخوردی که در آن جنگ بیانیه‌ها اگر ضرری هم نداشته باشد، کمتر سود و هوده‌ای دارد.

با ارادت بسیار

شروینی

 

سلام آقای شروینی!

باآنکه نامۀ شما مستقیماً به آدرس من نبود؛ ولی مضموناً روی سخن تان با منتشرکنندگان«بیانیّۀ ما» ودررابطه با یادداشت های من ودرنقد مواضعی است مطرح کرده ام. به خاطرعلاقه واحترامم به شما؛ وظیفۀ خود دانستم که کمی بادوست فرهیخته ام به صحبت بنشینم. پیش ازوارد شدن وپرداختن به مطالب مندرج درنامۀ تان، یادآوری چندموضوع پروبلماتیک رالازم می بینم:

 

1 ـ یکی ازمشکلات ما، منظورم کسانی مثل بنده وشما وبسیاری دیگر؛ گذشتۀ لنینیستی ماست، که دستازسرِ ما برنمی دارد. به نظرمی رسد، ایدئولوژی نیزبه مانند فرهنگ، وقتی رسوخ کرد، جان سخت است وبه آسانی ازبین نمیرود. به هنگام خواندن ودرنگ دربرخورد های گاه تند وتوهین آمیزی که نسبت به نویسندگان بیانیّه وشخص من صورت گرفته است؛ متوجه شدم که هنوز، بسیاری از دوستان ازچنبرۀ آن رهائی نیافته اند. لذا توهین هاراچندان به دل نمی گیرم. احساس می کنم بسیاری ازماهنوزدربندِ آموزش هائی گرفتاریم که دررساله هائی ازقبیلِ«حق ملل درتعیین سرنوشت خویش»، نوشتۀ لنین وبعضی مقالات دیگراودراین زمینه؛ ویا احیاناً مقالۀ «مسالۀ ملی» استالین است. درس ها ئی که آموخته وآویزۀ گوش کرده بودیم. اگرهم مطلب تازه ای خوانده ایم، درپیِ آن هستیم که ازآنها مطالبی رااستخراج کنیم که باداده های ذهنی مان همخوانی دارد ویا درتائید آنهاست.

 

همان اندازه که درگذشته به این رساله ها همچون آیۀ آسمانی ودگم ایدئولوژیک می نگریستیم، به نظر می رسد هنوزهم، بی آنکه آگاهانه باشد؛ زیربنای تفکربسیاری ازما ونحوۀ رویکردمان به این موضوع پیچیده، عمیقاً متاثرازهمان ادبیّات است. من درنشریات واسناد سازمان های چپ لنینیستی سابق، مطلبی که حاکی ازبرخورد ونقد جدی وعلمی به این آموزش ها باشد؛ ندیده ام. شما که درهمین طیف بوده اید، اگرمطلب وسندی سراغ دارید، لطفاًازارسال آن به من، دریغ نکنید.

 

2 ـ مشکل مهّم دیگر، درنگرش ما به مسائل ایران، نگاه ازمنظر«اروپا ـ مرکز»(Euro- Centre) است. گوهرآن، جهانشمول پنداشتن والگو قراردادنِ همۀ پدید هائی است که اروپا ازسرگذرانده است! همۀ رهبران ایدئولوژیک ما(ازمارکس گرفته تا استالین)، شدیداً متاثرازآن بوده اند. ماها نیزبه طور طبیعی، تابع وپیرو کورِآن بودیم.

 

مثلاً درموضوع پیدایشِ ملت ها. ازآنجا که دراروپا، ملت ها باپیدایش سرمایه داری همزمان بود و پیدایش دولت های مرکزی ومتمرکزنیز، درپی فروپاشی فئودالیسم کلاسیک اروپائی تشکیل شدند؛ لذا مارکسیست های ایران، منکروجود ملت های باستانی، نظیرایران وچین وهندوستان شده اند وهنوز نیزهمین رویکرد ودرک ازموضوع  ملت، به طورگسترده ای درمیان ما، حاکم است. دلیل آن نیزاین است که تا نیمۀ دوم سدۀ 19وآغازسدۀ بیست، سرمایه داری هنوزدرمشرق زمین، ازجمله ایران، شکل نگرفته بود؛ وبرخی شاخص های ملت های تاریخی ـ باستانی، باتعریف وخصوصیّات وشاخص هایِ ملت های اروپائی، که اوتوباوئرواستالین ولنین ودیگران تعریف کرده اند، همخوانی ندارد. الگویِ ما درهمۀ زمینه ها، اروپاست.

 

نکتۀ مهّمِ دیگردرتعریف ملت، که درتمام تعاریف آن بزرگان ناپیداست؛ نقش وجایگاه دولت در تکوین وپیدایش ملت است. دولت، مظهروتجلیِ نهائی شکل گیری یک ملت است. درنبود دولت، امکان فرا روئی قوم به ملت، ناممکن است. بیهوده نیست که خواست نهائی همۀ جنبش های رهائی بخش، تشکیل دولت ملی است. وتشکیل دولت ملی، ربطی به دموکراسی ندارد که متاسفانه بسیاری  ازقلم زنان این دو رابه هم گره می زنند.

 

دولت مرکزی ومتمرکزدرایران سابقۀ چندهزارساله دارد. درنگ برعصرساسانیان، بخاطراستقرار وحدت وتمرکزدولتی ازطریق ایجاد ارتش منظم، پایه ریزی دستگاه اداری ـ دیوانی، تعمیم دین مزد یسنان وآئین زرتشت، چون آئین ملی وایدئولوژی قومی ـ ملی، توسعۀ بازرگانی وبرقراری سیستم پولی ومالیاتی واحد ومنظم وبالاخره پیدایش آگاهی نسبی به ایرانی بودن وتمایزازدیگران: ایران وانیران. نشانه های مختلف این لحظۀ تاریخی درتکوین ملت ایرانست. بدیهی است که درعصرسرمایه داری، به خاطررشد وپیشرفت تکنولوژی، این تحولات ودستاوردها، عمیق تروخالص ترصورت گرفته است. ولی نمی توان منکراین تحولات وپیشرفت ها، درعصرساسانیان ویاسلجوقیان یا درزمان شاه عباس صفوی شد.

 

اگرکلمات ملت یامیهن دوستی با مفهوم امروزیِ آن درقاموس سیاسی ایران تازگی دارند(درایران، اصطلاح ملت درگذشته حتی معادل دین وآئین ومسلک بود)؛ منافاتی با مفاهیمی چون ایرانیّت وایرانی بودن که درگذشته بکارمی رفته است؛ ویا حبّ وطن وایراندوستی ندارند. هرکدام، مقاصد واحساسات مشابه وواحدی رابرانگیخته وبازتاب می دهند. بیان غرورانگیزفردوسی درهزارسال پیش: چوایران نباشد تن من مباد! باآنچه نظامی گنجوی همین احساسات رادر700سال پیش دراشعاری همچون: همه عالم تن است وایران دل   نیست گوینده زین قیاس خجل!

با آنچه امروزاخوان ثالث می گوید: زپوچ جهان هیچ اگردوست دارم  اگردوست دارم، ترا،ای کهن بوم وبردوست دارم...تراای گران مایه دیرینه ایران! بازتاب احساسات مشترکی هستند. وقتی این احساسات، بادولت های مرکزی ومتمرکزگره بخورند؛ همان مفهوم ملت ودولت رابیان می کنند که ما امروزه ازآن داریم.

 

کلمات وگفتمان هادرطول تاریخ دچاردگردیسی می شوند. ولی مفاهیم اساسی ازنسلی به نسل دیگر، ازعصری به عصردیگرمنتقل می گردد.حتی کلماتی چون نژادایرانی که نامداران ما، گاه برای بیان هویّت ملی ایرانی خود بکارگرفته اند؛ همان مفهوم ایرانیّت وملیّت ایرانی رادرذهن تداعی می کند. و همان بارِمعنوی راباخود، حمل می کند.

 

درصحبت ازتقلید والگوقراردادن اروپا، می توان موضوع شکلبندی های اجتماعی ـ اقتصادی در مشرق زمین را مثال آورد. ازآنجاکه به بیان مارکس، جوامع بشری، می باید الزاماً ازنظام های اشتراکی(دربعضی تعاریف او، ازنظام «تولید آسیائی»صحبت می کند)، برده داری، فئودالیسم، سرمایه داری، عبورکنند تابه سوسیالیمِ پنداری اوبرسند. درپیروی کورکورانه ازرهنمود او؛ که استالین ازآن دگمِ صورتبندی های پنجگانۀ خودرا به احزاب کمونیستی تحمیل کرد؛ مورخین و پژوهشگران می بایست  دنبال نظام برده داری وفئودالیته درایران بگردند.  کتاب تاریخ ماد دیاکونوف نمونۀشناخته شدۀ آن درکشورماست. حال آنکه نه نظام برده داری درایران وجود داشت ونه فئودالیتۀ اروپائی! متاسفانه درمطبوعات حزب تودۀ ایران وسایرجریانات چپ کمونیستی، همین حرف ها تکرارمی شد.(محمد علی خنجی که نقدی به کتاب دیاکونوف نوشت، ازاستثنائات برجستۀ این پدیدۀ رقت آوربود).                                                                

 

دوست ارجمندم آقای شروینی! هرجا ودرهربرش تاریخی، که پاره ای ازپیکر ایران کنده شده وهم میهنان ما سرنوشت متفاوتی پیداکرده اند، ( کرد هاازمقطع جنگ چالدران در1514میلادی؛ اران ازایران بدنیال عهد نامۀترکمن چای در1928؛ منطفهای که بعدها در1918 جمهوری آذربایجان نامیده شد، بلوچستان وبخشی ازخراسان بزرگ ودیگر جدائی ها)؛ ناشی ازتجاوزات خارجی وجنگ های نا برابربوده است؛ نه برخاسته ازجنبش های رهائی بخش اقوام ساکن ایران! اگرشماسراغ دارید، لطفاً مراراهنمائی کنید.

 

چه حکمتی درآن نهفته است که در500 سال گذشته، همۀ سلسله های پادشاهی که هرکدام به اقوام مختلف تعلق داشتند، هرگزبه فکرتشکیل دولت قومی ـ زبانی خاص خویش نیفتادند وهمواره اولین هدف شان تامین وحدت سرتاسری فلات ایران وایجاد دولت واحد ایران بوده است؟ چه رمزی در آنست که صفویّۀ آذری تبار، باآنکه ازاردبیل برخاسته است، درپی تشکیل دولت آذری نشد؟ شاه اسماعیل تاپایش به تبریزرسید، خودرا شاهنشاه ایران خواند، نه آذربایجان؟ چگونه است که صفویّه بی آنکه تردیدی به دل راه دهند، پایتخت خودراازتبریز به قزوین وعاقبت به اصفهان منتقل می کند؟ نادرشاه افشار ازخراسان وآقامحمد خان قاجارازاسترآباد برخاستند ودرتاریک ترین لحظات تاریخ ایران درراه استقلال وتامین تمامیّت ارضی ایران شمشیرزدند. عجبا که قاجارها نیزتهران راپایتخت خود قراردادند نه استرآباد را! قاجارها کوچک ترین وسوسۀ محلی گری وقوم گرائی به خودراه ندادند. کریمخان زندِ لُرتبار، پایتخت خود را شیرازقرارداد نه ملایر! خودراوکیل الرعایای ایران خواند نه لرستان؟

 

بااین مقدمۀ کوتاه و درازنظر گذراندن ویژگی های تاریخ ایران؛ با کمی جسارت، می گویم بله! در مبحث ملّی ودربررسی، مناسبات اقوام متشکلۀ ملت ایران، ودرراه حلی که می باید برای حل معضلات ناشی ازآن جستجو کرد، برخلاف تصور وباورشما:«ایران تافته جدا بافته‌ای است»! مبحث ملّی و مناسبات اقوام بایکدیگردرایران وراه حل ها راباید باشناخت تاریخ ایران ومناسبات تاریخی اقوام ایرانی بایکدیگر، موردبررسی قرارداد. وقویاً ازتقلید وکپی برداری وقیاس های مع الفارق پرهیزنمود.

 

دوست ارجمند! البته باید به آنچه دردنیا می گذرد توجه کرد. ولی آنچه پرهیزازآن مطلقاً ضرورت دارد، تقلید مکانیکی وقیاس های ناوارد است.

شما نمونۀ کاتالان را می آورید که در«سال ۱۷۱۴ در روز ۱۱ سپتامبر ارتش فیلیپ پنجم، پادشاه اسپانیا وارد کاتالان شد و به خودمختاری این ایالت پایان داد. نزدیک به سه قرن بعد، یعنی روز ۱۱ سپتامبر امسال (سه روز پیش) بارسلون، مرکز کاتالان، شاهد بزرگترین تظاهرات تاریخ خود بود. »! سپس مثال کوسو وصربستان را می آورید. ازاین مثال ها بازهم می توان آورد(اسکاتلند وانگلستان، کبک وکانادا وغیره). ولی اینها چه ربطی به ایران دارد؟ با دقت روزوماه وسال می فرمائید که ارتشِ پادشاه اسپانیا وارد کاتالان شد وکاتالان رابه زیرسلطه درآورد وبه خودمختاری آن پایان داد. بسیار خوب، می توان حرکت اجتماعی وجنبش موجود درکالان را چون سه قرن پیش به زورارتش اسپانیا استقلال خود راازدست داده بود، فهمید ومورد تائید قرارداد.

 

ولی لطفاً بفرمائید وقایعی نظیرآنچه دراسپانیا رخ داد، کی درایران اتفاق افتاده است؟ دراین بحث، معمولاًازشونیسم فارس سخن می رود وکاسه کوزه ها برسراین «فارس های لعنتی» شکسته می شود که گویا همه را زیرسلطه درآورده وستم می کند. خواهشمندم بگو، درکدام برش ازتاریخ هزارسالۀ اخیرایران؛ فارس ها حکومت رانده اند؟ در900 سال گذشته، بی وقفه، ترک ها ومغول ها وترکمن های رنگارنگِ آق قویونلووقره قویونلو برایران حکومت می رانده اند. صفویه نیز، آذری تباربودند. مورخ وپژوهشگر فرهیخته، شادروان احمد کسروی، نشان می دهد که حتّی ریشه وتبارصفوی ها، کرد بوده است! گذشته ازآن آیا شما واقعاً معتقدبه وجود ملت وحتی قوم فارس هستید؟ اگرآری؟ این ملت وقوم کجاست؟ ازخراسان گرفته تا تهران وایالات مرکزی وفارس وکرمان وو.. به زبان فارسی صحبت می کنند. آیا عامل یک زبان بودن کافی برای یک قوم وملت بودن است؟ با زحمت زیاد می توان مردم مقیم استان فارس راقوم تاریخی پارس نامید. خراسان وکرمان وجاهای دیگرکه جای خود دارد.

 

مورد کوسووصربستان به مراتب غیرقابل قیاس ترباواقعیّت های تاریخی ایرانست. کشورهائی مثل یوگسلاوی وچکسلواکی ویا کشورهای عربی خاورمیانه نظیرعراق وسوریه واردن وکویت وغیره، پدیده های تازۀ پس ازجنگ جهانی اول ودوم است. تجربه این کشورها راکه موجودیت قاطبۀ آنهابه یک قرن نمی رسد؛ وبه طور مصنوعی به هم وصل شده اند؛ چگونه می خواهید الگو برای ایران قرار بدهید که چندین هزارسال سابقۀ تاریخی دارد، واقوام گوناگون درطول این دوران طولانی، به درجات مختلف، همزیستی داشته اند؟ آنچه دراین کشورهارخ داده است، بی گمان، کوچک ترین ارزشی برای درس گیری درحل معضلات ملی درایران ندارد؟ شگفتی من دراین است که شما این تجربه هارا برای درس گیری، مطرح میسازید.

سلانت وموفق باشید

ارادتمند  بابک امیرخسروی 6/09/2012

 

آیا جنگ اعلامیه‌ها و واکنش برآشفته به گرایش‌های خفیف یا قوی واگرایی با تاکید بر حفظ تمامیت ارضی و تامین حقوق ملی و قومی از راه تامین حقوق شهروندی و برقراری دمکراسی و ... می‌تواند پیچیدگی مسائل قومی و ملی در جهان معاصر را بازتاباند؟ آیا می‌توان گفت که ایران تافته جدابافته‌ای است و پیچیدگی مسائل قومی و ملی در نقاط دیگر دنیا به‌ویژه در این بیست‌سال اخیر و راه‌حل‌ها و ناکامی‌ها در این زمینه برای ما ارزش اعتنا ندارند؟

آیا قانون اساسی مشروطه که به رغم ناکافی‌بودن در پاسخگویی به پیچیدگی مسائل قومی در ایران معاصر همچنان دفاع پرشور بخشی از اپوزیسیون را برمی‌انگیزد، خود کپی‌برداری از جاهای دیگر نبوده است؟ آیا طرح این مسائل و فراخواندن به روشنگری پیرامون آنها و تذکر نادرستی دستیازی به صدور بیانیه‌های شداد و غلاظ نسبتی با «کاسبکاری و مصلحت‌گرایی» دارد؟ آیا ....

در همین هفته گذشته در سه گوشه دنیا در ارتباط با مسائل قومی و ملی اتفاقات و روندهایی شکل گرفته که شاید دقت در آنها از ساده‌نگری به مسئله قومی و ملی در ایران هم بازدارد و به جای درگیرشدن در جنگ بیانیه‌ها، این موضوع بیشتر درک شود که ورود به این گونه مسائل با تئوری‌ها و گفتمان‌ها و تعصبات دوران جنگ سرد یا کوبیدن پیشاپیش آرام یا پرهیاهو بر طبل جدایی احتمالا سر از جاده خاکی و بروز دست‌انداز و بدتر از آن فاجعه در می‌آورد. و این درک مشترک شکل گیرد که گریز از این مسیر خطرناک جز از طریق گفت‌وگو و اعتمادسازی و برنیاوردن دیوارهای جدید امکان‌پذیر نیست.

۱

سال ۱۷۱۴ در روز ۱۱ سپتامبر ارتش فیلیپ پنجم، پادشاه اسپانیا وارد کاتالان شد و به خودمختاری این ایالت پایان داد. نزدیک به سه قرن بعد، یعنی روز ۱۱ سپتامبر امسال (سه روز پیش) بارسلون، مرکز کاتالان، شاهد بزرگترین تظاهرات تاریخ خود بود. به گفته پلیس یک و نیم میلیون از جمعیت هفت و نیم میلیونی کاتالان در بارسلون برای استقلال این ایالت از اسپانیا تجمع کردند. بارسلون در آن روز دیگر جایی برای سوزن انداختن نداشت به گونه‌ای که تجمع‌کنندگان امکان تکان‌خوردن و راهپیمایی نداشتند. شعار تظاهرکنندگان هم این بود: « کاتالان، یک کشور جدید در اروپا».

به رغم این که کاتالان‌ها نسبت به سایر واحدهای خودمختار در جهان بالاترین اختیارات و حقوق محلی را در اسپانیا دارا هستند، ولی میل به استقلال دراین ایالت همچنان بالاست. نتیجه نظرسنجی دولت این ایالت که دو ماه پیش برگزار شد از تمایل ۵۱ درصد مردم به جدایی از اسپانیا حکایت دارد. این رقم ۸ درصد بیشتر از نظرسنجی سال ۲۰۱۱ است.

البته دولت محافظه‌کار کاتالان هم که مصلحت‌جویانه با  تظاهرات استقلا‌ل‌طلبان همراهی نشان داده شتابی برای استقلال ایالت ندارد و بیشتر مایل است که فشار این گونه تظاهرات را برای گرفتن امتیازات بیشتر از دولت مرکزی در زمینه‌های مالی و مالیاتی کانالیزه کند. به گفته این دولت ایجاد سیستم مالی مستقل در کاتالان از جمله محمل‌های گذار به استقلال هم هست.

کاتالان‌ها می‌گویند گرچه این ایالت به رغم توان اقتصادی بالایش اینک در وضعیت مالی مساعدی نیست و به کمک ۵ میلیارد یورویی دولت مرکزی نیازمند شده، ولی این پول سهم ناچیزی از مبالغی است که کاتالان تا کنون به دولت مرکزی داده است. به باور کاتالان‌های مدافع استقلال، به روشنی آشکار است که در دهه‌های گذشته بخش بزرگی از درآمدهای این ایالت به جای سرمایه‌گذاری در آموزش و پرورش و خدمات اجتماعی به صندوق دولت مرکزی سرازیر شده تا بخشی از بدهی‌های آن را جبران کند یا بانک‌های ورشکسته سراسری را نجات دهد یا بخشی از هزینه ارتش را در ماموریت‌های خارجی‌اش تامین کند و یا تامین‌گر مخارج دربار باشد.

تلاش این است که سال ۲۰۱۴، یعنی در سیصدمین سالگرد نقض خودمختاری کاتالان توسط ارتش اسپانیا رفراندوم استقلال برگزار شود.

۲

کوسوو روز ۱۰ سپامبر امسال به رغم ادامه مخالفت صربستان با استقلال آن و در چارچوب بدعتی مغایر با حقوق بین‌المللی و مصوبات شورای امنیت، عمدتا با تلاش کشورهای غربی بیش ازپیش حقوق و اختیارات بیشتری را در مسیر استقلال کامل از صربستان به دست آورد.

نکته قابل اشاره در استقلال کوسوو این است که  اکثر شهروندانش بر این عقیده‌اند اگر حمایت آمریکا و حمله ناتو نبود، استقلال حاصل نمی‌شد.

قدردانی کوسوویی‌ها از آمریکا جنبه‌های متفاوتی به خود گرفته. مجسمه بزرگی از بیل کلینتون به نمادی ازشهر پریشتینا، مرکز کوسوو بدل شده و بولواری را هم به نام این رئیس جمهور پیشین آمریکا نامگذاری کرده‌اند. پرچم آمریکا هم مثل نقل و نبات ذر همه جای کوسوو به چشم می‌آید.

ولی آمریکایی‌ها صرفا به گونه‌ای نمادین از استقلال کوسوو سود نمی‌برند. علاوه بر این که آمریکا بزرگترین پایگاه نظامی خود (باند استیل) پس از جنگ ویتنام را در این منطقه ساخته و ۵ هزار نیروی این کشور و متحدانش در آن مستقر هستند، شمار کثیری از سیاستمداران و فرماندهان نظامی آمریکا نیز از قبل فعالیت‌های اقتصادی در کوسوو بر ثروت و مکنت خود افزوده و می‌افزایند.

مادلین آلبرایت، وزیر خارجه دوران جنگ ناتو با صربستان بر سر کوسوو درتلاش است که با شرکت خویش اکثریت سهام شرکت اصلی و شدیدآ سودآور تلفن کوسوو را آن خود کند.

ویسلی کلارک، فرمانده ناتو در جنگ کوسوو هم به سبب "نمک شناسی" کوسوویی‌ها، با شرکت خود (انویدیتی) شانس خوبی برای گرفتن امتیاز معادن ذغال سنگ کوسوو  و تولید گاز از آنها دارد.

ژنرال سابق، استیون شوک، که معاونت نیروهای سازمان ملل در کوسوو را به  عهده داشته هم اینک مشاور نخست‌وزیر سابق کوسوو، راموش هارادیانج است که باید در برابر دادگاه جنایات جنگی در یوگسلاوی به سبب اعمال خود علیه صرب‌ها پاسخگو باشد و از این رهگذر حقوق کلانی دریافت می‌کند. جاک کووی، یکی دیگر از همکاران سابق سازمان ملل در کوسوو هم مشاورشرکت ساختمانی بچتل است که در کوسوو قراداد چندین میلیون دلاری ساخت خیابان‌ها و جاده‌ها را از آن خود کرده است.

این سیاهه را بیش از این‌ها می‌شود تکمیل کرد. ولی برای آن که حوصله خواننده سر نرود،  شاید بتوان با ذکر یک نمونه مهم دیگر آن را به انتها برد.  فرانک ویسنر که در سال ۲۰۰۵  در مذاکرات مربوط به استقلال کوسوو از حامیان پرشور این استقلال بود، حالا در شرکت لابی‌گری پاتون بوگس مشغول کار است و حقوقی ماهانه ۵۰ هزار دلار از دولت کوسوو دریافت می‌کند تا به لابی‌گری‌اش برای استقلال کوسوو ادامه دهد. ویسنر این وجهه خود را به کار گرفته تا متقابلا برای مک دونالد نزد دولت کوسوو لابی‌گری کند و راه را برای افتتاح شبعه‌های این فروشگاه زنجیره‌ای در این "کشور" هم بگشاید.

۳

حروف کیو، ایکس و دبلیو که تا کنون در ترکیه کاربردشان ممنوع بوده  و استفاده از آنها کار را به زندان می‌کشاند، قرار است دوباره مجاز شوند."جرم" این حروف این بوده که در زبان ترکی استانبولی وجود ندارند ولی در زبان کردی حی و حاضرند.

حالا قرار شده که معلم‌ها اجازه داشته باشند حروف یادشده را روی تخته بنویسند و آنها را به دانش‌آموزان نیز یاد بدهند. و نیز به این واقعیت هم اشاره کنند که فرهنگی به نام فرهنگ کردی وجود دارد که به نوبه خود ارزشمند است!

مواد آموزشی کلاس‌های پنجم تا هشتم شامل موارد یادشده خواهد شد. در تاریخ ۹۰ ساله ترکیه این اولین باری است که زبان کردی به دروس آموزشی راه می‌یابد. قبل از این "گشایش" دولت ترکیه اجازه داد که نام کردی خیابان‌ها و مکان‌های کردستان ترکیه که در ۹۰ سال گذشته استفاده از آنها ممنوع شده بود، دوباره مورد استفاده قرار گیرند. و در نامگذاری بچه‌ها نیز محدودیتی برای استفاده از نام‌های کردی نباشد.

آموزش زبان کردی البته به صورت واحدی اختیاری خواهد بود، که اعتراض و انتقاد کردها را برانگیخته و آن را ناکافی می‌دانند. آنها خواهان آن هستند که زبان کردی دستکم در مناطق کردنشین به واحدی اجباری بدل شود و این امکان فراهم شود که رشته‌هایی مانند فیزیک و ریاضی نیز به این زبان تدریس شوند.

روزنامه زمان که به دولت اردوغان نزدیک است با خواست یادشده مخالفت کرده و می‌گوید که این کار ادغام جوانان کرد در جامعه ترکیه را با مشکل روبرو می‌کند. این روزنامه پیشنهاد داده که مدارس خاص تدریس صرف به زبان کردی ایجاد شود تا اگر والدینی خواهان آموزش فرزندان خود به این زبان هستند دستشان باز باشد، هر چند که کمتر خانواده‌ای حاضر خواهد شد آنیده فرزندش را به خطر بیاندازد و او را به این گونه مدارس بفرستد.

فعلا اما مشکل این است که به سبب «فرهنگ‌ کردزدایی» در ترکیه در دهه‌های قبل، برای همان واحد انتخابی زبان کردی هم معلمی وجود ندارد. کتاب و متن که دیگر جای خود دارد. قرار است این کمبودها با توسل به سی دی و دی وی دی جبران شود. ۱۲ تا ۱۵ میلیون از جمعیت ۷۴ میلیونی ترکیه کرد هستند.

این «گشایش» نسبت به زبان کردی و حقوق قومی در حالی صورت می‌گیرد که تقابل مسلحانه میان کردها و ارتش از جمله به دلیل ناکامی مذاکرات میان دولت و پ ک ک و نیز متاثر از بحران سوریه  و نزدیکی مستقیم یا غیرمستقیم پ ک ک به رژیم اسد و درعین حال تعلل دولت اردوغان در تامین گسترده‌تر حقوق کردها ، دوباره رو به افزایش است. هم اینک ۴۴ روزنامه‌نگار کرد هم به اتهام نزدیکی با پ ک ک تحت محاکمه‌اند و فضای خصومت هم رو به تشدید.