گره تاريخی، بيست و هشت امرداد ، سی و دو

آريوبرزن داريوش

آنچه شگفت انگيزمينمايد همانا، بی توجهی عده ای از مورخان و وقايع نگاران تاريخ معاصرايران به امر «روش شناسی تاريخی» يعنی بهره گيری ازمتدهائی اصيل وملهم از حقيقت، درآشکارسازی وتفسيرواقعی رويدادهای ميهنی است. ارسطوفيلسوف يونانی، تاريخ را "علم،نقل بيطرفانه وقايع جزئی ميدانست." واستاد دکترعباس اقبال آشتيانی نويسنده و مورخ تاريخ معاصرايران درمبحثی وسيع دربارۀ علم تاريخ و صداقت مورخ، نکاتی را به رشته تحرير در آورده، که اطلاع از آن بسيار آموزنده است.او درباره، قصد ازثبت و نگارش تاريخ نوشته است که:" اولین منظوراز ثبت و درج تاریخ آنست که مانع شود رويدادهای گذشته،در دریای فراموشی زمانه فرو رفته و کوشش گردد، آنچه را که از این رويدادها ممکن است محفوظ نگاه داشت تا از دستبرد، نابودی و نسیان ناشی ازگذران زمان نجات يابد. " او در اين خصوص اضافه ميکند " اگر شرح حال مردانی مانند قیصر، لوئی یازدهم ، کرامول و ناپلئون یا بیان رويدادهائی، نظیر برده‌فروشی درادوار گذشته یا رسم مالک و مملوکی در سده های ميانه یا جنگهای مذهبی یا انقلاب کبیر فرانسه رادقيق،همانگونه که در عصر خود اتفاق افتاده و با همان نوع فکر آن زمان تحت نگرش آيندگان نیاوریم این نوع تاریخ به کلی بی‌معنی و نامفهوم خواهد بود، به همین نظروجهت، شخص مورخ ملزم است که در این قبیل بررسيها، زمانۀ خود و بیشتر از آن محیطی را که در آن زیست می‌کند را به کلی فراموش نماید.

به این معنی که دیگر خود را نبیند و ازنظرات شخصی، توهمات و طرز احساس شخصی خویش بیکباره برکنار شود تا بتواند خود و خوانندگان نوشتارش را مستقیماً با حوادث ایام گذشته روبرو کند. بايد توجه داشت، که تاریخ راستين و علمی به دست کسانی نوشته می‌شود که بنا بر سرآغاز مذکور به کلی از خویشتن و تفکرات ايدئولوژيک، اردوگاهی و بدانديشی های جزم گرايانه خود رها شده و به عبارت ديگر بنا به فراخور مقام مورخ جنبۀ دیگری به خود بدهد و ناب و ساده روحیه همان مردم دوران پریکلس یا شارلمانی یا لوئی چهاردهم را پیدا کند.حصول بدين حالت و کیفیت، خشت اول و اساسی بنای تاریخ علمی است و اگر راهی غیر از این روش، موردانتخاب مورخ قرارگيرد، تاریخ به بن مايه، حدود و برنامه های خود عمل نکرده و جنبه علمی آن بهيچ روی درنگرآورده نشده است. درخصوص گره گاههای تاريخی ايران بويژه در دوران پادشاهی خاندان پهلوی بعللی متعدد که بررسی آنها از حوصله اين نوشتارخارج است. مطالبی درتحريف وجعل رخدادهای تاريخی نشات گرفته از تفاسيرگوناگون حزبی،اردوگاهی و ياايدئولوژيک منتشرشده است،که درحقيقت اذهان عمومی را مختل و واقعيات تاريخی راوارونه به مخاطب خود مينماياند.

يکی از اين اتفاقات تاريخی که تاکنون بين عده زيادی از ايرانيان وبعداز گذشت شصت ودوسال هنوز حل و فصل نشده وهمواره محمل ناسازواری عده ای ازهموطنان ما گرديده است مسئله رويداد 28 امرداد1332 ميباشد.

پادشاهان پهلوی بدون شک، بخاطراعتقادراسخ شان به جدائی مذهب از دولت «اصل سکولاريسم » و تعلق اراده آنها برپايه گذاری نظامی مبتنی برعلم و عقل « مدرن گرائی» وتکيه بر توانائی روح ناسيوناليسم ايرانی به معنی احساس دل بستگی به دولت ـ ملت وپذيرش تعهد به دفاع و پيشبرد آن، رهبرانی بوده اند مصمم،تا حداقل گريبان ايران را ازچنگال عوارض سده های ميانه ( قرون وسطائی) ناشی از حاکميت قاجارها درگذشته برهانند.

دربرابر، دشمنی وعصبيت های بی دليل با سياستهای اجرائی و موفق اين دوپادشاه ايران ساز کهً ريشه ای عميق درعداوت و خصومت با تدابيرايشان درمملکت داری و اداره کشور دارد، وشوربختانه درنهايت درسال 1357 ببارنشست و شد آنچه که نبايد بشود.بخشی ازاين امواج مخالف و فعال، دستاربسرانی دين فروش و مردمانی سنت گرای مذهبی وراديکال پشتيبان آنها بودندکه همواره درمقابل حکومت قانونی کشور بسيج گرديده وبگونه ای از خود چنگ و دندان نشان ميدادند. درسوئی ديگر شيفتگان اينرناسيوناليسم پرولتری والينه شدگان تز ديکتاتوری پرولتاريا که از رشد ملی گرائی درکشورعصبانی بوده وساعی بودند تا بنحوی ايران را جزو کشورهای تحت  حمايت اتحاد

جماهيرشوروی سوسياليستی آن زمان بنمايند، بطورمداوم به انجام جنگ روانی وسيعی درمقابل حاکميت دست ميزدند، که دستۀ اخير همگی قبل از بهمن 1327 تحت لوای نام رسمی« حزب توده » به فعاليت رسمی مشغول بوده اند. ضلع سوم اين مثلث شوم ،به اصطلاح ملی گرايانی اتوپيست و مادرستيز، که با اعمال سياستهای پوپوليستی جامعه رادائماً در تشتت و بحران نگه ميداشتند تا بگونه ای به اهداف فقط جاه طلبانۀ واغلب بی نتيجۀ خويش درميدان گاه سياسی دسترسی يابند.مبارزۀ پيگير ومداوم حکومت پهلوی ها با کوششهای ضدارزشی اين جماعت که بر خلاف جهات راهبردی «اولويت ها » سياست کشور برای رشد و ترقی جامعۀ به انجام ميرسيد، دشمنانی کوردل در کشور

برای حکومت ايران فراهم ساخت، که هرکدام درمقابل رژيم و سياست هايش، ضمن بکارگيری باورنکردنی راديکاليسم ودگماتيسمی ايدئولوژيک نه تنها اساس حاکميت بلکه امنيت ملی ،يکپارچگی و بقای مملکت را نشانه ميگرفت. وقايع آذرماه 1324 تا 21 آذر  1325 به مساعدت اجنبی پرستان جدائی خواه درخطۀ آذربايجان واقدام به ترور پادشاه در15بهمن 1327 دردانشگاه تهران، حوادث سی تير 1331وقتل رجال سياسی بدست مشتی رجالۀ اســـلام گرای فناتيک بنام « فدائيان اسلام شعبه ايرانی اخوان المسلمين» به رهبری آخوند کاشانی وعامليت ملائی روان پريش بنام مستعار نواب صفوی ( مجتبی ميرلوحی)  که با رهنمودهای آوانتوریستی اورا تبدیل به یک تروریست خطرناک به نيت توسعۀ بی ثباتی در جامعه تبديل نموده بودند، نمونه ای بسيارکوچک ازعملکرد اين «هموطنان ايرانی» مابوده است.تکيۀ مستمراين گروهها و دستجات بردشمنی ناب با اتخاذ روشهای غيرانسانی متکی برروشهائی ضد اخلاقی و تزهائی چون " دراتخاذ تاکيتک بايد اصول را فراموش نمود." ونيز "دربرابرحريف هر  تاکتيکی را هرچند کثيف که شانسی برای موفقيت دارد رابايد برگزيده وآزمود." « هدف وسيله را توجيه ميکند. » چنان خطراتی درعرصۀ سياسی کشورپديد آورد که بدبختانه دردورانی تا جداسری آذرآبادگان از ايران عزيز وگاه نابودی همۀ ارزشهای ملی درکشور به پيش رفت.  اين پيش گفتار بدآن جهت بيان شد، تا نگاره ای بسيار کوچک اما شوربختانه دهشتناک ازآنچه درتاريخ هم روزگار ما ، برملت ايران گذشته است به ديدگاه خواننده گان درآيد.

اما درادامه اين نوشتارآهنگ آن را دارم تابه مناسبت سالگرد شصت و دومين سالروز يکی از رخدادهای تاريخی که دربين روزهای 25 تا 28مردادماه سال 1332 واقع شده و نقطۀ عطف و گره گاهی  درتاريخ اخير ايران بحساب ميآيد، جستارهائی بطوراجمال، تنها برای آگاهی نسل امروز جامعۀ ايران بيان نمايم .

همانگونه که دربالا گفته شد، روش کشورداری پادشاهان پهلوی مبتنی بربکارگيری علم وخرد دراداره امور يعنی باورراستين به پيشرفت مدرنيسم و گسترش آن البته خوشايند سياستهای امپرياليستی انگلوساکسونها و وزارت خارجه آمريکا نبوده زيرا وسعت اين امور و سياستها درنهايت شرايطی رادرمسيردمکراتيزه کردن کشوردرآينده بدنبال داشت که با سياستهای امپرياليستی آن دوران بهيچوجه درهمانندی و خوانائی نداشته و مورد پذيرش آنها نبود.ازجانب ديگرتلاشهای دکتر محمد مصدق نخست وزير برای استيفای حقوق ملت ايران از بيگانگان و کوشش درراه ملی کردن صنعت نفت با تکيه بر نيروی ملی گرايان،يعنی مردمانی ميهن دوست، که سياستمداران کشورهای شمال حضورسياسی آنهارا هيچگاه در کشورهای جنوب مطلوب سودهای خود نميدانند،همچون خاری درچشم انگليسها وحاميان آنها گرديده بود.وزارت خارجه انگليس و آمريکا درآن زمان بطور عملی دو دشمن را دربرابر منافع درازمدت خوددرخاورميانه ميديدند، يکی پادشاه با آرمانهای مدرن گرائی و سکولاريسم برای ايران آينده و ديگری دکترمحمد مصدق بعنوان مبتکراستفاده ازپتانسيل ناسيوناليسم ملی برای پايداری وايستائی دربرابر غارت منافع کشور توسط بيگانگان که ميتوانست الگوئی برای ديگر ملتهای منطقه گردد.

از آنجائيکه آنها هيچ تدبيری رادر زودودن توامان اين دو « دشمن » خود بطورهمزمان عملی و قابل اجراء نيافتند، بدينجهت درنشستهای سياسی شان به اين جمعبندی نائل شدند که ابتداء يکی از دشمنان را حذف و درفرصتی مناسب و درآينده به سرنگونی آن ديگری بپردازند.کينه و تنفردولت انگليس بخاطرپيروزی ايران درمسئله نفت، برکناری دکترمحمد مصدق نخست وزير را دردستوراول کارآنها قرارداد.خارجيان درابتداء پس از فراهم نمودن مقدمات کافی وزمينه سازی برای ايجاد کدورت وتشديد بروز اختلافات سياسی بين پادشاه و مسئول اجرائی کشور بطور تاکتيکی  وفريبانه، در روز موعود با به ميدان فرستادن پادوهای مذهبی و اراذل و اوباش و لمپنهای محلات يعنی عوامل سنتی و دائمی تشنج آفرينی ملايان درجامعه ايران با عنوان ظاهری پشتيبانی از پادشاه درمقابل ملی گرايان و هواداران دکترمصدق، " زنده باد شاه و مرگ برمصدق گويان " به ميدان فرستادند تا نخست به هدف حذف يکی ازبه اصطلاح دشمنان اصلی و شناخته شده خود نائل گردند. وقايع بعدی پيش آمده درخرداد 1342 و سپس بهمن 1357 به همه نشان داد که درپيشبرد اين پروسه، حذف آن دشمن ديگر يعنی « پادشاه » ، باز توسط  همان عوامل سنتی  خودشان يعنی ملايان و پادوهای سنتی آنها به موفقيت رسيدند. آنچه با عنوان عذرخواهی دولت آمريکا توسط خانم آلبرايت وزيرخارجه وقت آمريکا و يا تلاشهای اخير دولت انگليس درتدارک پوزش خواهی ازدولت ايران بعلت انجام دخالت دروقايع 28 مرداد1332 به گونه شکلی بدون ورود ماهوی به مسئله، درحقيقت ادای دينی بود که برشانه آنها سنگينی ميکرد و ابراز آن اکنون  و پس از سالها نه تنهابرايشان پذيرای هزينه ای سياسی نخواهد بود، بلکه به آنها درافزايش شکاف اجتماعی ورشد تضاد بين ملت ايران برای جلوگيری ازبوجود آمدن يکدلی ووحدت ملی کمکهای لازم را مينمايد.اين امرعليرغم دريافت پاره ای از عوام  نه نشانه دخالت وآگاهی اعليحضرت محمدرضا شاه فقيد ازچگونگی جريانات آن روز بوده و نه ميتواند تائيدی بر تخيلات کسانی باشد که اين جريان را دليلی براطلاق واژه بی معنی « کودتا » بدآن ميدانند. و امايک پرسش کليدی از مخالفان محمدرضاشاه فقيد که تاکنون به آن پاسخی درخور نداده اند،انستکه:اگربرفرض ممکن محمدرضاشاه قبلا ازانجام اين رويداد و يا تدارک به زبانزد مخالفين « کودتائی » بنفع خود و برعليه دکترمحمدمصدق نخست وزير وقت توسط بيگانگان، آگاهی کافی داشته وبه تبع آن ازانجام  پيروزی اش نيز مطمئن گرديده بود"، چرا بايد درروز25 مردادازطريق فرودگاه نوشهر، کشور رابصوب کشورعراق وسپس ايتاليا ترک نمايد؟ 

rudaruish@gmail.com  ـ پنج‌شنبه  ۲۲ امرداد ماه ۱٣۹۴ برابر ۱٣ ماه اوت ۲۰۱۵